جدول جو
جدول جو

معنی رقم - جستجوی لغت در جدول جو

رقم
هر یک از علاماتی که برای نمایاندن اعداد به کار می رود مانند ارقام فارسی و عربی (۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸، ۹ و ۱۰) و ارقام لاتینی (۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸، ۹ و ۱۰)، عدد، خط، نوشته، نشان، پیکره، کتابت
رقم زدن: نوشتن، نقاشی کردن، کنایه از مقدّر کردن
تصویری از رقم
تصویر رقم
فرهنگ فارسی عمید
رقم
(کَ)
تحریر. (ناظم الاطباء). نوشتن است بر چیزی. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). نوشتن. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53) ، کتابت. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، نشان کردن. (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (دهار)
لغت نامه دهخدا
رقم
(رَ قِ)
رقم. (ناظم الاطباء). سختی و بلا. (آنندراج) (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). رجوع به رقم در همه معانی شود.
- بنت الرقم، بلا و سختی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رقم
(رَ قَ)
یا رقم. بلا و سختی. (ناظم الاطباء). سختی و بلا. (از منتهی الارب). سختی. (مهذب الاسماء)، روزی است از روزهای تازیان. (ناظم الاطباء). یوم الرقم یا یوم الرقم روزی است از روزهای عرب. (منتهی الارب). رجوع به رقم شود،
{{صفت}} کثیر و بسیار: جاء بالرقم، بسیار آورد. (از اقرب الموارد). (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)،
{{اسم}} به معنی علامت به سکون ’قاف’ است ولی معمولاً آن را مفتوح خوانند و در نظم نیز بفتح قاف شایع است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 5 از محیط المحیط). نقش. (از کشاف اصطلاحات الفنون). اثر. نشان. نقش. علامت. (یادداشت مؤلف). نشان. ج، ارقام. (مهذب الاسماء) :
در گنج بگشاد چندی درم
که دیدی برو بر ز هرمز رقم.
فردوسی.
ده انگشت برسان سیمین قلم
برو کرده از غالیه صد رقم.
فردوسی.
بر دم هر طاوسی صد قمر و سی قمر
بر پر هر کبککی نه رقم و ده رقم.
منوچهری.
همیشه تا زعدد در عقود هست نشان
همیشه تا ز طمع بر طبایع است رقم.
مسعودسعد.
بر چشم من آن ماه جهانسوز رقم بود
بر عشق من آن ماه روانسوز گوا بود.
خاقانی.
این هفت نقطه یک رقمند از خط کفش
وآن نه صحیفه یک ورق از دفتر سخاش.
خاقانی.
از خانه مار آید زنبور عسل بیرون
گر یک رقم همت بر مار کشد عدلش.
خاقانی.
یافته در خطۀ صاحبدلی
سکۀ نامش رقم عادلی.
نظامی.
مهر تو نگار سروقامت
بر من رقم است تا قیامت.
سعدی.
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهرۀ ما پیدا بود.
حافظ.
نام حافظ رقم نیک پذیرقت ولی
پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست.
حافظ.
، نقش و علامتی که تاجر روی پارچه و لباس می نویسد برای تعیین ارزش آن.
- بیع برقم، آن است که فروشنده می گوید: ’این پارچه را برقم آن فروختم’ و فروشنده می گوید: ’قبول کردم’، اگر بی آنکه مقدار آن را بداند قبول کند معامله باطل است ولی اگر خریدار مقدار آن (قیمت) را بداند بیع جایز است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- رقم برزدن، نوشتن بهای جنس بر روی آن: بیاعان معتمد باشند که قیمت عدل بر آن نهند و رقم برزنند و به غربا فروشند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 146).
، حساب. (ناظم الاطباء).
- اهل رقم، عالم و واقف بر حساب. (ناظم الاطباء).
- علم رقم، علم حساب. (ناظم الاطباء).
- ، عدد. (ناظم الاطباء). شمار. عدد. هریک از اعداد نهگانه هندسی، ارقام هندسی.هر یک از صورشمار چون 1 و 2 و 3 و جز آن. (یادداشت مؤلف) :
بدخواه تو بر سکنۀ این تختۀ خاکی
صفری است که بیشی ندهد هیچ رقم را.
