جدول جو
جدول جو

معنی رمیدگی - جستجوی لغت در جدول جو

رمیدگی
ترس و گریز، حالت فرار و گریز از مردم
تصویری از رمیدگی
تصویر رمیدگی
فرهنگ فارسی عمید
رمیدگی
(رَ دَ / دِ)
ترس. هول و هراس، گریز و فرار، نفرت. (ناظم الاطباء). نفور. اشمئزاز. دوری با وحشت و تنفر و کراهت. رجوع به رمیدن شود
لغت نامه دهخدا
رمیدگی
ترس، هول و هراس، گریز و فرار
تصویری از رمیدگی
تصویر رمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
رمیدگی
فرار، گریز، بیزاری، کراهت، نفار، نفرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رسیدگی
تصویر رسیدگی
حالت رسیده بودن و پخته بودن میوه، وارسی، دقت و تحقیق در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمیدگی
تصویر خمیدگی
کجی، پیچیدگی، حالت خمیده بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمیدگی
تصویر دمیدگی
روییدگی، طلوع
فرهنگ فارسی عمید
(لَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی لمیده
لغت نامه دهخدا
(دَدَ / دِ)
حالت دمیدن. نفخه. (یادداشت مؤلف)، هر نوع جوش که بر تن برآید چون بثره و آبله و جز آن. آماس. آماه. برآمدگی. (یادداشت مؤلف). بروز بثور در پوست بدن. (ناظم الاطباء) : دمیدگی دهان را به تازی قلاع گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و از بهر دمیدگی دهان و ریش بن دندان آن. (خبازی) را بخایند سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). توت ترشی... دمیدگی دهان را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نشانه های بسیاری خون از هفت نوع باشد: یکی سرخی رنگ روی و دیگری دمیدگی و پری رگها... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). داروهای دمیدگی دهان: گلنار، گل سرخ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حبنه، دمل و دمیدگی بدن که آماس کند و ریمناک گردد. حفر، دمیدگی بن دندان. حبن، هر دمیدگی در بدن که آماس کند و ریمناک گردد. خراج، دمیدگی بر روی پوست. ذمیم، دمیدگی پوست که بر روی از گرما یا گر پیدا آید. (منتهی الارب)، بثره و آبله، انتشار بوها. فوقه، دمیدگی بوی خوش، بروز و ظهور، طلوع صبح. (ناظم الاطباء). و رجوع به دم و دمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَ / دِ)
چگونگی رسیده، درآمدن به حالت نضج و پختگی و بلوغ و کمال. (ناظم الاطباء). نضج. پختگی. چگونگی و حالت پختن میوه. مقابل کالی. مقابل نارسی. مقابل نارسیدگی. (یادداشت مؤلف). به حالت نضج و پختگی درآمدن میوه. (فرهنگ فارسی معین) : مجج، رسیدگی انگور و پختگی آن. (منتهی الارب) : مردی به درگاه آمده اسبی برهنه آورده و می گوید که به کشت خویش اندر بگرفته ام. پرسید که جو بود یا گندم ؟ گفت: جو. بفرمود تا خداوند اسب را بیاوردند و چندانکه قیمت جو بود به وقت رسیدگی تاوان بسته و به خداوند زمین داد. (نوروزنامه) ، بلوغ. کمال. (فرهنگ فارسی معین) (از یادداشت مؤلف). رشد. تمییز. خردمندی. تکامل. کبر. مقابل نارسیدگی. (یادداشت مؤلف) : و از پس طواحن چهار دندان دیگر است دو زبر و دو زیر از هر سوی یکی، و آنرا خرد دندان گویند و خرد دندان ازبهر آن گویند که از پس رسیدگی برآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و نبض کودک چون به حد رسیدگی نزدیک رسد عظیم تر از نبض رسیدگان باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عمر مردم بر چهار بخش است یک بخش روزگار پروردن و بالیدن و فزودن است و این کمابیش پانزده شانزده سال باشد. دوم روزگار رسیدگی است و تازگی و این تا مدت سی سال باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). فزراء، زن نزدیک رسیدگی رسیده. فلهد، کودک نزدیک به رسیدگی رسیده. (منتهی الارب) ، مواظبت و سرپرستی در اجرا و انجام دادن کاری. (از ناظم الاطباء). مراقبت. مواظبت. (یادداشت مؤلف). مراقبت در اجرای امری. مواظبت. (از فرهنگ فارسی معین). توجه و عمل. (فرهنگ نظام) ، تحقیق. تفتیش. (از فرهنگ نظام) (یادداشت مؤلف). فحص. تفحص. پژوهش. وارسی. بررسی. (از یادداشت مؤلف). تحقیق. تحقیقات. (از لغات فرهنگستان). تحقیق. بررسی. تفحص. در اصطلاح قضایی، بررسی گفته های طرفین، و آن شامل سه مرحله است: 1- رسیدگی بدایت (رسیدگی بدوی یا ابتدایی) ، رسیدگی نخستین. 