جدول جو
جدول جو

معنی رنگرز - جستجوی لغت در جدول جو

رنگرز
کسی که پیشه اش رنگ کردن نخ، پارچه، جامه و امثال آن ها باشد، صباغ
تصویری از رنگرز
تصویر رنگرز
فرهنگ فارسی عمید
رنگرز
(دَ)
صبّاغ. (آنندراج) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). کسی که کارش رنگ کردن پارچه و غیر آن است، و مرکب است از لفظ ’رنگ’ و ’رز’ از مصدررزیدن بمعنی رنگ کردن. (از فرهنگ نظام). مرکب است از رنگ + رز (رزیدن). کسی که پارچه و جز آن را رنگ کند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: اینان (رنگرزان بنی اسرائیل) در رنگ کردن پارچه هایی که برای خیمۀ مقدس لازم بود مشغول بودند و البته این صناعت را قبل از خروج از مصر بخوبی تحصیل کرده بودند و یوسف را پیراهن رنگارنگی بود. عبرانیان عادی بودند که همواره دیوار و تیر خانه های خود را رنگ کنند. و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود:
چو شمشیر تو رنگرز من ندیدم
که ریگ سیه را کند ارغوانی.
منوچهری.
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است
گویی بمثل پیرهن رنگرزان است.
منوچهری.
بکنی گر به دیگ علم پزی
بهتر از ماهتاب رنگرزی.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
رنگرز
کسی که کارش رنگ کردن پارچه و غیره باشد
تصویری از رنگرز
تصویر رنگرز
فرهنگ لغت هوشیار
رنگرز
((~. رَ))
کسی که کارش رنگ کردن نخ، پارچه و... می باشد، رنگریز
تصویری از رنگرز
تصویر رنگرز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرم رنگرزان
تصویر کرم رنگرزان
رنگ دانۀ قرمز طبیعی که از حشره ای به همین نام تولید می شود و برای رنگ کردن پشم و ابریشم به کار می رود، حشره ای کوچک و بیضی شکل به اندازه دانۀ عدس یا نخود که نر آن بال دار است و در روی بوته ای موسوم به کاکتوس یا جیدار تولید می شود، رنگدانه در الکل، اتر، بنزین و آبی که مقدار کمی اسید در آن ریخته باشند حل می شود، کرم رنگ رزان، قرمزدانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگرزی
تصویر رنگرزی
شغل و عمل رنگرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگرزان
تصویر رنگرزان
خزان، پاییز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ظَفْ فَ بِ کِ رَ رَ)
از اهالی کرمان و شخص کاسب و مهربان است. شاعر بسیار پخته ای است و این رباعی او شهرت فراوان دارد:
افسوس که همدمان مونس رفتند
یاران موافق مهندس رفتند
آنها که به هم نشسته بودیم مدام
هر یک به بهانه ای ز مجلس رفتند.
(از مجمع الخواص ص 301 و آتشکدۀ آذر چ سید جعفر شهیدی ص 124)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ ئی یَ)
ده کوچکی است از دهستان سیرچ بخش شهداد شهرستان کرمان واقع در 63هزارگزی جنوب غربی شهداد و سر راه مالرو سیرچ به کرمان. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ زِ گُ)
کنایه از شراب فروش است. (برهان قاطع) (آنندراج). خمّار. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ)
دهی است از دهستان دالوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد واقع در 3هزارگزی شمال شرقی زاغه و کنار راه خرم آبادبه بروجرد. آب و هوای آن سرد و در جلگه واقع است. دارای 420 تن سکنه است که مذهب شیعه دارند و از طایفۀ دالوند هستند و به لری و فارسی سخن می گویند. آب آن از سرآب رنگرزان تأمین می شود. محصولش غلات و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. زنان به فرش و جاجیم بافی اشتغال دارند. مزرعۀ دره داراب جزء این آبادی محسوب می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ)
موسم خزان. (آنندراج). خزان. خریف. پاییز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع در 54هزارگزی شمال غربی نورآباد و 12هزارگزی غرب راه خرم آباد به کرمانشاه. در دامنۀ کوه واقع شده است. آب و هوایی سرد دارد. دارای 180 تن سکنه است که شیعه و از طایفۀ مظفروند هستند و به لری و فارسی سخن می گویند و در زمستان به قشلاق می روند. آب آن از چشمه تأمین می شود. از محصولات عمده اش غلات و لبنیات و پشم قابل ذکر است. شغل مردم زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
صاحب غیاث اللغات از قول سروری و مؤید و دیگران (و به تبعیت از او آنندراج) آرد: این لفظ بزیادت یای تحتانی غلط است و صحیح آن رنگرز است و اگر به معنی نقاش و مصور و معمار گویند صحیح باشد - انتهی. اما این مطلب یعنی غلط بودن رنگریز صحیح نیست و رنگریز در نظم و نثر قدما در معنی رنگرز استعمال شده است: صباغ، رنگریز. (مهذب الاسماء) (دهار). ممصل، پالونه یا پاتیلۀ رنگریز که در آن رنگ کند. (منتهی الارب).
این دهر رنگریز مرا صوف و اطلس است
این چرخ نقره خنگ مرا اسب و استر است.
سیدحسن غزنوی.
تیغ تو رنگریز وضمیر تو نقش بند
خلق تو گل فروش و زبانت شکرگر است.
سیدحسن غزنوی.
نقش بند چمنش باد ز چین لطف است
رنگریز شمرش ماه ز چرخ کرم است.
اثیرالدین اخسیکتی
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ کُ)
دهی است از دهستان بالا تجن بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع در 6هزارگزی غربی شاهی. آب و هوایی معتدل و مرطوب دارد و در دامنه واقع است. دارای 140 تن سکنه است که مذهب تشیع دارند و به مازندرانی و فارسی سخن می گویند. آب آن از نهر هتکه رود تالار و از چاه تأمین می شود. محصولش برنج و پنبه و غلات و صیفی و توتون سیگار است و مردم به زراعت و گله داری و تهیۀ زغال اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَنْ نا تَ)
صباغی کردن. رنگ کردن پارچه و جز آن. و رجوع به رنگرز و رنگرزی شود:
بروزگارخزان زرگری کند شب و روز
بروزگار بهاران کندت رنگرزی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنگریز
تصویر رنگریز
آنکه پارچه لباس نخ و غیره را رنگ کند صباغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگرزی
تصویر رنگرزی
عمل و شغل رنگرز، دکان رنگرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگرزی طاقه
تصویر رنگرزی طاقه
رنگرزی تکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگریز
تصویر رنگریز
کسی که کارش رنگ کردن نخ، پارچه و... می باشد، رنگرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنگرزی
تصویر رنگرزی
((~. رَ))
عمل و شغل رنگرز، دکان رنگرز
فرهنگ فارسی معین
صباغت
فرهنگ واژه مترادف متضاد