جدول جو
جدول جو

معنی رمصاء - جستجوی لغت در جدول جو

رمصاء
(رَ)
مؤنث ارمص. زنی که چشم او خم آورده باشد. (ناظم الاطباء). زنی که خم از چشم او جاری باشد. (از اقرب الموارد). زنی که در چشم او چرک جمع شده باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ)
مؤنث اخمص. زنی که کف پای وی بزمین نرسد و بلند باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
زنی که خم چشم وی روان باشد. (ناظم الاطباء). زنی که در چشم او چرک تر باشد. تأنیث اغمص. (از اقرب الموارد). رجوع به اغمص شود
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
یا غمیصاء. دختر ملحان بن خالد بن زید بن حرام از بنی نجار و از صحابۀ رسول و معروف به ام سلیم بود. ابونعیم در وصف وی گوید: ’الطاعنه بالخناجر فی الوقائعو الحروب’. وی مادر أنس بن مالک بود و شوی وی مالک بعد از ظهور اسلام کشته شد. ابوطلحه (زید بن سهل) ویرابزنی گرفت و این ابوطلحه مشرک بود، بتی چوبین را می پرستید و رمیصاء اسلام آوردن او را مهر خود قرار داد و او اسلام آورد و رمیصاء با او در غزوۀ حنین شرکت داشت و همراه عایشه مشکهای آب را حمل می کرد و به مسلمانان می رساند و در غزوۀ احد نیز حاضر بود و تشنه ها را سیراب می کرد و مرهم بر زخم مجروحان می نهاد. و در حدود سال 30 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی) (از طبقات ابن سعد) (از الاصابه). و رجوع به غمیصاء شود
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
شعرای رمیصاء، یکی از دو ستاره ای است که بر ذراع است. (از اقرب الموارد). غمیصاء. شعرای شامیه. غموص. (یادداشت مؤلف). رجوع به غمیصاء شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گوسفند پایهاسفید. (مهذب الاسماء). میش سیاه پایها که سائر بدن آن سپید باشد. (منتهی الارب). میش سیاه پا که سایر قسمتهای تن وی سفید باشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، سنه رملاء،سال بی باران. (منتهی الارب). سال کم باران و اندک نفع. (از اقرب الموارد). سال کم باران. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث ارمک. ماده شتری که خاکستری رنگ باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سختی گرما. (دهار). شدت حرارت. (از اقرب الموارد). شدت تابش حرارت آفتاب بر زمین. (از متن اللغه) ، خاک تفسیده. (دهار). زمین تافته. (مهذب الاسماء). زمین تفسیده در گرمی آفتاب که چون پای بر وی نهند بسوزد. (از منتهی الارب). زمین گرم و تفتیده از شدت حرارت آفتاب. (از اقرب الموارد). زمین بسیار گرم. (از متن اللغه) ، ریگ تافته از گرمی آفتاب. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
- امثال:
المستجیر بعمرو عند کربته
’کالمستجیر من الرمضاء بالنار’.
اشاره است به داستان کلیب آنگاه که عمرو ملقب به جساس او را با زدن نیزه بر زمین افکند و کلیب گفت ای عمرو مراشربت آبی ده و عمرو کار قتل وی را پایان داد و این بیت گفته شد و مثلی سائر گشت و در مورد کسی گفته می شود که به او پناه برند و وی مصیبتی تازه بر مصیبت پناهنده بیفزاید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین خشک بی نبات. (منتهی الارب) (آنندراج). این لغت از اضداد است. (از منتهی الارب) ، سالی که در آن گیاه فراوان باشد. (از ذیل اقرب الموارد) ، مؤنث ارمش. زن خوش خلق. ج، رمش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گوسپند حریص به خوردن رمخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رمخ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زنی که دنبالۀ ابروی او باریک باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زنی که بخشی از سر وی کم موی و ضعیف باشد. ج، دمص. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَصْصا)
مؤنث ارص ّ: فخذ رصاء، ران چسبیده به ران مقابل خود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ران چسبیده به ران دیگر. (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ربا و افزونی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمداء
تصویر رمداء
شترمرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماء
تصویر رماء
افزونی گوالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمضاء
تصویر رمضاء
((رَ))
ریگ تافته، ریگ گرم
فرهنگ فارسی معین