2- رسیدگی استینافی، رسیدگی پژوهشی. 3- رسیدگی تمیزی، رسیدگی فرجامی. (فرهنگ فارسی معین).
- رسیدگی فرجامی،رسیدگی تمیزی. (لغات فرهنگستان).
- رسیدگی نخستین، رسیدگی بدایت. (لغات فرهنگستان).
، بازدید حساب برای اطمینان از درستی آن. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
انحناء. اعوجاج. کجی. پیچیدگی. (ناظم الاطباء). دوتایی. خفتگی. چفتگی. دولایی. خوهلی. انحناء. انعطاف. خمی. بخمی. کوژی. احدیداب. (یادداشت بخط مؤلف) : ، لنگیدگی. (یادداشت بخط مؤلف) : خماع، خمیدگی کفتار در رفتار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
عمل چمیدن. و رجوع به چمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
صفت و حالت رهیده. رهیدن. رستن. (از یادداشت مؤلف). رجوع به رستن و رهیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی آرمیده. طمأنینه. آرامش. آرام
لغت نامه دهخدا
تصویری از دویدگی
تصویر دویدگی
تاخت و تکاپو، دویدگی اسب بسرعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریدگی
تصویر دریدگی
چاک و شکاف و پاره شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیدنی
تصویر دمیدنی
لایق دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راندگی
تصویر راندگی
دور گردیده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربودگی
تصویر ربودگی
تاراج و غارت، دزدی، غنیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجندگی
تصویر رجندگی
رزندگی عمل رنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روندگی
تصویر روندگی
عمل رفتن، سرعت حرکت چالاکی در رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریدگی
تصویر جریدگی
پارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برچیدگی
تصویر برچیدگی
حالت و وضع برچیدن انحلال یک موسسه تعطیل یک بنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرامیدگی
تصویر آرامیدگی
طماء نینه سکون قرار استقرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
ساختگی، بسیج، تهیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدگی
تصویر بریدگی
برش، قطع، جدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیدگی
تصویر خمیدگی
انحنا، کجی، پیچیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسیدگی
تصویر رسیدگی
بلوغ و کمال، پختگی، حالت، پختن میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیدگی
تصویر دمیدگی
نفخه، حالت دمیدن، آماس، بر آمدگی
فرهنگ لغت هوشیار
طمئانینه، سکون، قرار، استقرار، آرمیدگی حالت و کیفیت آرمیده آرامیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمندگی
تصویر شرمندگی
خجلت شرمنده بودن شرمساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسیدگی
تصویر رسیدگی
((رَ دِ))
پختگی و پخته شدن میوه، بلوغ، تحقیق و دقت در امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمیدگی
تصویر خمیدگی
انحنا
فرهنگ واژه فارسی سره
بازبینی، بررسی، پژوهش، تحقیق، ممیزی، وارسی، بلوغ، کمال، پختگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انحراف، انحنا، خمی، کجی
متضاد: راستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد