جدول جو
جدول جو

معنی رقوء - جستجوی لغت در جدول جو

رقوء
(رَ)
آنچه بر جراحت نهند تا خون بایستد، و منه قول اکثم: لاتسبوا الابل فان فیها رقوء الدم، ای تعطی فی الدیات فتحقن بها الدماء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنچه بر جراحت نهند تا خون بایستد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رقوء
(تَ لَبْ بُ)
خشک شدن و بازایستادن اشک و خون. (منتهی الارب) (از آنندراج). بازایستادن اشک و خون. (تاج المصادر بیهقی). ایستادن آب چشم و خون. (مهذب الاسماء). واایستادن اشک و خون. (المصادر زوزنی) (از دهار). رقا. (ناظم الاطباء). رجوع به رقاء شود، برآمدن و بلند گردیدن رگ. (از منتهی الارب). برآمدن رگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رقوء
خون بند آنچه بر زخم نهند تا خون را بند آرد، آشتی دهنده
تصویری از رقوء
تصویر رقوء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رقود
تصویر رقود
خوابیدن، خفتن، جمع راقد، خفتگان، خوابیدگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقوم
تصویر رقوم
رقم ها، اعداد، جمع واژۀ رقم
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
زنی که جهت میراث چشم بر مرگ شوهر دارد. (ناظم الاطباء). زنی که چشم بر مرگ شوی دارد بجهت میراث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد یا زنی که او را بچه نزید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آنکه فرزند او بنماند. (یادداشت مؤلف). مرد یا زنی که فرزند او نماند یا بمیرد و در مثل است: ’ورثته عن عمه رقوب’. (از اقرب الموارد) ، زنی که اورا فرزند باقی نبود یا زن فرزندمرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن بی ولد. (یادداشت مؤلف) ، شتری که از انبوهی شتران به آبخور و حوض نزدیک نیاید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن اشتر که آب نخورد تا اشتران دیگر از آبشخورفراتر نیایند و آن از گوهرش باشد. (مهذب الاسماء).
- ام الرقوب، بلا و سختی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به ام الرقوب شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رقون. (ناظم الاطباء) (برهان). رجوع به رقون شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَءْ لُءْ)
نیکو گردانیدن دریدگی جامه را به تار و فارسیان به فتح اول و ’واو’ معروف خوانند و با لفظزدن و کردن و داشتن و برخاستن مستعمل. (آنندراج).
- رفوء کردن، یعنی اصلاح آوردن دریده. (دهار).
، پیوستن تیر به چیزی. (آنندراج). رجوع به رفو و رفو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَزْ زُ)
آرام کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). آرام گرفتن در جایی. (ناظم الاطباء) ، به یک جای ماندن شتران. (از منتهی الارب). اقامت کردن شتر در جایی. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). رم ء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، زیاده شدن بر صد. رم ء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گمان کردن خبر را و تحقیق نمودن آن. (از منتهی الارب). گمان بردن خبر را و حدس زدن درباره آن. (از اقرب الموارد). رم ء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تخمین زدن و اندازه کردن چیزی را. رم ء، رسیدن خبر کسی را از روی ظن نه از روی حقیقت. رم ء. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَق وَ)
به معنی رقو است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریگ تودۀ گرد اندک کلان. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). رجوع به رقو شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رقه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رقون. زعفران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). رقان. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (متن اللغه). ارقان. (اقرب الموارد). رجوع به رقان و ارقان شود، حنا. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (اختیارات بدیعی). به معنی حنا باشد و آن برگی است که بکوبند و بر دست و پابندند و بضم اول هم آمده است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
فساد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رقم. (ناظم الاطباء) (دهار) :
به خدایی که رقوم حسنات
کرد توقیع به دیوان اسد.
خاقانی.
چو برزد همه علمها را رقوم
چه با اهل یونان چه با اهل روم.
نظامی.
- رقوم هندسی، اعداد هندسی:
فکند از هیأت نه حرف افلاک
رقوم هندسی برتختۀ خاک.
نظامی.
رجوع به رقم شود.
، قسمی خربزه. (یادداشت مؤلف). رجوع به رقم شود، جمع واژۀ رقم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رق ّ. (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به معنی نوعی از چهارپایان آبی که به تمساح ماند. (از آنندراج). رجوع به رق شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رفوف. (از اقرب الموارد). بر وزن و معنی رفوف است. (منتهی الارب). رجوع به رفوف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لرزیدن و جنبیدن: رأیته یرقف من البرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ راقد. قوله تعالی: و تحسبهم ایقاظاً و هم رقود. (قرآن 18/18). (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). جمع واژۀ راقد. خفتگان. (از ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 53). خواب کنندگان. (آنندراج) (از غیاث اللغات) :
در سگ اصحاب خویی زآن رقود
رفته تا جویای رحمان گشته بود.
مولوی.
همچو آن اصحاب کهف از راه جود
می چرم زایقاظ نی بل هم رقود.
مولوی.
حال یزدان این بود بی خواب هم
گفت یزدان هم رقودٌ زین مرم.
مولوی.
، خواب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). رقد. رجوع به رقد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دائم الرقاد. (از اقرب الموارد). رجوع به رقاد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رقد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به خواب شدن. (منتهی الارب). خواب کردن. (از آنندراج) (غیاث اللغات). خفتن. (از ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 53) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی). رجوع به رقد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ طُ)
ایستادن آب چشم و خون. (مهذب الاسماء). رقوء. خشک شدن اشک و ایستادن آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ایستادن اشک و خون. (یادداشت مؤلف). خشک شدن اشک و ایستادن و کذلک رقاء الدم. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برآمدن و بلند گردیدن عرق. رقوء. (منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن و بلند گردیدن رگ. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اصلاح کردن میان قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فساد انداختن (از اضداد) : رقاء بینهم. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). فساد انداختن. (آنندراج) ، بالا برآمدن: رقاء فی الدرجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بالا برآمدن در درجه. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
مصیبت و زیان رسانیدن. (مصادر اللغۀ زوزنی چ بینش ص 274). رجوع به رزء و رزیئه شود
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قا)
مرد بسیارافسونگر. (ناظم الاطباء). مرد افسونگر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افسونگر. افسونگری استاد. (یادداشت مؤلف). افسونگر. (ملخص اللغات) (مهذب الاسماء) (دهار) ، کوه نورد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ذِ رَ)
خاک آلود کردن توجبه و باران پس ستور نچریدن علف را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قرء. (ترجمان ترتیب عادل). رجوع به قرء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رموء
تصویر رموء
دو دلی و پژوهش، افزونی برسد، آراماندن آرام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوء
تصویر رفوء
رفو رفو یونانی درز دوزی درز گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاء
تصویر رقاء
افسونگر، کوهنورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقوب
تصویر رقوب
زن نازا، زی مرده (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقود
تصویر رقود
خفتن، خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقوف
تصویر رقوف
لرزنده از سرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقوم
تصویر رقوم
جمع رقم، نبشته ها پیکرها جمع رقم ارقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقون
تصویر رقون
برناک (حنا)، کرکم (زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقود
تصویر رقود
((رُ))
جمع راقد، خوابیدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقوم
تصویر رقوم
((رُ))
جمع رقم
فرهنگ فارسی معین