- رمخ (رَ مَ)
رمق و باقیماندۀ جان. (ناظم الاطباء). شاید لهجۀ عامیانه ای است از رمق
معنی رمخ - جستجوی لغت در جدول جو
- رمخ (رِ)
درختان انبوه و فراهم آمده. (منتهی الارب). درخت مجتمع و انبوه. (از اقرب الموارد)
- رمخ
درخت انبوه، جمع رمخه، از ریشه پارسی غوره خرماها
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(بَ مَ)
لغت نامه دهخدا
مخالفت و خودرأیی و عاق و عاصی شدن. (برهان). مخالفت و خودرأیی و نافرمانی با پدر و مادر. (آنندراج). خودخواهی و عاق شدگی و عصیان. (ناظم الاطباء)
چراندن: در زمین گرم سوزش از خشم، باران تابستانی، سختی گرما، سوز درون
اشاره یا ایماء، اشاره یا کنایه، با دست و به چشم و یا ابرو اشاره کردن
جمع رمه، ریسمان پوسیده، جمع رمه، استخوان های پوسیده، چوبخوارک ها، مورچه های پردار
از سرما مردن، از میان بردن چشم آماه از بیماری ها چشم آماسیده، آب بدمزه، آب شور، چرکین: جامه، جمع رمداء، شترمرغان درد چشم، ورمی که در طبقه ملتحمه پدید آید
شیر ستبر شیر دفزک، مهربانی، دوستی، نرمی، لاشخوار کرکس از پرندگان بازی با کودک، نرماندن نرم گردانیدن، آسان کردن سخن
بخشش اندک فغیازک، بهره از پروه (غنیمت جنگی) عطای اندک دادن، سهمی از غنائم جنگی که - طبق مقررات اسلامی - بکسانی که در جنگ شرکت کرده اند دهند
