جدول جو
جدول جو

معنی رهصه - جستجوی لغت در جدول جو

رهصه
(رَ صَ)
سودگی سم ستور از سنگ و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آب که در سم ستور افتد. (مهذب الاسماء). رجوع به رهسه و رهص و صبح الاعشی ج 2 ص 28 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رهشه
تصویر رهشه
اردۀ کنجد که با شیره یا عسل مخلوط سازند و نان خورش کنند
فرهنگ فارسی عمید
(رِ مَ)
باران نرم پیوسته. ج، رهام، رهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). باران نرم. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رِ / رَ مَ)
نرمی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ هََ کَ)
رهکه. مرد بی خیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رهکه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ هََ کَ)
ماده شتر سست و ناتوان که گرامی نژاد نباشد. (منتهی الارب) ، مرد بی خیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رهکه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
سستی. ناتوانی. (منتهی الارب) (آنندراج). سستی و ناتوانی و ضعف. (ناظم الاطباء). ضعف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ هََ طَ)
رهطاء. (ناظم الاطباء). به معنی رهطاء است که یکی از سوراخهای کلاکموش است. (از تاج العروس). راهطاء. (از اقرب الموارد). یکی از سوراخ های کلاکموش که از آن خاک خانه را بیرون کشد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رهطاء و راهطاء شود
لغت نامه دهخدا
(رُ شَ)
کرم. (ناظم الاطباء). سخا. (اقرب الموارد) ، حیا. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به رهشوشه شود
لغت نامه دهخدا
(رَهَْ وَ)
جای بلند و یا پست که در آن آب فراهم آید (از اضداد است). (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ / شِ)
ارده که کنجد آسیاکردۀ نرم ساییده باشد. (از ناظم الاطباء). ارده را گویند و آن کنجد سیاه آسیاکرده است که با عسل و شیره و دوشاب خورند. (از آنندراج) (انجمن آرا) (از برهان). رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 175 و نیز رهش و رهش و رهشی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
از عیوبی است که بر اسب عارض می شود. و آن عیبی است که از صدمه و امثال آن در سم پیدا می شود و عامه آن را با ’ص’ (رهصه) گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 28)
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ / صِ)
رخصه. رخصت. اجازه. پروانه:
باد را زو رخصه بادا تا ز خاک درگهش
توتیای چشم خاقانی به شروان آورد.
خاقانی.
چون نیست رخصه سوی خراسان شدن مرا
هم باز پس شوم نکشم پس بلای ری.
خاقانی.
گر شدن زانسو کسی را رخصه نیست
رخصه بایستی شدن باری مرا.
خاقانی.
و رجوع به رخصت و رخصه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ خُ صَ)
رخصه. (ناظم الاطباء). رجوع به رخصه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ)
مؤنث رخص. گویند: جاریه رخصه، دختر نازک اندام. و اصابع رخصه، انگشتان نرم و نازک. ج، رخائص (شذوذاً). (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَوْ وُ)
یا رخصه. آسان فرمودن کاری را، دستوری دادن خدای بنده را در تخفیف کاری. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نوبت آب دادن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ نِ)
دهی از بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 354 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
جرجی ابراهیم. او راست: نزهه الطلب فی علم المغانی و الطرب، در 22باب، و حواشی جامعی درباره موسیقی مصر و شام و بغداد بدان کتاب نوشته است. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَقْ قُ)
رهب. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء). ترسیدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 54) (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رهب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ هی یَ)
طعامی است که خوشه ها بدست مالیده، دانه برآورده، کوفته و با شیر آمیخته، طبخ دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). گندم به شیر پخته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ صَ)
پایه و منزلت و مرتبت: کیف مرهصه فلان عندالملک. ج، مراهص. گویند مراهص به معنی مراتب است و آن را مفردی نیست. (از اقرب الموارد). واحد مراهص. (منتهی الارب) ، محل سودگی سم ستور. (ناظم الاطباء). و رجوع به رهصه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ)
گوناگونی رنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اختلاف رنگ. ربشه. (از اقرب الموارد) ، چشم داشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تربّص. (اقرب الموارد) ، مدت انتظار زن در خانه شوی وقتی که او جماع را نتواند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ)
مقلوب فرصه، نوبت آب یا هر نوبتی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). نوبت نوشیدن آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَهَْ وَ)
فارسی به معنی رفتار نرم و معرب آن رهوج است. (از ذیل المعرب ص 156 از لسان العجم). صاحب تاج العروس می گوید: کلمه فارسی است و عرب ’رهوج’ را از آن گرفته، به معنی رفتاری نرم و آهسته است. و ظاهراً با رهواریا رهور اشتباه کرده است. (از یادداشت مؤلف). رجوع به راهوار و رهور و رهوج شود، آب راه میان محله. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، جوبه، یعنی گوی در میان محله که آب باران در آن جمعگردد. ج، رهاء. (ناظم الاطباء). رجوع به رهو شود
لغت نامه دهخدا
(رَ رَهْ)
رهراه. (یادداشت مؤلف) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). طشت فراخ. (منتهی الارب). طشت فراخ که قریب القعر بود. (دهار) ، تن تروتازۀ سرخ و سپید نازپرورده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به رهراه و رهرهه و رهروه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
واحد رهج. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رهج شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
ترس. (ناظم الاطباء) (دهار) : رهبه لا رغبه آن جماعت را در ترشیز بگذاشت. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، الرهبه فی الدعا،ان تلقی کفیک فترفعهما الی الوجه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ صَ)
مره است از وهص. (از اقرب الموارد). رجوع به وهص شود، زمین گرد هموار پست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رهبه
تصویر رهبه
ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهشه
تصویر رهشه
آزرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهکه
تصویر رهکه
سستی ناتوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهوه
تصویر رهوه
پشته، پسته از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفصه
تصویر رفصه
پستای آب (پستا نوبت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخصه
تصویر رخصه
بارداد لهی - پروانه دستوری، آسانی کار، پستای آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربصه
تصویر ربصه
گوناگونی رنگارنگی، چشمداشت پیوس
فرهنگ لغت هوشیار