جدول جو
جدول جو

معنی رقیم - جستجوی لغت در جدول جو

رقیم
مرقوم، نوشته، نوشته شده، نامه
تصویری از رقیم
تصویر رقیم
فرهنگ فارسی عمید
رقیم
(رَ)
نبشته و مرقوم. (ناظم الاطباء). نبشته. (منتهی الارب) (آنندراج). نامه. (مهذب الاسماء) ، تخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مرقوم. (از اقرب الموارد). و در قرآن است: ’ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجباً’ (قرآن 9/18). مراد از رقیم لوحی از قلع بود که در آن نام و نسب و دین قوم کهف و آنچه از آن می گریختند نقش شده بود. (از اقرب الموارد) ، کتاب. (اقرب الموارد) ، دوات. ج، رقائم. (ناظم الاطباء). دوات. (فرهنگ فارسی معین) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رقیم
(رَ)
نام قریۀ اصحاب کهف و یا کوه ایشان و یا سگ ایشان و یا وادی و سنگ بزرگ و یا دو لوح از ارزیز که بر آن نام و نسب و دین و قصۀ ایشان نوشته شده بود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). آن تختۀ ارزیز که احوال اصحاب کهف بر آن نوشته بود. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). آن تخته که نبشته بود بر آن نامهای اصحاب کهف و گویند رقیم نام رودی است که کهف در آن بود. (از مهذب الاسماء). همان رقیمی که در آیه ای وارد شده گویند: عبارت بود از یک لوح ارزیزی که اسامی اصحاب کهف و قصۀ آنان در آن نوشته شده بود. درنزدیکی بلقا جایگاهی است موسوم به رقیم که بزعم پاره ای از اهل خبر همینجا محل سکونت اهل کهف بوده، اما صحیحش این است که آن کهف در بلاد روم بوده و از ابن عباس روایت می کنند که رقیم نام کهف است و کهف بین عموریه و نیقیه در ده روز راه از طرسوس واقع شده غیر از اینها نیز گفته اند. (از معجم البلدان ج 4).
- اصحاب الرقیم یا اصحاب رقیم، اصحاب کهف. (یادداشت مؤلف) : ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوامن آیاتنا عجباً. (قرآن 9/18).
سال سی خفتی کنون بیدار شو
گر نخفتی خواب اصحاب رقیم.
ناصرخسرو.
عابدی در کوه لبنان بد مقیم
در بن غاری چو اصحاب الرقیم.
شیخ بهایی.
رجوع به مادۀ اصحاب رقیم و اصحاب کهف شود.
- اهل کهف و رقیم، اصحاب کهف و رقیم:
گفت نی، گفتمش چو می رفتی
در حرم همچو اهل کهف و رقیم.
ناصرخسرو.
رجوع به ترکیب اصحاب الرقیم شود
لغت نامه دهخدا
رقیم
نوشته شده، مرقوم
تصویری از رقیم
تصویر رقیم
فرهنگ لغت هوشیار
رقیم
((رَ))
نوشته شده، نوشته، نامه، دوات
تصویری از رقیم
تصویر رقیم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رحیم
تصویر رحیم
(پسرانه)
مهربان، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رقیه
تصویر رقیه
(دخترانه)
نام یکی از چهار دختر پیامبر (ص) از خدیجه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رقیمه
تصویر رقیمه
نامه، نوشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترقیم
تصویر ترقیم
خط کشیدن، خط نوشتن، نقطه گذاری کلمات برای آسان تر خوانده شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
مخطط بافتن جامه را و خطدار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، کتابت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوشتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آراستن خط و نقطه نهادن تا واضح گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ازالمنجد) ، نزدیک با هم نمودن سطور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، داغ کردن شتر را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ / مِ)
رقیمه. نامه و رقعه و مکتوب و نبشته و تعلیقه. (ناظم الاطباء). مراسله. مرقومه. ج غیر فصیح، رقیمجات. (فرهنگ فارسی معین). نوشته. مکتوب. نامه. مرقومه. در مکاتبات فارسی معمولاً رقیمه و مرقومه را به نامه ای اطلاق کنند که از طرف بزرگی به کوچکی نوشته شود. مقابل عریضه، که اصطلاحاً نامۀ کوچک به بزرگ را گویند. و نیز نامه نگار برای ادای احترام به طرف مقابل نامۀ خود را عریضه و نامۀ وی را رقیمه یا مرقومه نامد:رقیمۀ گرامی که در پاسخ عریضۀ بنده نگارش یافته بود رسید. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مرقومه شود.
- رقیمۀ اول، عرش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کنایه از عرش. (لغت محلی شوشتر) (آنندراج) (برهان).
- ، اولین حرف هجا که الف باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از الف. (لغت محلی شوشتر) (از آنندراج) (برهان).
، نبشته. (فرهنگ فارسی معین) ، رقم. رجوع به رقم شود، علامت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
رقیمه. زن عاقلۀ باعفت و پارسا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). زن خردمند و پارسا. (از اقرب الموارد) ، صحیفۀ نوشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رخیم
تصویر رخیم
سخن آسان، آسانگوی، سست آوا، آوای پایین زیر نرم آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحیم
تصویر رحیم
بخشایشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیه
تصویر رقیه
دعا، افسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیع
تصویر رقیع
آنکه پینه دوزد، کسی که می نویسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقین
تصویر رقین
نامه نبشته، شهروا (پول رائج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیق
تصویر رقیق
باریک، نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضیم
تصویر رضیم
ساختمان سنگی سنگ چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیت
تصویر رقیت
بندگی غلامی عبودیت. توضیح: در عربی بدین معنی رق آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیب
تصویر رقیب
نگهبان، حارس، حافظ، پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقوم
تصویر رقوم
جمع رقم، نبشته ها پیکرها جمع رقم ارقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیم
تصویر ردیم
کهن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجیم
تصویر رجیم
رانده شده، رانده از درگاه خدایتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتیم
تصویر رتیم
کند روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقیم
تصویر ترقیم
خط نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
رقیمه (از تازی رقیم) : پارسا زن، نبشته نوشته نبشته، مراسله مرقومه جمع رقیمجات. یا رقیمه اول عرش، حرف الف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقایم
تصویر رقایم
نبشته ها، نامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقیم
تصویر ترقیم
((تَ))
نوشتن، خط نوشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقیمه
تصویر رقیمه
نوشته، مراسله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رژیم
تصویر رژیم
سازگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رقیب
تصویر رقیب
هماورد، همرزم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رقیق
تصویر رقیق
کم مایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تحریر، کتابت، نگارش، نگاشتن، نوشتن
متضاد: تقریر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خط، دستخط، عریضه، مراسله، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نوشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد