جدول جو
جدول جو

معنی رنجوری - جستجوی لغت در جدول جو

رنجوری
بیماری، دردمندی
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
فرهنگ فارسی عمید
رنجوری
(رَ)
بیماری. دردمندی. ضعف. ناتوانی. (ناظم الاطباء) :
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ
رنج آرد یا بمیرد چون چراغ.
مولوی.
، آزردگی. (ناظم الاطباء). دل آزردگی، ملالت. غمگینی. اندوهگینی. دلگیری:
اگر امید رنجوری نماید
ز نومیدی بسی نومیدی آید.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
رنجوری
آزردگی، بیماری، عارضه، علیلی، مرض
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رنجوری
معاناةً
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به عربی
رنجوری
Languishment
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
رنجوری
langueur
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
رنجوری
쇠약
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به کره ای
رنجوری
languidez
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
رنجوری
изнеможение
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به روسی
رنجوری
दुर्बलता
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به هندی
رنجوری
Erschöpfung
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به آلمانی
رنجوری
kelemahan
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
رنجوری
знемога
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
رنجوری
osłabienie
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به لهستانی
رنجوری
衰弱
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به چینی
رنجوری
languore
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
رنجوری
衰弱
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
رنجوری
חולשה
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به عبری
رنجوری
decaimiento
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
رنجوری
verzwakking
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به هلندی
رنجوری
ضعف
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به اردو
رنجوری
দুর্বলতা
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به بنگالی
رنجوری
ความอ่อนแอ
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به تایلندی
رنجوری
uchovu
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
رنجوری
halsizlik
تصویری از رنجوری
تصویر رنجوری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنجور
تصویر رنجور
رنج کشیده، آزرده، دردمند، بیمار، غمگین
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
بیمار. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). دردمند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ص 5 ب). خداوندرنج. (ناظم الاطباء). مریض. ناخوش. مبتلای رنج. صاحب غیاث اللغات آرد: در اصل رنج ور بود بجهت تخفیف ماقبل واو را ضمه داده واو را ساکن کرده اند:
سراسر ز دیدار من دور باد
بدی را تن دیو رنجور باد.
فردوسی.
ز دیدار او چشم بد دور باد
تن بدسگالانش رنجور باد.
فردوسی.
ز درد و غم و رنج دل دور بود
بدی را تن دیو رنجور بود.
فردوسی.
یک زاهد رنجور و دگر زاهد بی رنج
یک کافر شادان و دگر کافر غمخوار.
ناصرخسرو.
خبر به اطراف رسید که هرکه بدان صومعه می رود زیارت می کند اگر رنجور است صحت می یابد. (قصص الانبیاء چ سنگی 1320 ص 211).
نبایست دادن به رنجور قند
که داروی تلخش بود سودمند.
(بوستان).
چه داند خوابناک مست و مخمور
که شب را چون بروز آورد رنجور.
سعدی.
رنجوری را گفتند دلت چه می خواهد؟ گفت آنکه دلم چیز نخواهد. (گلستان). توانگری بخیل را پسری رنجور بود. (گلستان).
- رنجوروار، مانند رنجور. مثل و شبیه رنجور:
مگو تندرست است رنجوردار
که می پیچد از غصه رنجوروار.
(بوستان).
، مغموم. ملول. غمگین. حزین. دلگیر. (ناظم الاطباء). اندوهگین. غمین. اندوهناک: پنجم آنکه کسی معروف به ود بنامی که آن نام عیب بود چون اعمش و اعرج و غیر آن که چون معروف شده باشد از آن رنجور نشوند. (کیمیای سعادت). اگر قوت این از گوسپندی بود و گوسپند بمیرد رنجور شود و لکن خشمگین نشود. (کیمیای سعادت).
باﷲ که نه رنجورم و نه غمگین
بس خرم و نیک و شادمانم.
مسعودسعد.
هر زمان گفتی ای خدای غفور
هستم اندر عنا و غم رنجور.
سنائی.
... و نیکمردان رنجور و مستذل وشریران فارغ و محترم. (کلیله و دمنه). این دمنه... مدتی دراز بر درگاه من رنجور و مهجور بوده است. (کلیله و دمنه) ، آزرده. متأذی: گفت ای پسرهای مهلائیل روان مهلائیل از شما رنجور است. (قصص الانبیاء چ سنگی 1320 ص 30). آنکه سنگ در کیسه کند از تحمل آن رنجور گردد. (کلیله و دمنه). رنج مبر که به گفتار تو بازنایستند و تو رنجور گردی. (کلیله و دمنه). چون مرد توانا و دانا باشد مباشرت کار بزرگ... او را رنجور نگرداند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گنجوربودن. خزانه دار بودن. عمل گنجور داشتن:
وگر خان را بترکستان فرستد مهر گنجوری
پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش.
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 46).
اثیر رفت به حضرت گذاشت گنج سخن
خنک شهی که بر این گنج یافت گنجوری.
اثیرالدین اخسیکتی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زنجیری
تصویر زنجیری
منسوب به زنجیر، لایق زنجیر و قید: دیوانه زنجیری، دیوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجور
تصویر رنجور
بیمار، دردمند، مریض، نا خوش
فرهنگ لغت هوشیار
شغل و عمل گنجور خزانه داری: و گرخان را بترکستان فرستد مهر گنجوری پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجبری
تصویر رنجبری
عمل و شغل رنجبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبوری
تصویر زنبوری
پرمری، پرویزن منسوب به زنبور، خانه مشبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجور
تصویر رنجور
((رَ))
رنج کشیده، دردمند، بیمار، غمگین، آزرده، رنجه
فرهنگ فارسی معین
آزرده، بستری، بیمار، رنجه، علیل، غمگین، مریض، ناتوان، ناسالم، نالان
فرهنگ واژه مترادف متضاد