- رنگ
- آهنگ طرب انگیز موسیقی اثر نور که بر ظاهر اجسام نمایشهای مختلف می دهد، اثری که در روی چشم از انوار منعکس بوسیله اجسام احساس می شود، و بمعنی سود و بهره و رونق
معنی رنگ - جستجوی لغت در جدول جو
- رنگ
- از فرم های موسیقی با آهنگ طرب انگیز که با آن بتوان رقصید
- رنگ
- نمود اشیا بر اثر بازتاب نور از آن ها، ماده ای تهیه شده از مواد معدنی، گیاهی یا روغنی که برای رنگ آمیزی یا نقاشی به کار می رود،
کنایه از رواج، رونق،برای مثال به خان اندر آی ار جهان تنگ شد / همه کار بی برگ و بی رنگ شد کنایه از مکر، حیله، فریب، فسون،(فردوسی - ۶/۴۳۱) برای مثال آمد آن ماه دوهفته با قبای هفت رنگ / زلف پربند و شکنج و چشم پرنیرنگ و «رنگ» سود، بهره(معزی - ۳۸۹)
جامۀ ژنده و رنگین که درویشان بر تن می کردند، جبۀ درویشان به رنگ کبود یا دوخته شده از تکه های رنگارنگ، خرقه،برای مثال از آن پوشی تو رنگ ای از خدا دور / که تا گویندت این مرد خدایی ست (اثیرالدین اخسیکتی - مجمع الفرس - رنگ)
شتر قوی که برای جفت گیری نگه می دارند،برای مثال کاروانی بی سرا کم داد جمله بارکش / کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ (فرخی - ۴۵۳)
بز کوهی،برای مثال شیر بینم شده متابع رنگ / باز بینم شده مسخر خاد (مسعودسعد - ۱۱۰) ، رنگیم و با پلنگ اجل کارزار ما / آخر چه کارزار کند با پلنگ رنگ(سوزنی - ۲۳۲)
پرتو آفتاب و ماه
رنگ باختن: کنایه از از دست دادن رنگ چهره از ترس یا علت دیگر، کم رنگ شدن
رنگ به رنگ: رنگارنگ، گوناگون، جوراجور
رنگ رنگ: رنگ به رنگ، رنگارنگ، گوناگون،برای مثال هم از آشتی راندم و هم ز جنگ / سخن گفتم از هر یکی رنگ رنگ (فردوسی - ۳/۲۲۴)
رنگ روغن: رنگی که با روغن مخلوط کنند و به کار ببرند، تصویری که با رنگ آمیخته به روغن کشیده شده باشد
رنگ و بو: کنایه از زیبایی و خوش بویی مثلاً رنگ و بوی گل، رونق و رواج، جمال و جلال، فر و شکوه،برای مثال ای گل تو نیز خاطر بلبل نگاه دار / کآنجا که رنگ وبوی بود گفتگو بود (حافظ)
رنگ و بوی: کنایه از زیبایی و خوش بویی، رنگ و بو
رنگ و رو: کنایه از رنگ و ظاهر چیزی، زیبایی و درخشندگی
رنگ و روی: کنایه از رنگ و ظاهر چیزی، زیبایی و درخشندگی، رنگ و رو
رنگ رو: کنایه از رنگ و ظاهر چیزی، زیبایی و درخشندگی، رنگ و رو
رنگ و روغن: رنگی که با روغن مخلوط کنند و به کار ببرند، تصویری که با رنگ آمیخته به روغن کشیده شده باشد، رنگ روغن
رنگ و وارنگ: رنگارنگ، رنگ به رنگ، رنگ در رنگ، به رنگ های مختلف، گوناگون،
رنگ وارنگ: رنگارنگ، رنگ به رنگ، رنگ در رنگ، به رنگ های مختلف، گوناگون، رنگ و وارنگ
- رنگ
- رنج، محنت، عیب، حیله، مکر، سود، بهره
- رنگ
- شتر قوی که برای بچه زادن نگه می دارند، بز کوهی
- رنگ ((رَ))
- از ادات تشبیه که معنای مثل و مانند می دهد، گلرنگ
- رنگ
- ماده ای که از معدن یا گیاه یا با عمل شیمیایی به صورت پودر یا مایع تهیه کنند و برای نقاشی به کار برند، صورت ظاهر هر چیزی که دیده شود مانند، سفیدی و سبزی و سرخی و غیره
- رنگ ((رِ))
- آهنگ ضربی و نشاط آور
- رنگ
- Color
- رنگ
- цвет
- رنگ
- Farbe
- رنگ
- колір
- رنگ
- kolor
- رنگ
- colore
- رنگ
- couleur
- رنگ
- kleur
- رنگ
- لونٌ
- رنگ
- rangi
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آغشته به رنگ، رنگ آلود، آنچه به رنگ های مختلف باشد، رنگرز، صباغ
مکث، صبر، توقف، تامل، تاخیر
تاخیر، دیرکرد، مقابل شتاب
ترنج
مرفق، آرنج