جدول جو
جدول جو

معنی رواجع - جستجوی لغت در جدول جو

رواجع
(رَ جِ)
جمع واژۀ راجع. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به راجع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راجع
تصویر راجع
دارای ارتباط، مرتبط، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های همایون و نوا، در علم نجوم ویژگی ستاره ای که حرکت آن برخلاف توالی بروج به نظر می رسد
راجع به: دربارۀ، پیرامون، مربوط به
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواج
تصویر رواج
روا شدن، روایی یافتن، روان بودن، در جریان داد و ستد بودن پول و کالا، روا، روان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روایع
تصویر روایع
رایعه ها، رایع ها، شگفت آورها، زیادها، پربرکت ها، جمع واژۀ رایعه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ ضِ)
جمع واژۀ راضعه. تثنیۀ آن راضعتان است که به معنی دو دندان شیر کودک است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). رجوع به راضعه و راضعتان و معجم متن اللغه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
جمع واژۀ ناجعه. رجوع به ناجعه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بِ)
جمع واژۀ رابع. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از ناظم الاطباء). رجوع به رابع شود
لغت نامه دهخدا
(رَ جِ)
پیوندهای بیخ انگشتان یا شکمهای مفاصل انگشتان یا استخوانهای انگشتان است یا پیوندهای استخوان آن یا پشت استخوانهای انگشتان یا مابین پیوندهای انگشتان و استخوانهای آن یا پیوندهای نزدیک سرانگشتان. واحد آن راجبه و رجبه است. (از منتهی الارب) (از معجم متن اللغه). مفاصل اصول انگشتان و گویند: ’یدک علی محو خطوطالرواجب اقدر منها علی محو خطوطالمواجب’. (از اقرب الموارد).
- رواجب الحمار، رگهای مخارج آواز خر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ جِ)
جمع واژۀ راجس. (از معجم متن اللغه). رجوع به راجس شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دِ)
قیاساً جمع واژۀ رادعه و رادع. موانع: اما جایی که بأس حسام... روی نمود به خوادع کلام و روادع ملام... التفاتی نرود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 260) ، رادع و رادعه و جمع واژۀ آن روادع بمعنی پیراهن آغشته به زعفران و یا به دیگر بوی خوش نیز آمده است. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ ءِ)
جمع واژۀ رائعه. (لسان العرب) (تاج العروس) (المنجد). رجوع به رائعه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
صورتی فارسی است از روائع، جمع واژۀ رائعه، بمعنی آنکه یا آنچه حسن یا شجاعت او مردم را به شگفت آورد: این کلمات از روایع حکمت اوست. (ترجمه تاریخ یمینی). جایی که بأس حسام... روی نمود به خوادع کلام و روادع ملام و روایع صحایف و اقلام التفاتی نرود. (ترجمه تاریخ یمینی). روایع اقبال طلایع عزایم او را استقبال می نمود. (جهانگشای جوینی). پروردگاری که به اختلاف لغات و صفات شکر روایع بدایع صنایع او مقصود است. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(سَ جِ)
جمع واژۀ ساجعه. رجوع به ساجعه شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ جِ)
جایگاهی است در گفتۀ نابغۀ ذبیانی. (معجم البلدان)
هفت اورنگ کهین. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ جِ)
جمع واژۀ ضاجع. پشته ها. هضاب. (منتهی الارب). رجوع به ضاجع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سواجع
تصویر سواجع
جمع ساجعه، کبوتران بانگدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواجب
تصویر رواجب
جمع راجبه، پیوند های انگشتان، استخوانهای انگشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روائع
تصویر روائع
جمع رائعه، شگفت ها، رویاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روادع
تصویر روادع
جمع رادعه، باز دارنده ها جمع رادعه بازدارنده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایع
تصویر روایع
جمع رائعه (رایعه) شگفتها، زیباها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجع
تصویر راجع
باز گردنده، برگشت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواج
تصویر رواج
روا شدن، در جریان داد وستد بودن پول و کالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواضع
تصویر رواضع
جمع راضع، دندان های شیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجع
تصویر راجع
((جِ))
برگشت کننده، بازگردنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رواج
تصویر رواج
((رَ))
جریان داشتن، روان بودن، رونق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رواج
تصویر رواج
رواگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رواج
تصویر رواج
Popularization
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رواج
تصویر رواج
популяризация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رواج
تصویر رواج
Popularisierung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رواج
تصویر رواج
популяризація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رواج
تصویر رواج
popularyzacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رواج
تصویر رواج
普及
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رواج
تصویر رواج
popularização
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رواج
تصویر رواج
popolarizzazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رواج
تصویر رواج
popularización
دیکشنری فارسی به اسپانیایی