گیاهی بیابانی شبیه موسیر که پخته و بریان کردۀ آن خورده می شود انجدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، انگیان، انگژد، انگدان، انگوژه، انگژه
گیاهی بیابانی شبیه موسیر که پخته و بریان کردۀ آن خورده می شود اَنجُدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، اَنگُیان، اَنگُژَد، اَنگُدان، اَنگوژه، اَنگُژه
گیاهی باشد مانند سیر که آن را بریان کرده بخورند. (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری ج 2ورق 14) (از فرهنگ سروری) (از فرهنگ رشیدی). گیاهی است مانند سیر که بریان کرده بخورندش. (شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ مجهول). نباتیست مانند سیر کوهی و بویی ناخوش دارد. (فرهنگ اسدی). گیاهی است مانند سیر برادر پیاز و آن را بریان کرده بخورند بغایت لذید باشد. (برهان). یندق اوتی. (فرهنگ نعمه الله) : ز عدل و رأفتش امکان آن نیست که بادی بگذرد بر باد رافه. شمس فخری (از رشیدی). ترسم که روز بگذرد و ژاژ بررسد و ز خانه آب رافه نیارد مرا حکیم. ابوالعباس عباسی (از اسدی). و رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1165 شود، بزباز. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). انجدان است که صمغ آن حلتیت است. (از برهان). انگدان. (یادداشت مؤلف). طرثوث. (دهار). - شکوفۀ رافه، نکعه. (منتهی الارب). ، بیخ درخت انجدان. (برهان) ، بمعنی گناه است. (شعوری ج 2ورق 14) : که تأدیب فلک نبود گزافه که صادر می شده زو جرم و رافه. میرنظمی (از شعوری)
گیاهی باشد مانند سیر که آن را بریان کرده بخورند. (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری ج 2ورق 14) (از فرهنگ سروری) (از فرهنگ رشیدی). گیاهی است مانند سیر که بریان کرده بخورندش. (شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ مجهول). نباتیست مانند سیر کوهی و بویی ناخوش دارد. (فرهنگ اسدی). گیاهی است مانند سیر برادر پیاز و آن را بریان کرده بخورند بغایت لذید باشد. (برهان). یندق اوتی. (فرهنگ نعمه الله) : ز عدل و رأفتش امکان آن نیست که بادی بگذرد بر باد رافه. شمس فخری (از رشیدی). ترسم که روز بگذرد و ژاژ بررسد و ز خانه آب رافه نیارد مرا حکیم. ابوالعباس عباسی (از اسدی). و رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1165 شود، بزباز. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). انجدان است که صمغ آن حلتیت است. (از برهان). انگدان. (یادداشت مؤلف). طرثوث. (دهار). - شکوفۀ رافه، نکعه. (منتهی الارب). ، بیخ درخت انجدان. (برهان) ، بمعنی گناه است. (شعوری ج 2ورق 14) : که تأدیب فلک نبود گزافه که صادر می شده زو جرم و رافه. میرنظمی (از شعوری)
ردافت. اسم است از ارداف پادشاهان در جاهلیت و آن چنین بوده که شاه هر جا می نشسته ردف در سمت راست او می نشسته و همینکه پادشاه می نوشید او پیش از مردم می نوشیدو آنگاه که پادشاه به جنگی می رفت ردف در جای او می نشست و تا بازگشت شاه خلیفۀ او بود و وقتی که لشکریان شاه برمی گشتند ردف مرباع (یک چهارم غنیمت) را از آنان می گرفت. جریر گفته است: ’ربعنا و رادفنا الملوک’. (از اقرب الموارد). و رجوع به ردافت و ردف شود
ردافت. اسم است از ارداف پادشاهان در جاهلیت و آن چنین بوده که شاه هر جا می نشسته رِدف در سمت راست او می نشسته و همینکه پادشاه می نوشید او پیش از مردم می نوشیدو آنگاه که پادشاه به جنگی می رفت ردف در جای او می نشست و تا بازگشت شاه خلیفۀ او بود و وقتی که لشکریان شاه برمی گشتند ردف مِرباع (یک چهارم غنیمت) را از آنان می گرفت. جریر گفته است: ’ربعنا و رادفنا الملوک’. (از اقرب الموارد). و رجوع به ردافت و رِدف شود
یا رصافه واسط العراق. دهی است به واسط، از آن ده است حسن بن عبدالحمید. (منتهی الارب). رصافه ای است در ده فرسخی واسط. (از معجم البلدان). و رجوع به لباب الانساب شود یا عین الرصافه یا رصافه الحجاز. موضعی است به حجاز. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
یا رصافه واسط العراق. دهی است به واسط، از آن ده است حسن بن عبدالحمید. (منتهی الارب). رصافه ای است در ده فرسخی واسط. (از معجم البلدان). و رجوع به لباب الانساب شود یا عین الرصافه یا رصافه الحجاز. موضعی است به حجاز. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
پی که بر تیر و کمان پیچند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر مرغزاری که در سواد شهر باشد، و بیشتر بر محله ای در بغداد اطلاق شود. علی بن جهم گوید: عیون المهی بین الرصافه و الجسر. (از اقرب الموارد)
پی که بر تیر و کمان پیچند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر مرغزاری که در سواد شهر باشد، و بیشتر بر محله ای در بغداد اطلاق شود. علی بن جهم گوید: عیون المهی بین الرصافه و الجسر. (از اقرب الموارد)