جدول جو
جدول جو

معنی رقو - جستجوی لغت در جدول جو

رقو(رَقْوْ)
ریگ تودۀ گرد اندک کلان از دعص. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تودۀ ریگ برخاسته و گردآمده. (از المنجد). رقوه. (منتهی الارب). رجوع به رقوه شود
لغت نامه دهخدا
رقو
ریگ، توده گرد
تصویری از رقو
تصویر رقو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رئو
تصویر رئو
(پسرانه)
مهربان، عاطفه، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رقود
تصویر رقود
خوابیدن، خفتن، جمع راقد، خفتگان، خوابیدگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقوم
تصویر رقوم
رقم ها، اعداد، جمع واژۀ رقم
فرهنگ فارسی عمید
(گُ هََ تَ / تِ)
رقوم آموزنده. رقم آموز. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
منسوب به رقم است. (یادداشت مؤلف).
- حساب رقومی، حساب عددی، یعنی حسابی که با اعداد سر و کار دارد، مانند چهار عمل اصلی با اعداد 1 و 2 و 3 و 9 و... مقابل حساب جمل. رجوع به رقم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بافتۀ ابریشمی سرخ رنگ. (ناظم الاطباء) :
بستد زبرای قدم خسرو خاور
بر بام افق شکل سراپردۀ ترقو.
آزری (از لسان العجم شعوری ورق 289 ب).
رجوع به ترغو شود
لغت نامه دهخدا
برقو و ترقو ظاهراً قسمی نسیج و جامه بوده است و این کلمه در دو مصرع از اشعار سوزنی بجای مانده است چنین:
برقوبافا ز تار ترقوی تو من
ترقوبافا گهی که کار آغازی.
(از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَبْ بُ)
خشک شدن و بازایستادن اشک و خون. (منتهی الارب) (از آنندراج). بازایستادن اشک و خون. (تاج المصادر بیهقی). ایستادن آب چشم و خون. (مهذب الاسماء). واایستادن اشک و خون. (المصادر زوزنی) (از دهار). رقا. (ناظم الاطباء). رجوع به رقاء شود، برآمدن و بلند گردیدن رگ. (از منتهی الارب). برآمدن رگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لرزیدن و جنبیدن: رأیته یرقف من البرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ بِ)
شهری بین شنت بریه و سرته اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آنچه بر جراحت نهند تا خون بایستد، و منه قول اکثم: لاتسبوا الابل فان فیها رقوء الدم، ای تعطی فی الدیات فتحقن بها الدماء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنچه بر جراحت نهند تا خون بایستد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یا رقوب. رقابه. (ناظم الاطباء). رقبه. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رقابه و رقبه. رقبان و رقبه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَبْ بُ)
رقوب. رقابه. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). چشم داشتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی). رقبه. (منتهی الارب). رجوع به رقابه و رقبه و دیگر مصادر مترادف آن شود، راه نگاه داشتن. (المصادر زوزنی). نگاهبانی کردن. (یادداشت مؤلف) ، در سوراخ شدن موش دشتی. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زنی که جهت میراث چشم بر مرگ شوهر دارد. (ناظم الاطباء). زنی که چشم بر مرگ شوی دارد بجهت میراث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد یا زنی که او را بچه نزید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آنکه فرزند او بنماند. (یادداشت مؤلف). مرد یا زنی که فرزند او نماند یا بمیرد و در مثل است: ’ورثته عن عمه رقوب’. (از اقرب الموارد) ، زنی که اورا فرزند باقی نبود یا زن فرزندمرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن بی ولد. (یادداشت مؤلف) ، شتری که از انبوهی شتران به آبخور و حوض نزدیک نیاید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن اشتر که آب نخورد تا اشتران دیگر از آبشخورفراتر نیایند و آن از گوهرش باشد. (مهذب الاسماء).
- ام الرقوب، بلا و سختی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به ام الرقوب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رقد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به خواب شدن. (منتهی الارب). خواب کردن. (از آنندراج) (غیاث اللغات). خفتن. (از ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 53) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی). رجوع به رقد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دائم الرقاد. (از اقرب الموارد). رجوع به رقاد شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ راقد. قوله تعالی: و تحسبهم ایقاظاً و هم رقود. (قرآن 18/18). (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). جمع واژۀ راقد. خفتگان. (از ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 53). خواب کنندگان. (آنندراج) (از غیاث اللغات) :
در سگ اصحاب خویی زآن رقود
رفته تا جویای رحمان گشته بود.
مولوی.
همچو آن اصحاب کهف از راه جود
می چرم زایقاظ نی بل هم رقود.
مولوی.
حال یزدان این بود بی خواب هم
گفت یزدان هم رقودٌ زین مرم.
مولوی.
، خواب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). رقد. رجوع به رقد شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رق ّ. (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به معنی نوعی از چهارپایان آبی که به تمساح ماند. (از آنندراج). رجوع به رق شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رفوف. (از اقرب الموارد). بر وزن و معنی رفوف است. (منتهی الارب). رجوع به رفوف شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رقم. (ناظم الاطباء) (دهار) :
به خدایی که رقوم حسنات
کرد توقیع به دیوان اسد.
خاقانی.
چو برزد همه علمها را رقوم
چه با اهل یونان چه با اهل روم.
نظامی.
- رقوم هندسی، اعداد هندسی:
فکند از هیأت نه حرف افلاک
رقوم هندسی برتختۀ خاک.
نظامی.
رجوع به رقم شود.
، قسمی خربزه. (یادداشت مؤلف). رجوع به رقم شود، جمع واژۀ رقم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رقون. زعفران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). رقان. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (متن اللغه). ارقان. (اقرب الموارد). رجوع به رقان و ارقان شود، حنا. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (اختیارات بدیعی). به معنی حنا باشد و آن برگی است که بکوبند و بر دست و پابندند و بضم اول هم آمده است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رقون. (ناظم الاطباء) (برهان). رجوع به رقون شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رقه شود
لغت نامه دهخدا
(رَق وَ)
به معنی رقو است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریگ تودۀ گرد اندک کلان. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). رجوع به رقو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رقومی
تصویر رقومی
حساب عددی، مانند چهار عمل اصلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقون
تصویر رقون
برناک (حنا)، کرکم (زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقوم
تصویر رقوم
جمع رقم، نبشته ها پیکرها جمع رقم ارقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقوف
تصویر رقوف
لرزنده از سرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقود
تصویر رقود
خفتن، خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقوب
تصویر رقوب
زن نازا، زی مرده (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقوء
تصویر رقوء
خون بند آنچه بر زخم نهند تا خون را بند آرد، آشتی دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقود
تصویر رقود
((رُ))
جمع راقد، خوابیدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقوم
تصویر رقوم
((رُ))
جمع رقم
فرهنگ فارسی معین