جدول جو
جدول جو

معنی رهافه - جستجوی لغت در جدول جو

رهافه(تَ)
تنک گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رهف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رافه
تصویر رافه
گیاهی بیابانی شبیه موسیر که پخته و بریان کردۀ آن خورده می شود
انجدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، انگیان، انگژد، انگدان، انگوژه، انگژه
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
علم الریافه،علم استنباط آب است در زمینها بواسطۀ بعض امارات که دلالت بر وجود آب کند. (از کشف الظنون ج 1 ص آخر)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
گیاهی باشد مانند سیر که آن را بریان کرده بخورند. (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری ج 2ورق 14) (از فرهنگ سروری) (از فرهنگ رشیدی). گیاهی است مانند سیر که بریان کرده بخورندش. (شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ مجهول). نباتیست مانند سیر کوهی و بویی ناخوش دارد. (فرهنگ اسدی). گیاهی است مانند سیر برادر پیاز و آن را بریان کرده بخورند بغایت لذید باشد. (برهان). یندق اوتی. (فرهنگ نعمه الله) :
ز عدل و رأفتش امکان آن نیست
که بادی بگذرد بر باد رافه.
شمس فخری (از رشیدی).
ترسم که روز بگذرد و ژاژ بررسد
و ز خانه آب رافه نیارد مرا حکیم.
ابوالعباس عباسی (از اسدی).
و رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1165 شود، بزباز. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). انجدان است که صمغ آن حلتیت است. (از برهان). انگدان. (یادداشت مؤلف). طرثوث. (دهار).
- شکوفۀ رافه، نکعه. (منتهی الارب).
، بیخ درخت انجدان. (برهان) ، بمعنی گناه است. (شعوری ج 2ورق 14) :
که تأدیب فلک نبود گزافه
که صادر می شده زو جرم و رافه.
میرنظمی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(وِ فَ)
وهفیه (و / و فی ی ) . خدمتگری کلیسا. (از منتهی الارب) (آنندراج). طریقه الواهف. (اقرب الموارد)،
{{مصدر}} وهف. خادم کلیسا گشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ فَ)
ردافت. اسم است از ارداف پادشاهان در جاهلیت و آن چنین بوده که شاه هر جا می نشسته ردف در سمت راست او می نشسته و همینکه پادشاه می نوشید او پیش از مردم می نوشیدو آنگاه که پادشاه به جنگی می رفت ردف در جای او می نشست و تا بازگشت شاه خلیفۀ او بود و وقتی که لشکریان شاه برمی گشتند ردف مرباع (یک چهارم غنیمت) را از آنان می گرفت. جریر گفته است: ’ربعنا و رادفنا الملوک’. (از اقرب الموارد). و رجوع به ردافت و ردف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَوْ وُ)
تنک و سست گردیدن خمیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تنک و سست گردیدن عجین. (آنندراج). سست و نرم گردیدن خمیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
نازکی. (منتهی الارب) (آنندراج). نازکی و نرمی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
رهابه. رهّابه. رهّابه. استخوان دامن سینه که استخوان خنجری گویند. (ناظم الاطباء). استخوان دامن سینه. (از صراح اللغه) (از آنندراج). غضروفی چون استخوان زیر سینه مشرف به شکم آویخته. (از ترجمه قاموس). رهابه. حرمازی ها را مشدد گفته. استخوان دامن سینه است. ج، رهاب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَهَْ ها بَ)
رهابه. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به رهابه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
رهابه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رهابه شود
لغت نامه دهخدا
(رُهَْ ها بَ)
رهابه. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به رهابه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیار شدن موی. (مصادراللغه زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(رَ فِهْ)
جمع واژۀ رافهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به رافهه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دِ ءَ)
نرمی درکار و استواری و استوار شدن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). عمل، ثبوت و استواری آن. (از اقرب الموارد) ، محکم گردیدن پاسخ به نحوی که برگشت نداشته باشد: رصف الجواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
یا رصافه واسط العراق. دهی است به واسط، از آن ده است حسن بن عبدالحمید. (منتهی الارب). رصافه ای است در ده فرسخی واسط. (از معجم البلدان). و رجوع به لباب الانساب شود
یا عین الرصافه یا رصافه الحجاز. موضعی است به حجاز. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
پی که بر تیر و کمان پیچند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر مرغزاری که در سواد شهر باشد، و بیشتر بر محله ای در بغداد اطلاق شود. علی بن جهم گوید: عیون المهی بین الرصافه و الجسر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ فَ)
پوست تنک مانند سرشیر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِطْ)
خداوند شتران تشنه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). مأخوذ از هیف است. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ماده شتر زودتشنه شونده. (ناظم الاطباء). الناقه تعطش سریعاً. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رصافه
تصویر رصافه
نرمی در کار، استواری، مرغزار مرغزار بیرون شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهافه
تصویر طهافه
یک ابر بلند، پوست تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهافه
تصویر تهافه
در افتادن، ناچیزی فرنود (دلیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاده
تصویر رهاده
نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافه
تصویر رافه
تن آسان مرد، آسان و فراخ زندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخافه
تصویر رخافه
تنکی سستی آمیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردافه
تصویر ردافه
فرمانروایی جانشینی شاه
فرهنگ لغت هوشیار