چهارم. چهارم کننده. (منتهی الارب) ، ربیع رابع، بهار بسیار فراخ با ارزانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : سیقولون ثلثه رابعهم کلبهم. (قرآن 22/18). رابعه با رابع آن هفت مرد گیسوی خود را بنگر تا چه کرد. نظامی. ، شتر نوبت آب رسیدۀ در روز چهارم. (ناظم الاطباء). ج، روابع. حمای ربع. (ناظم الاطباء)
چهارم. چهارم کننده. (منتهی الارب) ، ربیع رابع، بهار بسیار فراخ با ارزانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : سیقولون ثلثه رابعهم کلبهم. (قرآن 22/18). رابعه با رابع آن هفت مرد گیسوی خود را بنگر تا چه کرد. نظامی. ، شتر نوبت آب رسیدۀ در روز چهارم. (ناظم الاطباء). ج، روابع. حمای ربع. (ناظم الاطباء)
همان روباه باشد که جانوری است دشتی و به حیله گری مشهور است. (آنندراج). روباه. (ناظم الاطباء). مخفف روباه. رجوع به روباه شود: چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده ز مکر روبه و زاغ و ز گرگ بی خبرا. رودکی. کرد روبه یوزواری یک زغند خویشتن را زآن میان بیرون فکند. رودکی. چو پوست روبه بینی به خان واتگران بدان که تهمت او دنبۀ بسر کار است. رودکی. نهاد روی به حضرت چنانکه روبه پیر به تیم واتگران آید از در تیماس. ابوالعباس. چه بایدت کردن کنون بافدم مگر خانه روبی چو روبه به دم. ابوشکور. اگر یار باشید با من به جنگ ازآواز روبه نترسد پلنگ. فردوسی. که روبه چه سنجد به چنگال شیر یکی داستان زد سوار دلیر. فردوسی. سگ کاردیده بگیرد پلنگ ز روبه رمد شیر نادیده جنگ. فردوسی. نه روبه شود ز آزمودن دلیر نه گوران بسایند چنگال شیر. فردوسی. ز هندو نباشند اندیشناک هژیر دمان را ز روبه چه باک. اسدی. ای معدن فتح و نصر مستنصر شاهان همه روبه و تو ضرغامی. ناصرخسرو. روبهی پیر روبهی را گفت کی تو با علم و عقل و دانش جفت... سنائی. روبهی می دوید در غم جان روبهی دیگرش بدید چنان... خاقانی. تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد چاره ز دست روبه محتال درگذشت. خاقانی. چه گویم راست چون گرگی به تقدیر نه چون گرگ جوان چون روبه پیر. نظامی. سردنفس بود سگ گرم کین روبه از آن دوخت مگر پوستین. نظامی. طنزکنان روبهی آمد ز دور گفت صبوری مکن ای ناصبور. نظامی. روبهی که هست او را شیر پشت بشکند مغز پلنگان را به مشت. مولوی. مپندار اگر شیر و گرروبهی کز ایشان به مردی و حیلت رهی. سعدی. یکی روبهی دید بی دست و پای فروماند در لطف و صنع خدای. سعدی
همان روباه باشد که جانوری است دشتی و به حیله گری مشهور است. (آنندراج). روباه. (ناظم الاطباء). مخفف روباه. رجوع به روباه شود: چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده ز مکر روبه و زاغ و ز گرگ بی خبرا. رودکی. کرد روبه یوزواری یک زغند خویشتن را زآن میان بیرون فکند. رودکی. چو پوست روبه بینی به خان واتگران بدان که تهمت او دنبۀ بسر کار است. رودکی. نهاد روی به حضرت چنانکه روبه پیر به تیم واتگران آید از در تیماس. ابوالعباس. چه بایدت کردن کنون بافْدُم مگر خانه روبی چو روبه به دم. ابوشکور. اگر یار باشید با من به جنگ ازآواز روبه نترسد پلنگ. فردوسی. که روبه چه سنجد به چنگال شیر یکی داستان زد سوار دلیر. فردوسی. سگ کاردیده بگیرد پلنگ ز روبه رمد شیر نادیده جنگ. فردوسی. نه روبه شود ز آزمودن دلیر نه گوران بسایند چنگال شیر. فردوسی. ز هندو نباشند اندیشناک هژیر دمان را ز روبه چه باک. اسدی. ای معدن فتح و نصر مستنصر شاهان همه روبه و تو ضرغامی. ناصرخسرو. روبهی پیر روبهی را گفت کی تو با علم و عقل و دانش جفت... سنائی. روبهی می دوید در غم جان روبهی دیگرش بدید چنان... خاقانی. تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد چاره ز دست روبه محتال درگذشت. خاقانی. چه گویم راست چون گرگی به تقدیر نه چون گرگ جوان چون روبه پیر. نظامی. سردنفس بود سگ گرم کین روبه از آن دوخت مگر پوستین. نظامی. طنزکنان روبهی آمد ز دور گفت صبوری مکن ای ناصبور. نظامی. روبهی که هست او را شیر پشت بشکند مغز پلنگان را به مشت. مولوی. مپندار اگر شیر و گرروبهی کز ایشان به مردی و حیلت رهی. سعدی. یکی روبهی دید بی دست و پای فروماند در لطف و صنع خدای. سعدی
جمع واژۀ روبان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه). و اصمعی گوید واحد آن (یعنی روبی) رائب است مثل هالک و هلکی ̍. (از منتهی الارب). مردمی که گشتن آنها را سست و ناتوان کند و از خواب گران گشته باشند. و قوم روبی، قوم گران جان شوریده و واحد آن روبان است و اصمعی گوید واحد آن رائب است مثل مائت و موتی ̍ و هالک و هلکی ̍. (از اقرب الموارد). رجوع به رائب و روبان شود
جَمعِ واژۀ رَوْبان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه). و اصمعی گوید واحد آن (یعنی روبی) رائب است مثل هالک و هَلْکی ̍. (از منتهی الارب). مردمی که گشتن آنها را سست و ناتوان کند و از خواب گران گشته باشند. و قوم روبی، قوم گران جان شوریده و واحد آن روبان است و اصمعی گوید واحد آن رائب است مثل مائت و مَوْتی ̍ و هالک و هَلْکی ̍. (از اقرب الموارد). رجوع به رائب و روبان شود
مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج). قصیر و حقیر. (اقرب الموارد). هذا ما فی الصحاح و قال فی القاموس: ’الروبع’، القصیر الحقیر بالراء مهمله لا غیر و تصحف علی الجوهری فی اللغه... (منتهی الارب). رجوع به روبع و منتهی الارب شود
مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج). قصیر و حقیر. (اقرب الموارد). هذا ما فی الصحاح و قال فی القاموس: ’الروبع’، القصیر الحقیر بالراء مهمله لا غیر و تصحف علی الجوهری فی اللغه... (منتهی الارب). رجوع به روبع و منتهی الارب شود
کف شیر، مایه ماست، مانده شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید
کف شیر، مایه ماست، مانده شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید