جدول جو
جدول جو

معنی روبع - جستجوی لغت در جدول جو

روبع
(رَ بَ)
ضعیف و فرومایه. (منتهی الارب). ناتوان و پست. (از اقرب الموارد) ، ناقص الخلقه. (لسان العرب) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زوبع
تصویر زوبع
حقیر، پست، کوتاه، شیطان، ابلیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبر
تصویر روبر
آنچه از روی آن چیزی را برش می دهند، الگو، پارچه یا لباسی که از روی الگو بریده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رابع
تصویر رابع
چهارم، چهارمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبل
تصویر روبل
پول رایج روسیه، صد کوپک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبه
تصویر روبه
روباه، پستانداری گوشت خوار از خانوادۀ سگ ها با گوش های بلند، پوزۀ دراز و موهای نرم
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
ترس. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از معجم متن اللغه) ، حرب. (تاج العروس) (از معجم متن اللغه). جنگ
لغت نامه دهخدا
(تَ لَطْ طُ)
بازگردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بازگشتن به موضع خود. (از معجم متن اللغه) ، ترساندن، ترسیدن. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). روع. (معجم متن اللغه) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رؤوع. (معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به روع و رؤوع شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بِ)
جمع واژۀ رابع. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از ناظم الاطباء). رجوع به رابع شود
لغت نامه دهخدا
نام سکه ای نقره ای در روسیۀ امپراطوری قدیم بودو اکنون واحد پول اتحاد جماهیر شوروی است و به صد کوپک (قپک) تقسیم میشود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مرکّب از: رو + بر، مخفف بریده، الگو. مدل. و رجوع به روبر کردن شود
لغت نامه دهخدا
(با)
دهی است به بغداد. (منتهی الارب) (معجم البلدان). دیهی است از دجیل بغداد. (از معجم البلدان). و نسبت بدان روبائی است
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
درم خرد سبک. (منتهی الارب). الدرهم الصغیر الخفیف. (اقرب الموارد). ربج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دیه های دجیل بغداد، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بمعنی روباه تربک است که به عربی عنب الثعلب خوانند، (برهان قاطع) (آنندراج)، تاجریزی، عنب الثعلب، (ناظم الاطباء)، حب الفنا، (از برهان قاطع ذیل روباه تربک)، رجوع به روباه تربک و عنب الثعلب وتاجریزی شود، روباه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ ربع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ ربع، بمعنی سرای. (آنندراج). رجوع به ربع شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
چهارم. چهارم کننده. (منتهی الارب) ، ربیع رابع، بهار بسیار فراخ با ارزانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : سیقولون ثلثه رابعهم کلبهم. (قرآن 22/18).
رابعه با رابع آن هفت مرد
گیسوی خود را بنگر تا چه کرد.
نظامی.
، شتر نوبت آب رسیدۀ در روز چهارم. (ناظم الاطباء). ج، روابع. حمای ربع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
یکی از سلاطین پنجگانه مدیان است که بنی اسرائیل را بقتل رسانیدند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(بَهْ)
همان روباه باشد که جانوری است دشتی و به حیله گری مشهور است. (آنندراج). روباه. (ناظم الاطباء). مخفف روباه. رجوع به روباه شود:
چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده
ز مکر روبه و زاغ و ز گرگ بی خبرا.
رودکی.
کرد روبه یوزواری یک زغند
خویشتن را زآن میان بیرون فکند.
رودکی.
چو پوست روبه بینی به خان واتگران
بدان که تهمت او دنبۀ بسر کار است.
رودکی.
نهاد روی به حضرت چنانکه روبه پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس.
ابوالعباس.
چه بایدت کردن کنون بافدم
مگر خانه روبی چو روبه به دم.
ابوشکور.
اگر یار باشید با من به جنگ
ازآواز روبه نترسد پلنگ.
فردوسی.
که روبه چه سنجد به چنگال شیر
یکی داستان زد سوار دلیر.
فردوسی.
سگ کاردیده بگیرد پلنگ
ز روبه رمد شیر نادیده جنگ.
فردوسی.
نه روبه شود ز آزمودن دلیر
نه گوران بسایند چنگال شیر.
فردوسی.
ز هندو نباشند اندیشناک
هژیر دمان را ز روبه چه باک.
اسدی.
ای معدن فتح و نصر مستنصر
شاهان همه روبه و تو ضرغامی.
ناصرخسرو.
روبهی پیر روبهی را گفت
کی تو با علم و عقل و دانش جفت...
سنائی.
روبهی می دوید در غم جان
روبهی دیگرش بدید چنان...
خاقانی.
تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت.
خاقانی.
چه گویم راست چون گرگی به تقدیر
نه چون گرگ جوان چون روبه پیر.
نظامی.
سردنفس بود سگ گرم کین
روبه از آن دوخت مگر پوستین.
نظامی.
طنزکنان روبهی آمد ز دور
گفت صبوری مکن ای ناصبور.
نظامی.
روبهی که هست او را شیر پشت
بشکند مغز پلنگان را به مشت.
مولوی.
مپندار اگر شیر و گرروبهی
کز ایشان به مردی و حیلت رهی.
سعدی.
یکی روبهی دید بی دست و پای
فروماند در لطف و صنع خدای.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
بند شمشیر از سیم یا از آهن، مرغی است سرخ پای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ با)
جمع واژۀ روبان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه). و اصمعی گوید واحد آن (یعنی روبی) رائب است مثل هالک و هلکی ̍. (از منتهی الارب). مردمی که گشتن آنها را سست و ناتوان کند و از خواب گران گشته باشند. و قوم روبی، قوم گران جان شوریده و واحد آن روبان است و اصمعی گوید واحد آن رائب است مثل مائت و موتی ̍ و هالک و هلکی ̍. (از اقرب الموارد). رجوع به رائب و روبان شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جایی است به عقیق مدینه. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج). قصیر و حقیر. (اقرب الموارد). هذا ما فی الصحاح و قال فی القاموس: ’الروبع’، القصیر الحقیر بالراء مهمله لا غیر و تصحف علی الجوهری فی اللغه... (منتهی الارب). رجوع به روبع و منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
چهارم:) در درجه رابع قرار دارد . (، چهارم بار بچهارم رابعا. چهارم، چهارمین بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوبع
تصویر زوبع
خرد، کوته بالا، اهریمن (ابلیس) شیطان ابلیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبر
تصویر روبر
الگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبل
تصویر روبل
پول رایج روسیه
فرهنگ لغت هوشیار
کف شیر، مایه ماست، مانده شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبی
تصویر روبی
فرانسوی یا کند (یا قوت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوع
تصویر ربوع
جمع ربع، سرای ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوبع
تصویر زوبع
((زُ بَ))
شیطان، ابلیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روبل
تصویر روبل
واحد پول روسیه و بعضی از کشورهای مشترک المنافع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رابع
تصویر رابع
((بِ))
چهارم، چهارمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربع
تصویر ربع
چهارک
فرهنگ واژه فارسی سره
روباه
فرهنگ گویش مازندرانی