جدول جو
جدول جو

معنی رمثه - جستجوی لغت در جدول جو

رمثه
(رِ ثَ)
آبی و نخلی است برای بنی ربیعه واقع در یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رمثه
(رُ ثَ)
باقی ماندۀ شیر در پستان بعد ازدوشیدن. (از اقرب الموارد). رمث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رمثه
(رَمِ ثَ)
شتر رنجور از خوردن گیاه رمث. ج، رماثی ̍، رمثات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رُ عَ)
پاره ای از گیاه و جز آن. (منتهی الارب). قطعه و گفته می شود: ’رمعه من نبت و غیره’، یعنی قطعه ای از گیاه و غیر آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ لَ)
خط سیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خطوط سیاه بر پشت و رانهای غزال. (از متن اللغه). ج، رمل، ارمال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
ریگ. (دهار). ریگ و آن اخص از رمل است. (از منتهی الارب). قطعه ای از رمل. (از متن اللغه). یک توده از ریگ. (ناظم الاطباء) ، قطعه ای از زمین که ریگ بر آن بالا آمده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
سرزمینی است در ارض نجد ازآن بنی وبر. (از معجم البلدان)
دهی است در سوریه در جبل سمعان. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
دختر ابی عوف بن صبره بن سعید بن سعد و زن مطلب بن ازهر بن عوف الزهری بود. وی در مکه اسلام آورد و به حبشه مهاجرت کرد. (از الاصابه فی تمییز الصحابه جزء 8 ص 86)
دختر معاویه بن ابی سفیان بود. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 124). یکی از سه دختر معاویه بشمار می رفت
دختر وقیعه بن حرام بن غفار بن ملیل و مادر ابوذر غفاری بود. (الاصابه جزء 7 ص 86)
دختر خطاب بن نفیل القرشی العدویه و خواهر عمر بن الخطاب بود. وی از جمله زنانی است که با شوی خود سعید بن زید بن عمرو بن نفیل به دین اسلام گروید. رجوع به الاصابه جزء 8 ص 84 شود
الکبری. دختر علی بن ابیطالب (ع) بود از ام سعید بنت عروه بن مسعود الثقفیه. (مجمل التواریخ و القصص ص 455). و در تجارب السلف ص 41دو دختر بنام رمله به علی (ع) نسبت داده شده است
لغت نامه دهخدا
(رُ کَ)
نوعی از رنگهای شتر. (منتهی الارب). رنگ خاکستری در شتران. یقال: فی لونه رمکه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ قَ)
اندک از قوت که جان را نگاه دارد. آنچه بدان روز گذارند. و گویند: ما فی عیشه الا رمقه، ای بلغه. (منتهی الارب). اندک مایه از معیشت که بدان سد رمق کنند. بلغه. (از اقرب الموارد). رمق. رماق. رماق. مرمّق. (متن اللغه). رجوع به رمق و رماق شود
لغت نامه دهخدا
(رَ طَ)
نام اعجمی دژ استواری است در جزیره صقلیه (سیسیل) که دور از دریا و بالای کوهی واقع گردیده و به سال 354 هجری قمری به دست مسلمانان گشوده شد و در آنجا سکنی گزیدند. (از معجم البلدان). موضعی است در صقلیه. (نخبه الدهر دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(رَ می یَ)
شکاربه تیر افکنده، و منه الحدیث: یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه، یعنی در دین درآمدند و زود ازآن برون شدند و اثری از دین ندارند چنانکه تیر در صید نشست و صاف از آن بیرون رفت و به چیزی از آن صید آلوده نگشت. (منتهی الارب). شکار به تیر افکنده خواه نر باشد خواه ماده، و یقال: ’بئس الرمیه الارنب’، ای بئس الصید مما یرمی الارانب. ج، رمایا. (از اقرب الموارد) ، زیادت. فزونی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ مِ ضَ)
زن که رانهای او با هم ساید در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که یکی از رانهایش بر دیگری بساید. (از متن اللغه) ، ارض رمضهالحجاره، زمین سنگ ریزه های تفسان ناک. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
چیز اندک و حقیر، منه: ماترکوا الا رمده حتان، ای لم یبق منهم الا ما تدلک به یدیک ثم تنفخه فی الریح بعد حته. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
رنگ خاکی که به سپیدی زند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ مِدَ)
عین رمده، چشم دردآگین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ خَ / رِ مَ خَ)
غورۀ خرما. ج، رمخ، رمخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رامی. (از اقرب الموارد). رجوع به رامی شود
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ ثَ)
ناحیه ای است در قضاء سماوه از کشور عراق، سرزمینی است خوش آب و هوا. الوجه و الابیض نیز نامیده می شود. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رَمْ یَ)
یک بار انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج). یک بارتیر انداختن. (ناظم الاطباء) ، یک پرتاب تیر و مانند آن، و قولهم: رمیه من غیر رام، در امری گویند که ناگاه رسد. (منتهی الارب) (آنندراج). رب ّ رمیه من غیر رام، ای رب ّ رمیه مصیبه من رام مخطی ٔ، و این مثلی است در مورد کسی که کاری را درست انجام دهد و حال آنکه عادت وی خطا کردن باشد. (از اقرب الموارد) : اعیان درگاه را این حدیث سخیف نمود و لکن رمیه من غیر رام افتاد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ)
رعثه. گوشوار. قرط. (یادداشت مؤلف). گوشواره. (از ناظم الاطباء) (دهار). گوشواره. ج، رعاث. (منتهی الارب) (آنندراج). زیر گوشی. (مهذب الاسماء). گوشواره، و در اصل هر چیزی که آویزان و جنبان باشداعم از گوشواره و گردن بند. (از اقرب الموارد) ، غبغب خروس. (ناظم الاطباء). غبغب خروس و موهای زیر زنخ آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ریش خروس. جمع واژۀ رعثات. رعاث. (مهذب الاسماء) ، تاج خروس و موهای زیر زنخ آن. ج، رعاث و رعثات و رعث و رعث. (ناظم الاطباء). تاج خروس. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آوندی که از غلاف طلع خشک سازند و بدان آب خورند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ ثَ)
أرض مرمثه، زمین که گیاه ’رمث’ رویاند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به رمث شود
لغت نامه دهخدا
(رَمْ ما ثَ)
ماده گاو وحشی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ ثَ)
رعثه. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رعثه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ ثَ)
پشم رنگین که از هودج آویزان سازند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رعث شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمقه
تصویر رمقه
روزی بخور و نمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمکه
تصویر رمکه
ستور کره کشی، سست ناتوان مرد خاکستری تیره از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمله
تصویر رمله
ریگ یک دانه یا یک توده سمیره سیاه (سمیره خط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمعه
تصویر رمعه
پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمخه
تصویر رمخه
پارسی تازی گشته به روش (قلب) خرما غوره خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمده
تصویر رمده
زنگ خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روثه
تصویر روثه
سرگین، کاه ریزه که پس از بیختن گندم در پرویزن بماند، نونک بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعثه
تصویر رعثه
گوشواره، نوک زیبا در پرندگان، تاج خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثمه
تصویر رثمه
ریزه باران نرمه باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمیه
تصویر رمیه
فزونی
فرهنگ لغت هوشیار