- رنجه
- زحمت
معنی رنجه - جستجوی لغت در جدول جو
- رنجه
- بیماری، رنج، درد، خرامی از روی ناز
- رنجه
- آزرده، رنجیده، دل آزرده، دل تنگ
رنجه داشتن: رنجه کردن، رنجه ساختن، آزرده ساختن، آزار رساندن،برای مثال جنگ یک سو نه و دل شاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی - ۱۳۹)
رنجه شدن: رنجه گشتن، رنجه گردیدن، رنجیده شدن، آزرده شدن
رنجه کردن: رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن،برای مثال هر که با پولادبازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد (سعدی - ۷۵)
- رنجه ((رَ جِ))
- رنج کشیده، دردمند، بیمار، غمگین، آزرده، رنجور
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرنگیان
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
نام یکی از دلاوران مازندرانی در سپاه مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی، مرکب از سنج (ریشه سنجیدن) + ه (وسیله سنجش)
زحمت
کابینت، صندوق، قفسه
معیار، مقیاس
حاکم هند پادشاه هندوستان. رای سنسکریت فرمانروا
شتاب
پاره گوشت
آواز نیکو، گیاهی باریک
تازی گشته شاه ماهی
افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را با ان هموار می کنند
هندی چاشنی (باروت تفنگ که در سوراخ تفنگ ریخته آتش دهند)
ملامت، دلتنگی، آزردگی
تفنگدار یا گشتی سواره
ناله و زاری
شادی، خوشی
رد کردن
پنج انگشت دست یا پا در انسان
پارسی تازی گشته سنجه (وزنه) سنگه سیاه و سپید سنگی که چیزها رابدان وزن کنند وزنه
لب، گرداگرد دهان، چانه
لنجه کردن: چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
لنجه کردن: چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
نوحه، مویه، ناله و زاری، برای مثال به مرگ دیگران تا چند زنجه / نه مرگ آرد تو را هم در شکنجه؟ (فخرالدین ابوالمعالی - لغتنامه - زنجه)
کدورت، دل آزردگی، رنجیدن
مامور اجرای مقررات در جنگل، در امور نظامی تفنگ دار یا گشتی سواره، کسی که بیش از حد معمول دارای قدرت و توانایی باشد، در امور نظامی هر یک از افرادی که تعلیمات خاصی به آن ها داده می شود تا از هر نوع مانع به خصوص در کوه ها و جنگل ها با چالاکی و مهارت عبور کنند، تکاور
موهایی که اطراف اندام تناسلی مرد یا زن می روید، موی زهار، رمکان، رم، روم، رومه، رنب
رفتار از روی ناز و خرام ناز، خرام
سنگی که با آن چیزی را وزن کنند، سنگ ترازو
خری که زیر دهانش ورم کرده باشد، خر دم بریده
عنوان احترام آمیز هر یک از حاکمان، فرمانروایان، امرا و سرکردگان هند
غنچه، گل ناشکفته، گلی که هنوز شکفته و باز نشده
نوعی کباب که تکۀ های گوشت را در دیگ و با بخار آب می پزند، کباب کنجه
پنجاه، عدد بعد از چهل ونه یا عدد مرکب از پنج ده تا، «۵۰ »