جدول جو
جدول جو

معنی رنجبر - جستجوی لغت در جدول جو

رنجبر
زحمت کش، کارگر
تصویری از رنجبر
تصویر رنجبر
فرهنگ فارسی عمید
رنجبر
(لَ بَ)
کارگر. صنعتگر. پیشه ور. اهل صنعت. زحمت کش. (ناظم الاطباء). رنج برنده. آنکه رنج برد. محنت کش. رنج بردار. رجوع به رنج بردار شود
لغت نامه دهخدا
رنجبر
کارگر، صنعتگر، پیشه ور، زحمتکش
تصویری از رنجبر
تصویر رنجبر
فرهنگ لغت هوشیار
رنجبر
((رَ بَ))
زحمتکش، کارگر
تصویری از رنجبر
تصویر رنجبر
فرهنگ فارسی معین
رنجبر
زحمت کش، کارگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنجور
تصویر رنجور
رنج کشیده، آزرده، دردمند، بیمار، غمگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجر
تصویر رنجر
مامور اجرای مقررات در جنگل، در امور نظامی تفنگ دار یا گشتی سواره، کسی که بیش از حد معمول دارای قدرت و توانایی باشد، در امور نظامی هر یک از افرادی که تعلیمات خاصی به آن ها داده می شود تا از هر نوع مانع به خصوص در کوه ها و جنگل ها با چالاکی و مهارت عبور کنند، تکاور
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
بیمار. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). دردمند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ص 5 ب). خداوندرنج. (ناظم الاطباء). مریض. ناخوش. مبتلای رنج. صاحب غیاث اللغات آرد: در اصل رنج ور بود بجهت تخفیف ماقبل واو را ضمه داده واو را ساکن کرده اند:
سراسر ز دیدار من دور باد
بدی را تن دیو رنجور باد.
فردوسی.
ز دیدار او چشم بد دور باد
تن بدسگالانش رنجور باد.
فردوسی.
ز درد و غم و رنج دل دور بود
بدی را تن دیو رنجور بود.
فردوسی.
یک زاهد رنجور و دگر زاهد بی رنج
یک کافر شادان و دگر کافر غمخوار.
ناصرخسرو.
خبر به اطراف رسید که هرکه بدان صومعه می رود زیارت می کند اگر رنجور است صحت می یابد. (قصص الانبیاء چ سنگی 1320 ص 211).
نبایست دادن به رنجور قند
که داروی تلخش بود سودمند.
(بوستان).
چه داند خوابناک مست و مخمور
که شب را چون بروز آورد رنجور.
سعدی.
رنجوری را گفتند دلت چه می خواهد؟ گفت آنکه دلم چیز نخواهد. (گلستان). توانگری بخیل را پسری رنجور بود. (گلستان).
- رنجوروار، مانند رنجور. مثل و شبیه رنجور:
مگو تندرست است رنجوردار
که می پیچد از غصه رنجوروار.
(بوستان).
، مغموم. ملول. غمگین. حزین. دلگیر. (ناظم الاطباء). اندوهگین. غمین. اندوهناک: پنجم آنکه کسی معروف به ود بنامی که آن نام عیب بود چون اعمش و اعرج و غیر آن که چون معروف شده باشد از آن رنجور نشوند. (کیمیای سعادت). اگر قوت این از گوسپندی بود و گوسپند بمیرد رنجور شود و لکن خشمگین نشود. (کیمیای سعادت).
باﷲ که نه رنجورم و نه غمگین
بس خرم و نیک و شادمانم.
مسعودسعد.
هر زمان گفتی ای خدای غفور
هستم اندر عنا و غم رنجور.
سنائی.
... و نیکمردان رنجور و مستذل وشریران فارغ و محترم. (کلیله و دمنه). این دمنه... مدتی دراز بر درگاه من رنجور و مهجور بوده است. (کلیله و دمنه) ، آزرده. متأذی: گفت ای پسرهای مهلائیل روان مهلائیل از شما رنجور است. (قصص الانبیاء چ سنگی 1320 ص 30). آنکه سنگ در کیسه کند از تحمل آن رنجور گردد. (کلیله و دمنه). رنج مبر که به گفتار تو بازنایستند و تو رنجور گردی. (کلیله و دمنه). چون مرد توانا و دانا باشد مباشرت کار بزرگ... او را رنجور نگرداند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ بِ)
تندرست و نیکوحال شده. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). بهبودیافته. اصلاح شده. به صحت بازآمده. التیام یافته. جبران شده: تا حال او و بقایای حشم به صلاح بازآمد و همه خللها منجبر شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 162)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنجبری
تصویر رنجبری
عمل و شغل رنجبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجور
تصویر رنجور
بیمار، دردمند، مریض، نا خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجر
تصویر رنجر
تفنگدار یا گشتی سواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجبردار
تصویر رنجبردار
آنکه رنج برد رنج برنده، زحمتکش، کارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجور
تصویر رنجور
((رَ))
رنج کشیده، دردمند، بیمار، غمگین، آزرده، رنجه
فرهنگ فارسی معین
آزرده، بستری، بیمار، رنجه، علیل، غمگین، مریض، ناتوان، ناسالم، نالان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دردانگیز، مشقت بار، مشقت زا، ملال آور
فرهنگ واژه مترادف متضاد