راهبری. دلالت و هدایت و راهنمایی و ارشاد. (ناظم الاطباء) : هرکه را رهبری کلاغ کند بیگمان دل به دخمه داغ کند. عنصری. کسی را کند سجده دانا که یزدان گزیدستش از خلق مر رهبری را. ناصرخسرو. راهبر تو چو یکی گمرهست از تو نیابد دگری رهبری. ناصرخسرو. رجوع به راهبری شود
راهبری. دلالت و هدایت و راهنمایی و ارشاد. (ناظم الاطباء) : هرکه را رهبری کلاغ کند بیگمان دل به دخمه داغ کند. عنصری. کسی را کند سجده دانا که یزدان گزیدستش از خلق مر رهبری را. ناصرخسرو. راهبر تو چو یکی گمرهست از تو نیابد دگری رهبری. ناصرخسرو. رجوع به راهبری شود
رهبری. عمل راهبر. هدایت و دلالت و راهنمایی. (ناظم الاطباء). دلاله. (دهار) : ندهد خدای عرش درین خانه راهت مگر به راهبری حیدر. ناصرخسرو. - راهبری کردن، رهبری کردن. رهبر و راهنما شدن: تخشیف، راهبری کردن کسی را. ختع، راهبری کردن در تاریکی شب. (منتهی الارب). - راهبری نمودن، راهنمایی کردن و راه نمودن و هدایت کردن. (ناظم الاطباء). - ، پند گفتن. (ناظم الاطباء)
رهبری. عمل راهبر. هدایت و دلالت و راهنمایی. (ناظم الاطباء). دلاله. (دهار) : ندهد خدای عرش درین خانه راهت مگر به راهبری حیدر. ناصرخسرو. - راهبری کردن، رهبری کردن. رهبر و راهنما شدن: تخشیف، راهبری کردن کسی را. ختع، راهبری کردن در تاریکی شب. (منتهی الارب). - راهبری نمودن، راهنمایی کردن و راه نمودن و هدایت کردن. (ناظم الاطباء). - ، پند گفتن. (ناظم الاطباء)