جدول جو
جدول جو

معنی رنبه - جستجوی لغت در جدول جو

رنبه
موهایی که اطراف اندام تناسلی مرد یا زن می روید، موی زهار، رمکان، رم، روم، رومه، رنب
تصویری از رنبه
تصویر رنبه
فرهنگ فارسی عمید
رنبه
(رُمْ / رَمْ بَ / بِ)
موی زهار. (برهان) (آنندراج). رمکان. رنب. روم. رومه. (برهان) :
آنگاه که من هجات گویم
تو ریش کنی زن تو رنبه.
لبیبی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رنبه
((رُ بِ))
موی زهار، رنب
تصویری از رنبه
تصویر رنبه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرنبه
تصویر غرنبه
بانگ و فریاد، خروش، سخن درشت
فرهنگ فارسی عمید
(اُ رُ نُ بَ / بِ)
برابرا. قسمی خرفه
لغت نامه دهخدا
(شِ رِمْ بَ / بِ)
شرمبه. در تداول عامه، پاره: شرنبه شرنبه، پاره پاره. در تداول زنان پاره پاره. با پاره های آویخته (جامه). (یادداشت مؤلف). رجوع به شرمبه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ ئو)
خرمای شیرآمیخته خورانیدن مهمان را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کرنیب خورانیدن مهمان را. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، خرما با شیر خوردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شهری است در صقلیه در کنار دریا. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ رُمْ بَ / بِ)
بانگ و فریاد و شور و مشغله وخروش. (برهان قاطع). بانگ و خروش به تشنیع بود چنانکه بهری بلند و بهری نه. (صحاح الفرس) (نسخه ای از فرهنگ اسدی). بانگ تشنیع بود چنانکه بهری بیرون و بهری اندرون گلو بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). بانگ و مشغله. (جهانگیری) (اوبهی). غریو. (جهانگیری). غریدن. (آنندراج) :
دو چیزش برکن و دو بشکن
مندیش ز غلغل و غرنبه
دندانش به گاز و دیده به انگشت
پهلو به دبوس و سر به چنبه.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).
ز فضل و بخشش و از کوشش او
ممالک سر به سر دارد غرنبه.
شمس فخری (از جهانگیری) (ازفرهنگ شعوری) (از آنندراج).
، غر و لند.
- آسمان غرنبه، رعد. رجوع به آسمان شود.
، چوبدستی. (برهان قاطع). چوبدستی بود که در راه دارند. (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ بَ)
یا قریبه. نام قینه ابن خطل ادرمی ّ. (امتاع الاسماع ج 1 ص 378 و 394)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ بَ)
طرف بینی. (منتهی الارب). پشک. سربینی. پرّۀ بینی. (غیاث). هر بینی. تثنیه: ارنبتین. ج، ارانب.
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ بَ / مُ نِ بَ)
أرض مرنبه، زمین خرگوشناک. (منتهی الارب). زمین که در آن خرگوش بسیار باشد. (از اقرب الموارد). مؤرنبه. و رجوع به مؤرنبه شود
لغت نامه دهخدا
یا ارنیه. ملکۀ روم (؟) : ملکت ارنبه پنج سال بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 137). ارنیه التی اخذت الملک من ابیها. (تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء حمزه ص 53)
لغت نامه دهخدا
آن جز از گوسفند که بجای دم از خلف آن واقع شده و محتوی چربی می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
نگهبانی، ترس، بی فرزندی، خود ساختگی خود بزرگی تله پلنگ، زمین بی سود زمین بی بهره بن گردن، برده، زمین ده، دارندگی زمین، زمین ورستادی گردن جمع رقاب رقبات، بنده غلام، زمین و ملکی که به کسی داده شود که مادام العمر از آن بهره مند شود، حق مالکیت نسبت به زمین، از زمان صفویان ببعد) رقبه (در زبان فارسی بمعنی چند ده واقع در چند بلوک یا ناحیه و مخصوصا دههایی که مجموعا تشکیل یک واحد از املاک موقوفه را میدهد بکار رفته
فرهنگ لغت هوشیار
کف شیر، مایه ماست، مانده شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
زانو، آرنج از هر جانور ، سواری محل اتصال ران و ساق پا زانو جمع رکب رکبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشبه
تصویر رشبه
رشبه آوند نارگیلی کشکول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغبه
تصویر رغبه
یازش گراه گرایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطبه
تصویر رطبه
اسپست تر (یونجه تر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحبه
تصویر رحبه
زمین فراخ، پیش خانه، گشادگی جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتبه
تصویر رتبه
پایه، مقام، درجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رابه
تصویر رابه
مادراندر زن پدر. مونث راب: زن پدر زن بابا مامندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنوه
تصویر رنوه
پاره گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذنبه
تصویر ذنبه
از ریشه پارسی دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنبه
تصویر ارنبه
قسمی غرفه، برابرا
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره زنجبیلیها که دارای ساقه زیرزمینی دراز و باریک است. میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیلیها در منطقه هند و مالزی میروید و در تداوی بعنوان مقوی و باد شکن و در تهیه برخی لیکورها مصرف میشود زنجبیل بیابانی امامون دشتی عرق الکافور. توضیح: در برخی کتب تاج الملوک زرد رومی را که بنام) انتله سودا (نیز نامیده میشود مرادف زرنباد گرفته اند. یا زرنباد چینی جدوار ختایی (جدوار)
فرهنگ لغت هوشیار
غرنبیدن غرنبش، بانگ و فریاد، بانگ و خروش بتشنیع چنانکه بهری بیرون و بهری اندورن گلو بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنبه
تصویر غرنبه
((غُ رُ بِ))
غرنبیدن، بانگ و فریاد، خروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارنبه
تصویر ارنبه
((اَ نَ بِ یا بَ))
خرگوش ماده، پره بینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنبه
تصویر جنبه
حرکت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شنبه
تصویر شنبه
کیوان شید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رنجه
تصویر رنجه
زحمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جنبه
تصویر جنبه
سویه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رتبه
تصویر رتبه
تراز، رده، دهناد، رسته
فرهنگ واژه فارسی سره