جدول جو
جدول جو

معنی روبیازل - جستجوی لغت در جدول جو

روبیازل
(زُ)
رمله، دختر ابوسفیان و خواهر معاویه از زنان رسول اکرم بوده است. وی نخست با عبیدالله بن جحش ازدواج کرد و زن و شوهر هر دو بدین اسلام درآمدند و به حبشه مهاجرت کردند در آنجا عبیدالله از دین اسلام برگشت ولی ام حبیبه در اسلام خود پایداری نشان داد تا آنکه پس از مرگ عبیدالله در سال هشتم هجری در حبشه بوسیلۀ نجاشی پادشاه حبشه به ازدواج رسول اکرم درآمد. وفات وی به سال 44 هجری قمری روی داد. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 326) (ریحانه الادب ج 6 ص 214). و نیز رجوع به اعلام الوری و تنقیح المقال و خیرات حسان و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1034 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روبیان
تصویر روبیان
میگو، جانوری آبی با چنگال و پاهای بلند به اندازۀ ملخ که بعضی از انواع آن مصرف خوراکی دارد، ملخ دریایی، اربیان، روبیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روباز
تصویر روباز
بی حجاب، آنچه رویش پوشیده نباشد، آنچه در پرده نباشد
خنده رو، گشاده رو، خندان، خوش رو، بشّاش، تازه رو، روتازه، فراخ رو، گشاده خد، بسّام، طلیق الوجه، بسیم
فرهنگ فارسی عمید
گشاده رو، بی حجاب، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)، هر چیز که پیشگاه آن باز باشد مانند درشکه، (از اشتینگاس)، گستاخ، بیشرم و وقح، و رجوع به رو شود
لغت نامه دهخدا
یا روبین، نام پسر بزرگ یعقوب است از ’لیا’ دختر بزرگتر لیان که خال یعقوب بود، در مجمل التواریخ و القصص آمده: روبیل و شمعون و یهودا و لاوی و ریالون و لسحر از لیا زادند - انتهی، و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 (فهرست) و ’روبین’ شود
لغت نامه دهخدا
موضعی است در حوالی شوشتر، و گویند قبر روبیل مهین فرزند یعقوب است و بغایت بعید مینماید، (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
روباز بودن، بی حجاب بودن، بی حجابی یعنی بی چادری و بی نقابی زن، گستاخی، وقاحت، بیشرمی، و رجوع به رو و روباز شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 37هزارگزی مشرق خوسف و 6هزارگزی شمال خاوری گل. در جلگه واقع است و هوایی معتدل دارد. سکنۀ آن 245 تن است که مذهب تشیع دارند و به فارسی تکلم می کنند. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و پنبه و میوه، و شغل اهالی زراعت و مالداری و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زِ اَ زَ)
روزی که زمان با آن آغاز شده است. روز الست:
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند.
حافظ.
رجوع به ازل شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی اربیان است که ملخ آبی باشد و به عربی جرادالبحر خوانند، چون آن را با نخود سیاه بکوبند و بر ناف ضماد کنند حب القرع را بیرون آورد، (برهان قاطع) (آنندراج)، جانور کوچک دریایی است که مثل ماهی خورده میشود و نامهای دیگرش میگ، میگو و اربیان است، (فرهنگ نظام)، و صاحب اختیارات بدیعی آرد: اهل مصر فرندس خوانند و اهل اندلس قرون، و ابن زهر در خاص آورده است که چون آن را بکوبند با نخود سیاه و ضماد کنند بر ناف حب القرع را بیرون آورد، و گویند چون خشک کرده سحق کنند با فلفل، و در چشم کشند شبکوری را زایل کند، و دیگری گوید گرم و تر است، به اعتدال منی را زیاده کند و شکم نرم کند، و بصری گوید: پیش از آنکه نمکسود کنند باه را زیاده کند و غذای صالح بدهد و چون نمکسود کنند تا کهن گردد تولید سودا بکند، و رازی گوید دشوار هضم شود و معده را بد بود و اولی آن بود که اصلاح آن به سرکه و کرویا کنند و بعد از آن جوارش عود یا جوارش سفرجلی مسهل خورند و اگر محرورمزاج بود رب انار منعنع خورند و اگر جهت باه خورند نشاید که به سرکه خورند، بعد از آنکه نیک پخته بکنند با روغن گردکان، و زردۀ تخم مرغ و پیاز و گندنا قلیه سازند و تناول کنند - انتهی، به فارسی ماهی روبیان و ماهی میگ و به هندی چهینکان مچهلی نامند و آن غیر از جرادالبحر است، (از مخزن الادویه)، به فارسی ملخ دریایی و به هندی جهینگا گویند، (الفاظ الادویه)، رومیان ابوجلنبو (کذا) گویند، (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)، و رجوع به اربیان شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام طایفه ای است از نباتات ذوالفلقتین که در صباغی و نیز در طب استعمال میشوند مانند روناس و کنکینا. (ناظم الاطباء). تیره روناس. رجوع به روناس و گیاه شناسی گل گلاب ص 256 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روبیاسه
تصویر روبیاسه
فرانسوی تیره روناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزازل
تصویر روزازل
روزی که زمان با آن آغاز شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روباز
تصویر روباز
گشاده ور، بی حجاب، گستاخ، بیشرم وقیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیان
تصویر روبیان
جانوری است آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روز ازل
تصویر روز ازل
روز بخش روز اسر (اسر ازل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روباز
تصویر روباز
بی حجاب، آن چه که بالای آن باز و گشاد باشد، کالسکه روباز
فرهنگ فارسی معین
لوبیا
فرهنگ گویش مازندرانی