جمع واژۀ رهدن، رهدن، رهدن. رجوع به رهدن شود، جمع واژۀ رهدنه. (ناظم الاطباء). رجوع به رهدنه شود، جمع واژۀ رهدون. (از ناظم الاطباء). چون رهادن جمع رهدن است و ’رهدنه’ و ’رهدون’ را کتابهای لغت به معنی رهدن آورده اند ظاهراً ناظم الاطباء در ذکر رهادن به معنی جمع ’رهدنه’ و ’رهدون’ اشتباه کرده است. رجوع به رهدون شود
جَمعِ واژۀ رَهدَن، رِهدَن، رُهدَن. رجوع به رهدن شود، جَمعِ واژۀ رهدنه. (ناظم الاطباء). رجوع به رهدنه شود، جَمعِ واژۀ رهدون. (از ناظم الاطباء). چون رهادن جمع رهدن است و ’رهدنه’ و ’رهدون’ را کتابهای لغت به معنی رهدن آورده اند ظاهراً ناظم الاطباء در ذکر رهادن به معنی جمع ’رهدنه’ و ’رهدون’ اشتباه کرده است. رجوع به رهدون شود
ایام الرهان، روز اسب دوانی یعنی روزی که در تاختن اسبها باهم گرو می بندند. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خیل الرهان، اسبی که در مسابقۀ اسب دوانی بر سبقت گرفتن آن بر سر پول و غیره گرو می بندند وصاحب اسب سبقت گیرنده برنده می شود. و در مثل است: ’هما کفرسی رهان’، در موردی گویند که دو تن در فضل و جز آن برابر و نزدیک اند. و نیز برای دو مسابقه دهنده در دویدن. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ رهن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی) (اقرب الموارد) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به رهن شود
ایام الرهان، روز اسب دوانی یعنی روزی که در تاختن اسبها باهم گرو می بندند. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خیل الرهان، اسبی که در مسابقۀ اسب دوانی بر سبقت گرفتن آن بر سر پول و غیره گرو می بندند وصاحب اسب سبقت گیرنده برنده می شود. و در مثل است: ’هما کفرسی رهان’، در موردی گویند که دو تن در فضل و جز آن برابر و نزدیک اند. و نیز برای دو مسابقه دهنده در دویدن. (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ رَهن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی) (اقرب الموارد) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به رهن شود
گرو بستن به تاختن اسب. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). مصدر به معنی مراهنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با کسی گرو بستن. (مصادر اللغۀ زوزنی). شرط بستن. (فرهنگ فارسی معین). نذربندی و شرط: نوبت زنگی است رومی شد نهان این شبست و آفتاب اندر رهان. مولوی. صد هزاران زین رهان اندر قران بردریده پرده های منکران. مولوی. - هم رهان، هم گرو. هم نذر. دو تن که باهم گرو بندند: با کوکبۀ مظفرالدین این همره و هم رهان ببینم. خاقانی. ، برد و باخت و گروبندی به هرنحو که باشد. مراهنه. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به مراهنه شود
گرو بستن به تاختن اسب. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). مصدر به معنی مراهنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با کسی گرو بستن. (مصادر اللغۀ زوزنی). شرط بستن. (فرهنگ فارسی معین). نذربندی و شرط: نوبت زنگی است رومی شد نهان این شبست و آفتاب اندر رهان. مولوی. صد هزاران زین رهان اندر قران بردریده پرده های منکران. مولوی. - هم رهان، هم گرو. هم نذر. دو تن که باهم گرو بندند: با کوکبۀ مظفرالدین این همره و هم رهان ببینم. خاقانی. ، برد و باخت و گروبندی به هرنحو که باشد. مراهنه. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به مراهنه شود