جمع واژۀ رائحه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). جمع واژۀ رائحه که بمعنی بوی خوش باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به رائحه و روایح شود
جَمعِ واژۀ رائحه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). جَمعِ واژۀ رائحه که بمعنی بوی خوش باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به رائحه و روایح شود
اعلای رودبارها و واحد آن رئیسه است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). الروائس من الاودیه، اعالیها. (معجم متن اللغه). جاهای بلند از وادیها، ابری که پیش پیش رود و واحد آن رئیسه است. (از اقرب الموارد). الروائس من السحب، المتقدمه. (معجم متن اللغه) ، جمع واژۀ رائسه، بمعنی سگی که از سر شکار گیرد. (متن اللغه)
اعلای رودبارها و واحد آن رَئیسه است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). الروائس من الاودیه، اعالیها. (معجم متن اللغه). جاهای بلند از وادیها، ابری که پیش پیش رود و واحد آن رَئیسه است. (از اقرب الموارد). الروائس من السحب، المتقدمه. (معجم متن اللغه) ، جَمعِ واژۀ رائسه، بمعنی سگی که از سر شکار گیرد. (متن اللغه)
قیاساً جمع واژۀ رادعه و رادع. موانع: اما جایی که بأس حسام... روی نمود به خوادع کلام و روادع ملام... التفاتی نرود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 260) ، رادع و رادعه و جمع واژۀ آن روادع بمعنی پیراهن آغشته به زعفران و یا به دیگر بوی خوش نیز آمده است. (از معجم متن اللغه)
قیاساً جَمعِ واژۀ رادِعه و رادِع. موانع: اما جایی که بأس حسام... روی نمود به خوادع کلام و روادع ملام... التفاتی نرود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 260) ، رادع و رادعه و جَمعِ واژۀ آن روادع بمعنی پیراهن آغشته به زعفران و یا به دیگر بوی خوش نیز آمده است. (از معجم متن اللغه)
جمع واژۀ راضعه. تثنیۀ آن راضعتان است که به معنی دو دندان شیر کودک است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). رجوع به راضعه و راضعتان و معجم متن اللغه شود
جَمعِ واژۀ راضعه. تثنیۀ آن راضعتان است که به معنی دو دندان شیر کودک است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). رجوع به راضعه و راضعتان و معجم متن اللغه شود
صورتی فارسی است از روائع، جمع واژۀ رائعه، بمعنی آنکه یا آنچه حسن یا شجاعت او مردم را به شگفت آورد: این کلمات از روایع حکمت اوست. (ترجمه تاریخ یمینی). جایی که بأس حسام... روی نمود به خوادع کلام و روادع ملام و روایع صحایف و اقلام التفاتی نرود. (ترجمه تاریخ یمینی). روایع اقبال طلایع عزایم او را استقبال می نمود. (جهانگشای جوینی). پروردگاری که به اختلاف لغات و صفات شکر روایع بدایع صنایع او مقصود است. (جهانگشای جوینی)
صورتی فارسی است از روائع، جَمعِ واژۀ رائعه، بمعنی آنکه یا آنچه حسن یا شجاعت او مردم را به شگفت آورد: این کلمات از روایع حکمت اوست. (ترجمه تاریخ یمینی). جایی که بأس حسام... روی نمود به خوادع کلام و روادع ملام و روایع صحایف و اقلام التفاتی نرود. (ترجمه تاریخ یمینی). روایع اقبال طلایع عزایم او را استقبال می نمود. (جهانگشای جوینی). پروردگاری که به اختلاف لغات و صفات شکر روایع بدایع صنایع او مقصود است. (جهانگشای جوینی)
رصایع. جمع واژۀ رصیعه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). جمع واژۀ رصیعه، گره لگام نزدیک عذار اسب که به منس ماند... (از آنندراج). و رجوع به رصیعه شود
رصایع. جَمعِ واژۀ رَصیعه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ رصیعه، گره لگام نزدیک عذار اسب که به منس ماند... (از آنندراج). و رجوع به رَصیعه شود
جمع واژۀ رساعه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رساعه، به معنی دوال بافته که زیردوال شمشیر باشد. (آنندراج). رجوع به رساعه شود
جَمعِ واژۀ رِساعَه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ رِساعه، به معنی دوال بافته که زیردوال شمشیر باشد. (آنندراج). رجوع به رِساعه شود