- رقیق
- کم مایه
معنی رقیق - جستجوی لغت در جدول جو
- رقیق
- باریک، نازک
- رقیق
- مقابل غلیظ، آبکی، کنایه از حساس مثلاً قلب رقیق، کنایه از نرم، لطیف مثلاً شعر رقیق، نازک، ظریف، جمع ارقّاء، مملوک، بنده، برده، غلام
- رقیق ((رَ))
- نازک، نرم، آبکی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آشامیدنیهای آبکی، مایعات رقیقه
رقیق، کنیز، کنیز زرخرید
نیکو کردن سخن را، تنگ گردانیدن چیزیرا
باریک از هر چیز، لطیف و تنگ
درست تیزنگر، ریزبین، باریک بین، مو به مو، تیزنگر
هماورد، همرزم
دوست، همدل، همراه
خالص، پسندیده
می ناب، بوی خوش، نژاد ناب، مشک ناب، شیره گل خالص ناب بی غش، می خالص شراب بیغش باده ناب
مرد نیکو و باریک قد، خوش قد و قامت
دعا، افسون
نامه نبشته، شهروا (پول رائج)
نوشته شده، مرقوم
آنکه پینه دوزد، کسی که می نویسد
بندگی غلامی عبودیت. توضیح: در عربی بدین معنی رق آمده
نگهبان، حارس، حافظ، پاسبان
چیزهای باریک، اسرار و رموز
نازک، رقیق
یار، همراه
شراب، باده
سزاوار، لایق، درخور
چاک شده و نیمه شده، نیمه
مرقوم، نوشته، نوشته شده، نامه
رقیق، نازک، نان نازک مثل نان لواش
خالص، بی غش، شراب بی غش، بادۀ ناب
احمق، گول، بی عقل، بیشرم، آسمان، آسمان اول
نکتۀ باریک، کار پوشیده و دشوار، امر غامض، باریک، کم، هر چیز نرم، آرد
خالص، صاف، صافی، پسندیده، مطلوب، خوشایند و نیکو، خوش رو