جدول جو
جدول جو

معنی روبیل - جستجوی لغت در جدول جو

روبیل
موضعی است در حوالی شوشتر، و گویند قبر روبیل مهین فرزند یعقوب است و بغایت بعید مینماید، (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
روبیل
یا روبین، نام پسر بزرگ یعقوب است از ’لیا’ دختر بزرگتر لیان که خال یعقوب بود، در مجمل التواریخ و القصص آمده: روبیل و شمعون و یهودا و لاوی و ریالون و لسحر از لیا زادند - انتهی، و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 (فهرست) و ’روبین’ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رتبیل
تصویر رتبیل
عنوانی برای پادشاهان سند و کابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وبیل
تصویر وبیل
ویژگی کار سخت و دشوار، سخت، وخیم، دشوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبل
تصویر روبل
پول رایج روسیه، صد کوپک
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
گران، ناگوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ناگوارنده. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) : و مخالفان از خوف بأس و سطوت او شراب وبیل چشیده. (جهانگشای جوینی) ، سخت. گویند: ضرب وبیل و عذاب وبیل. (ناظم الاطباء). کار سخت و دشوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). شدید. (منتهی الارب) : فاخذناه اخذاً وبیلاً. (قرآن 16/73) ، بند هیزم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پشتۀ هیزم. (مهذب الاسماء) ، عصای سطبر. (منتهی الارب). عصای بزرگ. (مهذب الاسماء). عصای سطبر و کلفت. (ناظم الاطباء) ، شاخ نرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کوتنگ گازر که بعد شستن بدان کوبد و جلا دهد. (منتهی الارب). کدین گازر. (مهذب الاسماء). کدنگ گازر. (ناظم الاطباء) ، چراگاه ناگوارنده. (منتهی الارب) ، چوب کوتاه از دو چوبی که ترسایان گاه نماز بر هم زنند و چوب بلند آن ناقوس است. (المنجد) (منتهی الارب). چوبی که بر ناقوس زنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دزد خبیث که تنها در پی دزدی باشد و بی سپر جنگ نماید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِبْ بی)
برادر جمال اسدی است، آن دو را آثاری است در جنگ قادسیه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام سکه ای نقره ای در روسیۀ امپراطوری قدیم بودو اکنون واحد پول اتحاد جماهیر شوروی است و به صد کوپک (قپک) تقسیم میشود
لغت نامه دهخدا
(با)
دهی است به بغداد. (منتهی الارب) (معجم البلدان). دیهی است از دجیل بغداد. (از معجم البلدان). و نسبت بدان روبائی است
لغت نامه دهخدا
(رَ با)
جمع واژۀ روبان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه). و اصمعی گوید واحد آن (یعنی روبی) رائب است مثل هالک و هلکی ̍. (از منتهی الارب). مردمی که گشتن آنها را سست و ناتوان کند و از خواب گران گشته باشند. و قوم روبی، قوم گران جان شوریده و واحد آن روبان است و اصمعی گوید واحد آن رائب است مثل مائت و موتی ̍ و هالک و هلکی ̍. (از اقرب الموارد). رجوع به رائب و روبان شود
لغت نامه دهخدا
اندروصارون. و رجوع به اندروصارون شود
لغت نامه دهخدا
پسر یعقوب و برادر مادری یوسف، (ناظم الاطباء)، نام پسر مهتر یعقوب علیه السلام نه از مادر یوسف علیه السلام، (شرفنامۀ منیری)، نام پسری از یعقوب و آن مصحف رویین باشد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام پسرزادۀ هابیل، (مجمل التواریخ و القصص ص 89)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زنبیل. ژنده پیل. جوالیقی در المعرب گوید: ملک سجستان است. فرزدق گوید: و تراجع الطرداء اذو ثقوا بالامن من رتبیل و الشحر (الشحر ساحل مهره بالیمن و رتبیل ملک سجستان). (المعرب جوالیقی چ مصر ص 163). در المعرب جوالیقی چ مصر این کلمه را در باب الراء بین ’راوند’ و ’رمکه’ آورده است، پس راهی برای زنده پیل و ژنده پیل خواندن این کلمه نمی ماند. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به زنبیل و تاریخ سیستان ص 91 و 271 شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دوازده پسر یعقوب که از لیادختر بزرگتر خال وی زاده شد، روبیل، روفین، روبین، راوبین نخستین پسر یعقوب از زوجه او لیئه بود که بسبب ارتکاب گناه حق اول زادگی را از دست داد، (قاموس کتاب مقدس ذیل راوبین)، در تاریخ گزیده به صورت روقین و روفین آمده است، و رجوع به روبیل و روبن و تاریخ گزیده ص 21 و 37 و قاموس الاعلام ترکی شود:
نکونام روبین و شمعون دگر
خردمندلاوی چراغ بصر،
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
به لغت بربری قوهالضبع است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رئبال و ریبال. رجوع به رئبال شود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روبی
تصویر روبی
فرانسوی یا کند (یا قوت)
فرهنگ لغت هوشیار
کدین گازر کدنگ، پشته هیزم، خوراک سنگین، سخت دشوار، دستوار کلفت دشوار سخت وخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موبیل
تصویر موبیل
فرانسوی جنباننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبل
تصویر روبل
پول رایج روسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبل
تصویر روبل
واحد پول روسیه و بعضی از کشورهای مشترک المنافع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وبیل
تصویر وبیل
((وَ))
سخت، وخیم، کار دشوار
فرهنگ فارسی معین
لوبیا
فرهنگ گویش مازندرانی