نبشته و مرقوم. (ناظم الاطباء). نبشته. (منتهی الارب) (آنندراج). نامه. (مهذب الاسماء) ، تخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مرقوم. (از اقرب الموارد). و در قرآن است: ’ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجباً’ (قرآن 9/18). مراد از رقیم لوحی از قلع بود که در آن نام و نسب و دین قوم کهف و آنچه از آن می گریختند نقش شده بود. (از اقرب الموارد) ، کتاب. (اقرب الموارد) ، دوات. ج، رقائم. (ناظم الاطباء). دوات. (فرهنگ فارسی معین) (منتهی الارب) (آنندراج)
نبشته و مرقوم. (ناظم الاطباء). نبشته. (منتهی الارب) (آنندراج). نامه. (مهذب الاسماء) ، تخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مرقوم. (از اقرب الموارد). و در قرآن است: ’ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجباً’ (قرآن 9/18). مراد از رقیم لوحی از قلع بود که در آن نام و نسب و دین قوم کهف و آنچه از آن می گریختند نقش شده بود. (از اقرب الموارد) ، کتاب. (اقرب الموارد) ، دوات. ج، رَقائِم. (ناظم الاطباء). دوات. (فرهنگ فارسی معین) (منتهی الارب) (آنندراج)
نام قریۀ اصحاب کهف و یا کوه ایشان و یا سگ ایشان و یا وادی و سنگ بزرگ و یا دو لوح از ارزیز که بر آن نام و نسب و دین و قصۀ ایشان نوشته شده بود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). آن تختۀ ارزیز که احوال اصحاب کهف بر آن نوشته بود. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). آن تخته که نبشته بود بر آن نامهای اصحاب کهف و گویند رقیم نام رودی است که کهف در آن بود. (از مهذب الاسماء). همان رقیمی که در آیه ای وارد شده گویند: عبارت بود از یک لوح ارزیزی که اسامی اصحاب کهف و قصۀ آنان در آن نوشته شده بود. درنزدیکی بلقا جایگاهی است موسوم به رقیم که بزعم پاره ای از اهل خبر همینجا محل سکونت اهل کهف بوده، اما صحیحش این است که آن کهف در بلاد روم بوده و از ابن عباس روایت می کنند که رقیم نام کهف است و کهف بین عموریه و نیقیه در ده روز راه از طرسوس واقع شده غیر از اینها نیز گفته اند. (از معجم البلدان ج 4). - اصحاب الرقیم یا اصحاب رقیم، اصحاب کهف. (یادداشت مؤلف) : ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوامن آیاتنا عجباً. (قرآن 9/18). سال سی خفتی کنون بیدار شو گر نخفتی خواب اصحاب رقیم. ناصرخسرو. عابدی در کوه لبنان بد مقیم در بن غاری چو اصحاب الرقیم. شیخ بهایی. رجوع به مادۀ اصحاب رقیم و اصحاب کهف شود. - اهل کهف و رقیم، اصحاب کهف و رقیم: گفت نی، گفتمش چو می رفتی در حرم همچو اهل کهف و رقیم. ناصرخسرو. رجوع به ترکیب اصحاب الرقیم شود
نام قریۀ اصحاب کهف و یا کوه ایشان و یا سگ ایشان و یا وادی و سنگ بزرگ و یا دو لوح از ارزیز که بر آن نام و نسب و دین و قصۀ ایشان نوشته شده بود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). آن تختۀ ارزیز که احوال اصحاب کهف بر آن نوشته بود. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). آن تخته که نبشته بود بر آن نامهای اصحاب کهف و گویند رقیم نام رودی است که کهف در آن بود. (از مهذب الاسماء). همان رقیمی که در آیه ای وارد شده گویند: عبارت بود از یک لوح ارزیزی که اسامی اصحاب کهف و قصۀ آنان در آن نوشته شده بود. درنزدیکی بلقا جایگاهی است موسوم به رقیم که بزعم پاره ای از اهل خبر همینجا محل سکونت اهل کهف بوده، اما صحیحش این است که آن کهف در بلاد روم بوده و از ابن عباس روایت می کنند که رقیم نام کهف است و کهف بین عموریه و نیقیه در ده روز راه از طرسوس واقع شده غیر از اینها نیز گفته اند. (از معجم البلدان ج 4). - اصحاب الرقیم یا اصحاب رقیم، اصحاب کهف. (یادداشت مؤلف) : ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوامن آیاتنا عجباً. (قرآن 9/18). سال سی خفتی کنون بیدار شو گر نخفتی خواب اصحاب رقیم. ناصرخسرو. عابدی در کوه لبنان بد مقیم در بن غاری چو اصحاب الرقیم. شیخ بهایی. رجوع به مادۀ اصحاب رقیم و اصحاب کهف شود. - اهل کهف و رقیم، اصحاب کهف و رقیم: گفت نی، گفتمش چو می رفتی در حرم همچو اهل کهف و رقیم. ناصرخسرو. رجوع به ترکیب اصحاب الرقیم شود
رقیمه. نامه و رقعه و مکتوب و نبشته و تعلیقه. (ناظم الاطباء). مراسله. مرقومه. ج غیر فصیح، رقیمجات. (فرهنگ فارسی معین). نوشته. مکتوب. نامه. مرقومه. در مکاتبات فارسی معمولاً رقیمه و مرقومه را به نامه ای اطلاق کنند که از طرف بزرگی به کوچکی نوشته شود. مقابل عریضه، که اصطلاحاً نامۀ کوچک به بزرگ را گویند. و نیز نامه نگار برای ادای احترام به طرف مقابل نامۀ خود را عریضه و نامۀ وی را رقیمه یا مرقومه نامد:رقیمۀ گرامی که در پاسخ عریضۀ بنده نگارش یافته بود رسید. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مرقومه شود. - رقیمۀ اول، عرش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کنایه از عرش. (لغت محلی شوشتر) (آنندراج) (برهان). - ، اولین حرف هجا که الف باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از الف. (لغت محلی شوشتر) (از آنندراج) (برهان). ، نبشته. (فرهنگ فارسی معین) ، رقم. رجوع به رقم شود، علامت. (ناظم الاطباء)
رقیمه. نامه و رقعه و مکتوب و نبشته و تعلیقه. (ناظم الاطباء). مراسله. مرقومه. ج غیر فصیح، رقیمجات. (فرهنگ فارسی معین). نوشته. مکتوب. نامه. مرقومه. در مکاتبات فارسی معمولاً رقیمه و مرقومه را به نامه ای اطلاق کنند که از طرف بزرگی به کوچکی نوشته شود. مقابل عریضه، که اصطلاحاً نامۀ کوچک به بزرگ را گویند. و نیز نامه نگار برای ادای احترام به طرف مقابل نامۀ خود را عریضه و نامۀ وی را رقیمه یا مرقومه نامد:رقیمۀ گرامی که در پاسخ عریضۀ بنده نگارش یافته بود رسید. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مرقومه شود. - رقیمۀ اول، عرش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کنایه از عرش. (لغت محلی شوشتر) (آنندراج) (برهان). - ، اولین حرف هجا که الف باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از الف. (لغت محلی شوشتر) (از آنندراج) (برهان). ، نبشته. (فرهنگ فارسی معین) ، رقم. رجوع به رقم شود، علامت. (ناظم الاطباء)