جدول جو
جدول جو

معنی رقماء - جستجوی لغت در جدول جو

رقماء
(رَ)
وقع فی الرقم الرقماء، اذا وقع فیما لایقوم به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ)
مؤنث ارثم که اسب سر بینی سفید یا سپید لب بالایین باشد. (از آنندراج). مؤنث ارثم. (منتهی الارب). گوسپند که سر بینی آن سیاه و سایر بدن سپید باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ طُ)
ایستادن آب چشم و خون. (مهذب الاسماء). رقوء. خشک شدن اشک و ایستادن آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ایستادن اشک و خون. (یادداشت مؤلف). خشک شدن اشک و ایستادن و کذلک رقاء الدم. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برآمدن و بلند گردیدن عرق. رقوء. (منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن و بلند گردیدن رگ. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اصلاح کردن میان قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فساد انداختن (از اضداد) : رقاء بینهم. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). فساد انداختن. (آنندراج) ، بالا برآمدن: رقاء فی الدرجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بالا برآمدن در درجه. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
فساد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قا)
مرد بسیارافسونگر. (ناظم الاطباء). مرد افسونگر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افسونگر. افسونگری استاد. (یادداشت مؤلف). افسونگر. (ملخص اللغات) (مهذب الاسماء) (دهار) ، کوه نورد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوار شدن و حقیر گردیدن. (منتهی الارب). رجوع به قماءه و قماءه شود
برکندن. (منتهی الارب). قمع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ)
فربه شدن ستور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قموء شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
ج قمی ٔ (قمی ّ). (اقرب الموارد). رجوع به قمی شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قمی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زنی که پس از زاییدن بیمار رحم گردد و بمیرد. (ناظم الاطباء). شتر ماده یا زنی که بعد وضع حمل بیمار گردد و بمیرد. (آنندراج). به معنی رحوم است. (منتهی الارب) ، ماده شتری که پس از نتاج به آماس زهدان مبتلا گردد و علتی در آن پدید آید که مانع قبول آب منی شود، یا آنکه بزاید و سلای آن برنیاید. ج، رحوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ حَ)
جمع واژۀ رحیم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (اقرب الموارد) : اشداء علی الکفار رحماء بینهم. (قرآن 29/48). و رجوع به رحیم شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث ارخم. شاه رخماء، گوسپند سپیدسر سیاه بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مؤنث ارخم. اسبان سپیدسر و سیاه بدن. ج، رخم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ناقه ای که رتیم خورد و بدان الفت دارد و شیفتۀ آن باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ناقه ای که توشه دان پر از بار برد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زنی که فرزندش بنماند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رُ قَ)
رقبا. جمع واژۀ رقیب به معنی منتظران و نگهبانان. (فرهنگ نظام). جمع واژۀ رقیب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رقیب و رقبا شود
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
جمع واژۀ عقیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیم شود، جمع واژۀ عقام. (منتهی الارب). رجوع به عقام شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فربه شدن ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ناقه قرماء، شتر مادۀ پوست بینی بریده آونگان گذاشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مؤنث افقم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ربا و افزونی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ضبع رشماء، کفتاری که در روی آن سیاهی باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گوسپندی که بر کنار بینی آن سپیدی باشد و یا رنگی مخالف رنگ سایر بدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گوسپندی که در پهلوی وی سپیدی باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن لاغرسرین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن گول و احمق. (ناظم الاطباء). زن گول. (منتهی الارب) (آنندراج). حمقاء. (اقرب الموارد) ، رقعا. رجوع به رقعا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رقطا. هر شی ٔ مؤنث که بر آن نقطه های سیاه و سفید باشد. (غیاث اللغات). مؤنث ارقط. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سیاهی با سپید آمیخته. (دهار). تانیث ارقط: دجاجه رقطاء، مرغ سیاه که خالهای سپید دارد. (یادداشت مؤلف). ماکیان پیسۀ رنگ برنگ. مار پیسه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گوسپند سفید وسیاه. (دهار) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). گوسپندی که سیاهی او با سپیدی آمیخته بود. (آنندراج).
- سلسلهالرقطاء، یا سلیلهالرقطاء، جانورکی است که در گورستانها پیدا می شود و پلیدترین نوع عظاء (جانوری مانند سوسمار) می باشدو اگر وارد طعامی شود آن را مسموم می کند. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس).
، ف تنه سخت. گویند: جأت فتنه رقطاء، ای مظلمه شبهها بحیه رقطاء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس). ف تنه سخت. (آنندراج). فتنه بسبب تلون آن. (از اقرب الموارد) ، اشکنۀ بسیارروغن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به ارقط شود، نام صنعتی که در آن یک حرف منقوط و یک حرف غیرمنقوط باشد. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). منقوطبودن حرفی و غیر منقوط بودن حرفی در کلام مانند این دو شعر:
شد قد تو چون صنوبر باغ
برخد تو زلف از پر زاغ.
غمزۀ شوخ آن صنم بگشاد
سیل خونم ز اشک خون آثار.
؟ (از آنندراج).
نیز رجوع به حدائق السحر فی دقائق الشعر ص 66 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
لقب الهلالیه التی فیها کانت قصه المغیره بن شعبه لتلون کان فی جلدها. (تاج العروس) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نام شاعری است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رماء
تصویر رماء
افزونی گوالش
فرهنگ لغت هوشیار
رقیبان، نگهبانان، جمع رقیب، همال ها همکوشان جمع رقیب همچشمان رقیبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقماء
تصویر فقماء
گازو: زن (گازو کسی که دندان های پیشین او برآمدگی دارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقماء
تصویر عقماء
جمع عقیم، سترونان بی تمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقماء
تصویر اقماء
فربه شدن ستور، خوار و حقیر کردن کسی را، به شگفت آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاء
تصویر رقاء
افسونگر، کوهنورد
فرهنگ لغت هوشیار