سودگی سم ستور از سنگ و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آب که در سم ستور افتد. (مهذب الاسماء). رجوع به رهسه و رهص و صبح الاعشی ج 2 ص 28 شود
سودگی سم ستور از سنگ و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آب که در سم ستور افتد. (مهذب الاسماء). رجوع به رهسه و رهص و صبح الاعشی ج 2 ص 28 شود
رهطاء. (ناظم الاطباء). به معنی رهطاء است که یکی از سوراخهای کلاکموش است. (از تاج العروس). راهطاء. (از اقرب الموارد). یکی از سوراخ های کلاکموش که از آن خاک خانه را بیرون کشد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رهطاء و راهطاء شود
رهطاء. (ناظم الاطباء). به معنی رهطاء است که یکی از سوراخهای کلاکموش است. (از تاج العروس). راهطاء. (از اقرب الموارد). یکی از سوراخ های کلاکموش که از آن خاک خانه را بیرون کشد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رهطاء و راهطاء شود
ارده که کنجد آسیاکردۀ نرم ساییده باشد. (از ناظم الاطباء). ارده را گویند و آن کنجد سیاه آسیاکرده است که با عسل و شیره و دوشاب خورند. (از آنندراج) (انجمن آرا) (از برهان). رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 175 و نیز رهش و رهش و رهشی شود
ارده که کنجد آسیاکردۀ نرم ساییده باشد. (از ناظم الاطباء). ارده را گویند و آن کنجد سیاه آسیاکرده است که با عسل و شیره و دوشاب خورند. (از آنندراج) (انجمن آرا) (از برهان). رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 175 و نیز رِهِش و رَهِش و رَهشی شود
رخصه. رخصت. اجازه. پروانه: باد را زو رخصه بادا تا ز خاک درگهش توتیای چشم خاقانی به شروان آورد. خاقانی. چون نیست رخصه سوی خراسان شدن مرا هم باز پس شوم نکشم پس بلای ری. خاقانی. گر شدن زانسو کسی را رخصه نیست رخصه بایستی شدن باری مرا. خاقانی. و رجوع به رخصت و رخصه شود
رخصه. رخصت. اجازه. پروانه: باد را زو رخصه بادا تا ز خاک درگهش توتیای چشم خاقانی به شروان آورد. خاقانی. چون نیست رخصه سوی خراسان شدن مرا هم باز پس شوم نکشم پس بلای ری. خاقانی. گر شدن زانسو کسی را رخصه نیست رخصه بایستی شدن باری مرا. خاقانی. و رجوع به رخصت و رخصه شود
دهی از بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 354 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 354 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
جرجی ابراهیم. او راست: نزهه الطلب فی علم المغانی و الطرب، در 22باب، و حواشی جامعی درباره موسیقی مصر و شام و بغداد بدان کتاب نوشته است. (از معجم المطبوعات مصر)
جرجی ابراهیم. او راست: نزهه الطلب فی علم المغانی و الطرب، در 22باب، و حواشی جامعی درباره موسیقی مصر و شام و بغداد بدان کتاب نوشته است. (از معجم المطبوعات مصر)
پایه و منزلت و مرتبت: کیف مرهصه فلان عندالملک. ج، مراهص. گویند مراهص به معنی مراتب است و آن را مفردی نیست. (از اقرب الموارد). واحد مراهص. (منتهی الارب) ، محل سودگی سم ستور. (ناظم الاطباء). و رجوع به رهصه شود
پایه و منزلت و مرتبت: کیف مَرْهَصَهُ فلان عندالملک. ج، مَراهص. گویند مراهص به معنی مراتب است و آن را مفردی نیست. (از اقرب الموارد). واحد مراهص. (منتهی الارب) ، محل سودگی سم ستور. (ناظم الاطباء). و رجوع به رهصه شود
فارسی به معنی رفتار نرم و معرب آن رهوج است. (از ذیل المعرب ص 156 از لسان العجم). صاحب تاج العروس می گوید: کلمه فارسی است و عرب ’رهوج’ را از آن گرفته، به معنی رفتاری نرم و آهسته است. و ظاهراً با رهواریا رهور اشتباه کرده است. (از یادداشت مؤلف). رجوع به راهوار و رهور و رهوج شود، آب راه میان محله. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، جوبه، یعنی گوی در میان محله که آب باران در آن جمعگردد. ج، رهاء. (ناظم الاطباء). رجوع به رهو شود
فارسی به معنی رفتار نرم و معرب آن رهوج است. (از ذیل المعرب ص 156 از لسان العجم). صاحب تاج العروس می گوید: کلمه فارسی است و عرب ’رهوج’ را از آن گرفته، به معنی رفتاری نرم و آهسته است. و ظاهراً با رهواریا رهور اشتباه کرده است. (از یادداشت مؤلف). رجوع به راهوار و رهور و رهوج شود، آب راه میان محله. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، جوبه، یعنی گوی در میان محله که آب باران در آن جمعگردد. ج، رِهاء. (ناظم الاطباء). رجوع به رهو شود