جدول جو
جدول جو

معنی رماعه - جستجوی لغت در جدول جو

رماعه
(رَمْ ما عَ)
دبر مردم. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). دبر. (دهار). است. (اقرب الموارد). کون، طاسک سر و روزنک سر. (دهار). آنجای از سر کودک که می جنبد. (منتهی الارب). آنجا که می جنبد از یافوخ کودک. (از اقرب الموارد). تار سر یعنی موضعی در سر که بطفلی نرم و جهنده باشد. بهندی مالو نامند. (غیاث اللغات). تارک سر
لغت نامه دهخدا
رماعه
تار سر جای جنبان از سر کودک
تصویری از رماعه
تصویر رماعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ کَرْ رُهْ)
مصدر به معنی رضاع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شیر مکیدن بچه مادر را. (منتهی الارب). شیر خوردن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 252) (دهار) (مصادر اللغۀ زوزنی). شیرخوارگی. (آنندراج). رجوع به رضاع شود، شیردادن. (دهار) (از یادداشت مؤلف) ، (از باب شرف یشرف) لئیم و بخیل گردیدن، و چون رضاعه به لاّمه ردیف کنند از باب کرم آید و گویند لؤم و رضع، ولی چون مفرد استعمال شود رضع از باب سمع و نیز ازباب فتح رضع گویند. (ناظم الاطباء). لئیم و بخیل شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لئیم شدن. (دهار). فرومایه شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ)
یا رفاعه. بلغده که زنان بر سرین بندند تا کلان و فربه نماید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بلغده در برهان دیده نشد و در آن کتاب ذیل آن معانی دیگری آورده شده ولی ذیل بلغنده (پشتواره) آرد که تا حدی مناسب است و شاید تحریف شده. بالش گونه ای که زنان بر سرین بندند تا کلان و فربه نماید. (یادداشت مؤلف). بالشی است که زنان بر سرین بندند تا سرین بزرگ معلوم شود و بیشتر زنان بغداد گذارند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، رشته ای که بندی به آن زنجیر و قید خود را بسوی خود کشد. (آنندراج) (منتهی الارب). رشته ای که شخص در بند و زنجیر شده، با آن زنجیر و بند خود را بسوی خویش کشد. (از یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد). رجوع به عظامه شود
لغت نامه دهخدا
(حِصْ صَ)
طمع کردن. (تاج المصادر). طماعیه. (منتخب اللغات). طمع داشتن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(زَمْ ما عَ)
کون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رماعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَمْ ما عَ)
گوش شنوا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
دوال بافته ای که زیر دوال شمشیر باشد. ج، رسائع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به رسائع شود
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
رفاعه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رفاعه در معنی اسمی شود، بلندی حسب و نسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
یا رفاعه بن عبدالمنذر بن رفاعه بن زنبربن زبیر بنی امیه انصاری اوسی. رجوع به ابولبابه بن عبدالمنذر... و عیون الاخبار ج 1 ص 141 و امتاع الاسماع ج 1 ص 37 و تاریخ گزیده چ کمبریج ص 225 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و الاصابه ج 1 قسم 1 شود
یا رفاعه بن شداد. از امرای متفق با سلیمان صرد خزاعی در طلب خون سیدالشهداء (ع) بود. (از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 244). زرکلی مرگ او را به سال 66 ه. ق. نوشته است. رجوع به اعلام زرکلی چ جدید ج 3 شود
از اجداد جاهلی است و فرزندان او بطنی از زید بن جرم، از جذام، از قحطانیه بود و مسکن ایشان در خوف مصر بود. (از اعلام زرکلی ج 3چ جدید). رجوع به فرهنگ فارسی معین بخش اعلام شود
یا رفاعه بن عبدالوارث، از پیشوایان اصحاب دعوت باطنیه در دوران حکومت فاطمی بود. وی در حدود سال 410 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی چ جدید ج 3)
نام بیست و سه صحابی است. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به الاصابه و قاموس الاعلام و امتاع الاسماع و دیگر متون رجال شود
یا رفاعه بن رافع بن مالک بن عجلان... انصاری. رجوع به رفاعه (ابن رافع خزرجی...) و امتاع الاسماع ج 1 ص 73 و 78 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
بلندی آواز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَوْ وی)
رفاعه. رفاعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رفاعه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رفاعه. بلندآواز شدن. یقال: رفع رفاعه، ای صار رفیع الصوت، و فی صوته رفاعه، ای شده و جهاره. (منتهی الارب). بلندآواز شدن. (دهار) (از اقرب الموارد)
رفاعه. رفاعه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رفاعه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
یا رقاعت. گولی. (منتهی الارب) (آنندراج) ناظم الاطباء). حمق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
رقاعت. گول ابله و احمق شدن و کم عقل گشتن. (یادداشت مؤلف). کالیو شدن. (المصادر زوزنی چ بینش ص 405). احمق شدن. شارح مقامات حریری گفته: رقاعه به معنی گولی و احمقی یا پررویی یا کمی شرم است. (از اقرب الموارد) ، اشتیاق جنگ و جدال داشتن، نقطه گذاشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
اسم است از ارضاع به معنی شیر دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
باد پس پشت که باد دبور باشد یا میان دبور و جنوب. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روان گردانیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). جاری کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از لماعه
تصویر لماعه
مونث لماع و جاندانه، آله زرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماده
تصویر رماده
توده خاکستر، میرش (هلاک) مردم میری ستور میری
فرهنگ لغت هوشیار
شیرخوارگی شیر دادن شیر دان، پستانک شیر خوردن کودک از پستان مادر، شیر خوارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تیراندازی، پرتاباندن، چفته زدن، یله کردن، چیره کردن تیر انداختن، تیر اندازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمانه
تصویر رمانه
یک انار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمامه
تصویر رمامه
روزی بخور نمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماضه
تصویر رماضه
تند و تیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمازه
تصویر رمازه
کون، جه جاف جنده، سپاه انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماحه
تصویر رماحه
نیزه زن نیزه گر، نیزه ساز نیزه گری 4 کمان سخت، گزنده: از ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طماعه
تصویر طماعه
آزمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاعه
تصویر رقاعه
گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاعه
تصویر رفاعه
بلندی آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رساعه
تصویر رساعه
منگوله شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماعه
تصویر اماعه
روان گردانیدن گداختن آب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماعه
تصویر سماعه
شنودن گوشی گوشی دورآو (تلفن) گوشی پزشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماعه
تصویر شماعه
سپندار گری، شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمایه
تصویر رمایه
((رِ یِ))
تیر انداختن
فرهنگ فارسی معین