مؤنث ارثم که اسب سر بینی سفید یا سپید لب بالایین باشد. (از آنندراج). مؤنث ارثم. (منتهی الارب). گوسپند که سر بینی آن سیاه و سایر بدن سپید باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
مؤنث ارثم که اسب سر بینی سفید یا سپید لب بالایین باشد. (از آنندراج). مؤنث ارثم. (منتهی الارب). گوسپند که سر بینی آن سیاه و سایر بدن سپید باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
زنی که پس از زاییدن بیمار رحم گردد و بمیرد. (ناظم الاطباء). شتر ماده یا زنی که بعد وضع حمل بیمار گردد و بمیرد. (آنندراج). به معنی رحوم است. (منتهی الارب) ، ماده شتری که پس از نتاج به آماس زهدان مبتلا گردد و علتی در آن پدید آید که مانع قبول آب منی شود، یا آنکه بزاید و سلای آن برنیاید. ج، رحوم. (ناظم الاطباء)
زنی که پس از زاییدن بیمار رحم گردد و بمیرد. (ناظم الاطباء). شتر ماده یا زنی که بعد وضع حمل بیمار گردد و بمیرد. (آنندراج). به معنی رحوم است. (منتهی الارب) ، ماده شتری که پس از نتاج به آماس زهدان مبتلا گردد و علتی در آن پدید آید که مانع قبول آب منی شود، یا آنکه بزاید و سلای آن برنیاید. ج، رُحوم. (ناظم الاطباء)
ناقه ای که رتیم خورد و بدان الفت دارد و شیفتۀ آن باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ناقه ای که توشه دان پر از بار برد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ناقه ای که رتیم خورد و بدان الفت دارد و شیفتۀ آن باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ناقه ای که توشه دان پر از بار برد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
گوسپندی که در پهلوی وی سپیدی باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن لاغرسرین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن گول و احمق. (ناظم الاطباء). زن گول. (منتهی الارب) (آنندراج). حمقاء. (اقرب الموارد) ، رقعا. رجوع به رقعا شود
گوسپندی که در پهلوی وی سپیدی باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن لاغرسرین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن گول و احمق. (ناظم الاطباء). زن گول. (منتهی الارب) (آنندراج). حمقاء. (اقرب الموارد) ، رقعا. رجوع به رقعا شود
رقطا. هر شی ٔ مؤنث که بر آن نقطه های سیاه و سفید باشد. (غیاث اللغات). مؤنث ارقط. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سیاهی با سپید آمیخته. (دهار). تانیث ارقط: دجاجه رقطاء، مرغ سیاه که خالهای سپید دارد. (یادداشت مؤلف). ماکیان پیسۀ رنگ برنگ. مار پیسه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گوسپند سفید وسیاه. (دهار) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). گوسپندی که سیاهی او با سپیدی آمیخته بود. (آنندراج). - سلسلهالرقطاء، یا سلیلهالرقطاء، جانورکی است که در گورستانها پیدا می شود و پلیدترین نوع عظاء (جانوری مانند سوسمار) می باشدو اگر وارد طعامی شود آن را مسموم می کند. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). ، ف تنه سخت. گویند: جأت فتنه رقطاء، ای مظلمه شبهها بحیه رقطاء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس). ف تنه سخت. (آنندراج). فتنه بسبب تلون آن. (از اقرب الموارد) ، اشکنۀ بسیارروغن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به ارقط شود، نام صنعتی که در آن یک حرف منقوط و یک حرف غیرمنقوط باشد. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). منقوطبودن حرفی و غیر منقوط بودن حرفی در کلام مانند این دو شعر: شد قد تو چون صنوبر باغ برخد تو زلف از پر زاغ. غمزۀ شوخ آن صنم بگشاد سیل خونم ز اشک خون آثار. ؟ (از آنندراج). نیز رجوع به حدائق السحر فی دقائق الشعر ص 66 شود
رَقطا. هر شی ٔ مؤنث که بر آن نقطه های سیاه و سفید باشد. (غیاث اللغات). مؤنث ارقط. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سیاهی با سپید آمیخته. (دهار). تانیث ارقط: دجاجه رقطاء، مرغ سیاه که خالهای سپید دارد. (یادداشت مؤلف). ماکیان پیسۀ رنگ برنگ. مار پیسه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گوسپند سفید وسیاه. (دهار) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). گوسپندی که سیاهی او با سپیدی آمیخته بود. (آنندراج). - سُلسلهالرقطاء، یا سلیلهالرقطاء، جانورکی است که در گورستانها پیدا می شود و پلیدترین نوع عظاء (جانوری مانند سوسمار) می باشدو اگر وارد طعامی شود آن را مسموم می کند. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). ، ف تنه سخت. گویند: جأت فتنه رقطاء، ای مظلمه شبهها بحیه رقطاء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس). ف تنه سخت. (آنندراج). فتنه بسبب تلون آن. (از اقرب الموارد) ، اشکنۀ بسیارروغن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به ارقط شود، نام صنعتی که در آن یک حرف منقوط و یک حرف غیرمنقوط باشد. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). منقوطبودن حرفی و غیر منقوط بودن حرفی در کلام مانند این دو شعر: شد قد تو چون صنوبر باغ برخد تو زلف از پر زاغ. غمزۀ شوخ آن صنم بگشاد سیل خونم ز اشک خون آثار. ؟ (از آنندراج). نیز رجوع به حدائق السحر فی دقائق الشعر ص 66 شود