جدول جو
جدول جو

معنی روات - جستجوی لغت در جدول جو

روات
راوی ها، کسانی که خبرها یا حدیث ها یا حکایتی از دیگری روایت می کنند، روایت کننده ها، بازگویندگان شعر و سخن از کسی، کسانی که قصیده های شاعری را با لحن خوش در محفلی می خوانند، جمع واژۀ راوی
تصویری از روات
تصویر روات
فرهنگ فارسی عمید
روات
(رُ)
رواه. جمع واژۀ راوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). رجوع به رواه و راوی شود: چنین شنیدم از ثقات روات. (سندبادنامه ص 129)
لغت نامه دهخدا
روات
(رُ)
جمع واژۀ رات است که بلغت یمنی کاه را گویند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به رات شود
لغت نامه دهخدا
روات
جمع راوی
تصویری از روات
تصویر روات
فرهنگ لغت هوشیار
روات
((رُ))
جمع راوی، روایت کننده ها
تصویری از روات
تصویر روات
فرهنگ فارسی معین
روات
کاروان سرا، پاره، سوراخ سوراخ شده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آوات
تصویر آوات
(دخترانه)
آرزو، خواسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رواتب
تصویر رواتب
راتب ها، وظیفه ها، مستمری ها، جیره ها، جمع واژۀ راتب
فرهنگ فارسی عمید
در تداول عوام، صوری، ظاهری: دوستی فلان رواتی است، رجوع به برو در ذیل کلمه رو شود، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ تِ)
جمع واژۀ راتبه. (از اشتینگاس) (ناظم الاطباء) (کشاف اصطلاحات الفنون). ج راتب. (المنجد). مقرری. مستمری. (از اشتینگاس). مواجب. وظیفۀ سالیانه و یومیه. (از ناظم الاطباء). وظایف. (اقرب الموارد) : جد مرا... فرمود تا...آنچه بباید از وظایف و رواتب ایشان راست میدارد. (تاریخ بیهقی). محمود فرمود تا بخدمت ایشان قیام کند وآنچه بباید از وظایف و رواتب ایشان راست میدارد. (تاریخ بیهقی). از اوقاف مدرسه وجوه رواتب و مواجب ایشان موظف می گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 423). خبازی که به اقامت رواتب سرای من موسوم بود پیش من آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 330) ، سنتهای تابع فرائض و گویند وابسته به اوقات مخصوصی است. (از اقرب الموارد). سنتهایی که با فرائض خوانده می شود. (از معجم متن اللغه). سنتهای تابع فرایض و یامخصوص است به اوقات مخصوص. (از المنجد). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: جمع واژۀ راتبه است و آن عبارت است ازسنتهایی که تابع و پیرو واجبات می باشند و برخی این سنتها را وابسته به اوقات معین دانسته اند و پس از نماز عیدین و تراویح راتبۀ بر دوم باشند نه بر اول
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
جمع واژۀ برات. (ناظم الاطباء). جمعی است که از کلمه برات ساخته اند و برات خود نیز در اصل برائت بر وزن سلامت است. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 2، از مطرزی). دستاویزها. سندها. چکها. براتها. حواله ها. (ناظم الاطباء) : چندان برین گونه آمدشد کردندی که آن بروات در دست ایشان کهنه شدی و طمع از آن منقطع کرده. (تاریخ غازانی ص 244). و همه اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته. (تاریخ قم ص 5). مستوفی اسناد را ضبط و بموجب بروات مهر وزیر و کلانتر و مستوفی حواله و بازیافت میشود. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 45 و 47).
- بروات شریفه، براتهای پادشاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شکسته از هم ریخته ریزه ریزه، ریزه گیاه، کهنه حطام، از هم پاشیده شده ریزه ریزه شده، پوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعات
تصویر رعات
نگهدارندگان، حارسان، چوپانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکوات
تصویر رکوات
جمع رکوه، کوزه ها مشک ها دولک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایت
تصویر روایت
نقل و سخن و یا خبر از کسی، نقل کردن سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوات
تصویر دوات
ظرف مرکب برای نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواه
تصویر رواه
جمع راوی، باز گویندگان، چمانیان (ساقیان)، آب برکشندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روان
تصویر روان
رونده، آنچه یا آنکه راه رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روام
تصویر روام
آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روال
تصویر روال
آب دهان، آب دهان ستور روش سیرت، نظم ترتیب. آب دهان (ستور و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روحات
تصویر روحات
جمع روح، بادهای خوش بادهای خنک، آسایش ها، مهربانی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راوت
تصویر راوت
بهادر و مهتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوات
تصویر ذوات
دارندگان، صاحبان، مالکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروات
تصویر بروات
از برات چک ها تنخواه ها سفته ها جمع برات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواتب
تصویر رواتب
جمع راتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواتی
تصویر رواتی
ظاهری و صوری
فرهنگ لغت هوشیار
جمع روضه، بوستانها سبزه زارها رواد، سوک گفت: روضه بر گرفته از نوشتاری به نام بوستان کشتگان روضه الشهدا باغ گلزار جمع ریاض روضات. یا روضه باغ رفیع بهشت، قبر گور. یا روضه ترکیب قالب مردم جسم آدم. یا روضه حور بهشت. یا روضه دوزخ باز شمشیر آبدار. یا روضه رضوان بهشت. یا روضه فیروزه رنگ آسمان. خطبه ای که در مراسم عزاداری بالای منبر خوانند و آن شامل حمد خدا و درود بر پیغمبر اسلام و ائمه اطهار و مسایل دینی و اخلاقی و شرح بخشی از وقایع کربلاست. توضیح: این کلمه از نام) روضه الشهدا (ماخوذ است، مجالسی که در آن روضه منعقد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواتب
تصویر رواتب
((رَ تِ))
جمع راتب و راتبه، جیره ها، مستمری ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روال
تصویر روال
روش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رواج
تصویر رواج
رواگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روایت
تصویر روایت
باز گفت، داستان، گفتار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رویت
تصویر رویت
دید، دیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رواگ
تصویر رواگ
رواج، روا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روان
تصویر روان
جاری، روح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوات
تصویر دوات
مرکب، جوهر
فرهنگ واژه فارسی سره