جدول جو
جدول جو

معنی رمص - جستجوی لغت در جدول جو

رمص
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، ریمه، ژفک، کیغ
تصویری از رمص
تصویر رمص
فرهنگ فارسی عمید
رمص
(رَ مَ)
ابن درید گوید نام موضعی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رمص
(تَ لَدْ دُ)
نیکو کردن مصیبت بر دل کسی. (زوزنی). وادربستن مصیبت. (تاج المصادر بیهقی). دربستن خدای مصیبت کسی را. (منتهی الارب). جبران کردن خدای مصیبت کسی را. (از اقرب الموارد) ، نیک کردن میان گروهی. (تاج المصادر بیهقی). نیکو کردن و صلح کردن میان قوم. (از منتهی الارب). اصلاح کردن میان قوم. (از اقرب الموارد) ، سرگین انداختن ماکیان. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب). فضله انداختن ماکیان. (از اقرب الموارد). پیخال انداختن ماکیان. (ناظم الاطباء) ، بچه زادن ددگان ماده. (از منتهی الارب) (آنندراج). بچه زاییدن سباع و گویند: قبح اﷲ اماً رمصت به،ای ولدته. (از اقرب الموارد) ، کسب کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). اکتساب کردن. (از اقرب الموارد) ، طلب کردن و لمس کردن چیزی. (از اقرب الموارد) ، شکسته را بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پوشیده و مخفی نگاه کردن بر کسی. (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
رمص
نیکو کردن مصیبت بر دل کسی
تصویری از رمص
تصویر رمص
فرهنگ لغت هوشیار
رمص
((رَ مَ))
چرک خشک کنج چشم
تصویری از رمص
تصویر رمص
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ مَ)
چشم که خیم آورد. کسی که در گوشۀچشمان او چرک و خیم گرد آید. (آنندراج). آنکه چشم آلوده به رمص دارد. کیکن. (مهذب الاسماء). چشم باخم
لغت نامه دهخدا
(قِمِ)
خانه زمین کند و گو فراخ درون تنگ دهانه که مردم سرمازده در آن گرم شوند و سرما دفع کنند. (منتهی الارب). حفره واسعهالجوف ضیقهالرأس یستدفی ٔ فیها الصرد من البرد، جای کوماج نهادن. (اقرب الموارد) ، جای تخم کبوتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرموص و قرماص شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث ارمص. زنی که چشم او خم آورده باشد. (ناظم الاطباء). زنی که خم از چشم او جاری باشد. (از اقرب الموارد). زنی که در چشم او چرک جمع شده باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمط
تصویر رمط
آک نهادن، سر کوفت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمل
تصویر رمل
ریگ نرم، شن، ماسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمک
تصویر رمک
گله گاو و گوسفند و اسب، سپاه لشکر، گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمق
تصویر رمق
تاب و توان، بقیه جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمغ
تصویر رمغ
دستمالی بر ماسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمس
تصویر رمس
دفن کردن مرده و پوشانیدن آن و نیز بمعنی خاک گور، قبر
فرهنگ لغت هوشیار
چراندن: در زمین گرم سوزش از خشم، باران تابستانی، سختی گرما، سوز درون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمش
تصویر رمش
سرخی پلک چشم و ریزش آب از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمه
تصویر رمه
گله گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
اشاره یا ایماء، اشاره یا کنایه، با دست و به چشم و یا ابرو اشاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چینه گونه ای دیوار با گل، گل چینه فشردن، نکوهیدن، در پیش شدن، شتابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خفت آماس فرو نشستن آماس، بر آوردن خاشاک از چشم نخود از گیاهان اشنان قصارین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رمه، ریسمان پوسیده، جمع رمه، استخوان های پوسیده، چوبخوارک ها، مورچه های پردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمث
تصویر رمث
بدست مالیدن، اصلاح کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمی
تصویر رمی
انداختن، نگهبان رمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقص
تصویر رقص
برجستن، جنبیدن، بازی کردن و پای کوفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روص
تصویر روص
سر خرد آمدن بخردی پس از نابخردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمج
تصویر رمج
سرگین انداختن پیخال انداختن، سرگین پیخال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمح
تصویر رمح
نیزه، چوبی است دراز با حربه ای در سر آن برای دفع و طعن دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمخ
تصویر رمخ
درخت انبوه، جمع رمخه، از ریشه پارسی غوره خرماها
فرهنگ لغت هوشیار
از سرما مردن، از میان بردن چشم آماه از بیماری ها چشم آماسیده، آب بدمزه، آب شور، چرکین: جامه، جمع رمداء، شترمرغان درد چشم، ورمی که در طبقه ملتحمه پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخص
تصویر رخص
نرم و نازک ارزان شدن نرخ چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربص
تصویر ربص
پیوسیدن (انتظار داشتن)
فرهنگ لغت هوشیار
زمین کند گرمخانه، لانه کبوتر، کازه شکارگر، کوماچدان تنورکوماچ پزی گرمخانه، کازه شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمص
تصویر خمص
باریکیدن: از گرسنگی تکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقص
تصویر رقص
پایکوبی، فرخه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رمن
تصویر رمن
جمع
فرهنگ واژه فارسی سره