جدول جو
جدول جو

معنی رهمج - جستجوی لغت در جدول جو

رهمج
(رَ مَ)
فراخ از هر چیز. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رهمج
(رَ مَ)
رهمج بن محرر البصری. از فصحای عرب و از نصر بن مصر از بنی اسد بن خزیمه. از اوست: کتاب النوادر و آن نزدیک صدوپنجاه ورق است. (از ابن ندیم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همج
تصویر همج
مردم پست، فرومایه و احمق
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
رمز است رحمهمااﷲ را. (یادداشت مؤلف). رجوع به مقیاس الهدایه ص 203 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَمْ مُ)
باران آمدن. (دهار). باران اندک آمدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رِ هََ)
جمع واژۀ رهمه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). رجوع به رهمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رَ هََ)
گرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گرد وغبار. (غیاث اللغات). غبار و آنچه از آن پراکنده شود. (از اقرب الموارد). گرد حرب. (مهذب الاسماء) ، ابر بی آب. (آنندراج) ، برانگیختگی شر و فتنه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). فتنه و فساد. (از اقرب الموارد). شور و غوغا. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
رهج الفار. شک است. (تحفۀحکیم مؤمن). مرگ موش. سم الفار. تراب هالک. شک. هالوک. ارسانتیقوس. زرنیخ. چرقفان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پیخال کردن مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج). فضله انداختن مرغ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِنْ یَ)
به یک بار آب خوردن شتر چنانکه بشکند تشنگی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ / رَ مَ)
نرمی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ)
باران نرم پیوسته. ج، رهام، رهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). باران نرم. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سست. ضعیف. نرم و نازک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَهَْ وَ)
راهوار. (دهار) (مهذب الاسماء). معرب رهوار. (یادداشت مؤلف) (از المعرب جوالیقی ص 156). و مما اخذوه (ای العرب) من الفارسیه الرهوج الهملاج و اصله رهوار. (ابن درید در جمهره از سیوطی در المزهر). رجوع به رهوه و رهوار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سست. نرم و نازک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرغی که بدام بندند تا بدان مرغان شکاری را شکار کنند. (منتهی الارب). رامق. معرب رامگ. ملواح. (یادداشت مؤلف). پای دام. پادام. خرخشه. خردهه. خرخسه. رجوع به پادام و پایدام در همین لغت نامه و نیز به المعرب جوالیقی ص 162 شود، جغد است که پای آنرا بندند تا باز را شکارکنند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رهج
تصویر رهج
گرد، ابر نابار، بد انگیزی
فرهنگ لغت هوشیار
گرسنگی، سگالش بد، مگس خر، گوسفند لاغر، گول: مرد، بی سر و پا نوعی مگس ریزه شبیه پشه که بر روی گوسفند و خر نشیند، گوسفند لاغر، میش کلانسال، مردم فرومایه و احمق. یا همج رعاع. (همج جمع همجه. پشه خرد رعاع عوام مردم) عوام مردم عوام الناس. توضیح الناس ثلثه: عالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاه وهمج رعاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهیج
تصویر رهیج
سست نرم و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
پایدام ماده مرغی که پای بندند تا نرینگان بر آن فرود آیند و در دام افتند رامگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمج
تصویر رمج
سرگین انداختن پیخال انداختن، سرگین پیخال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همج
تصویر همج
((هَ مَ))
نوعی مگس که روی گوسفند و خر نشیند، گوسفند لاغر، میش کلانسال، مردم فرومایه و احمق
فرهنگ فارسی معین