جدول جو
جدول جو

معنی رهطاء - جستجوی لغت در جدول جو

رهطاء
(رُ هََ)
رهطه. یکی از سوراخهای کلاکموش که از آن خاک خانه خود را بیرون کشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راهطاء. (از اقرب الموارد). رجوع به رهطه و راهطاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هَِ)
رهطه. رهطاء. (لسان العرب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). یکی از سوراخهای کلاکموش که خاک خانه خود را از آن برون کشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از لسان العرب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سوراخ موش دشتی. ج، رواهط. (مهذب الاسماء). بمعنی رهطاء است که یکی از سوراخهای کلاکموش است. (از تاج العروس). سوراخ کلاکموش و آن اولین سوراخی است که میکند. (از لسان العرب). و رجوع به رهطه و رهطاء شود، خاکی که کلاکموش بر دهان سوراخ خود و اطراف آن میریزد و باندازه ای جلو سوراخ را میگیرد که تنهانوری از آن بدرون سوراخ میتابد. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رقطا. هر شی ٔ مؤنث که بر آن نقطه های سیاه و سفید باشد. (غیاث اللغات). مؤنث ارقط. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سیاهی با سپید آمیخته. (دهار). تانیث ارقط: دجاجه رقطاء، مرغ سیاه که خالهای سپید دارد. (یادداشت مؤلف). ماکیان پیسۀ رنگ برنگ. مار پیسه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گوسپند سفید وسیاه. (دهار) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). گوسپندی که سیاهی او با سپیدی آمیخته بود. (آنندراج).
- سلسلهالرقطاء، یا سلیلهالرقطاء، جانورکی است که در گورستانها پیدا می شود و پلیدترین نوع عظاء (جانوری مانند سوسمار) می باشدو اگر وارد طعامی شود آن را مسموم می کند. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس).
، ف تنه سخت. گویند: جأت فتنه رقطاء، ای مظلمه شبهها بحیه رقطاء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس). ف تنه سخت. (آنندراج). فتنه بسبب تلون آن. (از اقرب الموارد) ، اشکنۀ بسیارروغن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به ارقط شود، نام صنعتی که در آن یک حرف منقوط و یک حرف غیرمنقوط باشد. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). منقوطبودن حرفی و غیر منقوط بودن حرفی در کلام مانند این دو شعر:
شد قد تو چون صنوبر باغ
برخد تو زلف از پر زاغ.
غمزۀ شوخ آن صنم بگشاد
سیل خونم ز اشک خون آثار.
؟ (از آنندراج).
نیز رجوع به حدائق السحر فی دقائق الشعر ص 66 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
لقب الهلالیه التی فیها کانت قصه المغیره بن شعبه لتلون کان فی جلدها. (تاج العروس) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نام شاعری است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رهباء. (ناظم الاطباء). رجوع به رهباء شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رهباء. ترس. (ناظم الاطباء). لغتی است در رهبی ̍ به معنی ترس. (منتهی الارب). اسم است از رهب. (از اقرب الموارد). رجوع به رهب در معنی مصدری شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رطی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رطی و رطی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ طَءْ)
گولی و حماقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حمق. (اقرب الموارد). احمق شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رهو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رهو شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام قبیله ای است و رهاوی بدان منسوب است. (آنندراج) (از اقرب الموارد). قبیلۀ کوچکی است از مذحج و از آن قبیله است:مالک رهاوی بن مراره و یزید رهاوی بن شجره که صحابیان اند و عمیره بن عبدالمؤمن رهاوی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ابن بلندی بن مالک بن وعرّ، بانی شهر رهاء در جزیره. (از معجم البلدان). رجوع به رهاء (شهری است...) شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن فراخ شرم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جای فراخ و وسیع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ فْ فُ)
مراهات. (ناظم الاطباء). رجوع به مراهات شود
لغت نامه دهخدا
(هََ طْ طا)
مؤنث اهطّ است. (منتهی الارب). شتر راه پیمایندۀ صبور. (اقرب الموارد). رجوع به اهط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رهباء
تصویر رهباء
خوف، ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاء
تصویر رهاء
فراخ گسترده، فراخ کس
فرهنگ لغت هوشیار