انوری.
حاصل عمر تو بود یک رقم کام
آن رقم از دفتر شمار تو کم شد.
خاقانی.
درجی در رقم شود مرفوع
چون دقایق رسد به شصت آخر.
خاقانی.
الحق ازآحاد ملک خصم تو صفر است و بس
گرچه رود در حساب هیچ بود در رقم.
خاقانی.
رجوع رقم در این معنی شود، پیکر. (لغات فرهنگستان). مرتبه ای از مراتب عدد. صورت یک عدد چون 2 که یک رقم و 110 که سه رقم و 1252 که چهار رقم است. (یادداشت مؤلف)، هر یک از اقلام و هر یک از ریزهای سیاهه و صورتی. قلم: این سیاهه پنجاه رقم است. (یادداشت مؤلف)، نوع و جنس. (ناظم الاطباء). در تداول فارسی قسم. نوع. گونه: در آذربایجان هشتاد رقم انگور هست. چند رقم کاغذ هست. دو رقم لپه هست. (یادداشت مؤلف)، نوشته و خط. (ناظم الاطباء). نوشته و با لفظ انداختن و کردن و دادن و زدن و نوشتن و کشیدن و راندن و شدن و خوردن و پذیرفتن و شکستن و ریختن و فشاندن و چکیدن و زدودن و کافتن مستعمل است و بدیع و خوش و مسکین و جواهر و زرین و پریشان از صفات اوست. (آنندراج) :
بخت سوی تو نامه ای ننوشت
که رقم عبده نمی دارد.
خاقانی.
گر نباشد یاری حبر و قلم
کی فتد بر روی کاغذها رقم.
مولوی.
که ملک و دولت ضحاک بیگنه آزار
نماند و تا به قیامت برو بماند رقم.
سعدی.
زایچۀ حکم و توقیع راز
نیست مگر این رقم جان نواز.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
آویخته ام از طرف کعبه رقم را
یعنی که صلایی است عرب را و عجم را.
زلالی خونساری (از آنندراج).
- رقم اول، عرش. (ناظم الاطباء). کنایه از عرش. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
ره رفته تا خط رقم اول از خطر
پی برده تا سرادق اعلی هم از علا.
خاقانی.
- ، کنایه از نور محمدی است. (غیاث اللغات) (از آنندراج).
- رقم بطلان برگفته ای کشیدن، باطل کردن آن. بی اعتبار ساختن آن. (از یادداشت مؤلف).
- رقم پرور، نویسنده و محرر. (آنندراج). رجوع به رقم زن و ترکیب رقم طراز شود.
- رقم سنج، نویسنده و محرر. (آنندراج).
- رقم سنجی، شغل و عمل رقم سنج. نویسندگی:
هنگام رقم سنجی احکام کواکب
برجیس نهد محبره در پیش دبیرم.
عرفی شیرازی (از آنندراج).
- رقم طراز، نویسنده و محرر. (آنندراج). رجوع به ترکیب رقم سنج و رقم کار شود.
- رقم گردیدن، نوشته شدن:
توخواهی نیک وخواهی بدکن امروز ای پسر اینجا
عمل گر بد بود ور نیک بر عالم رقم گردد.
سعدی.
- قلم سعادت رقم، کلک فرخنده و درست نویس. (ناظم الاطباء).
، امضاء. (ناظم الاطباء) :... بعد از تصدیق و تجویز عالیجاه قورچی باشی به رقم وزیر دیوان اعلی رسیده تنخواه بازیافت... می شده. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 7) تیول و مواجب همه ساله و براتی و انعام قاطبۀ غلامان بعد از تجویز عالیجاه مشار الیه به رقم عالیجاه وزیر دیوان اعلی رسیده تنخواه بازیافت...می شده. (تذکره الملوک ص 708). تیول و همه سله و مواجب براتی.... به رقم عالیجاه وزیر دیوان اعلی رسیده تنخواه بازیافت و خدمت مین باشیگری تفنگچیان و... به رقم وزیر دیوان اعلی رسیده باشد شفقت و رقم اشرف صادر می گردد. (تذکره الملوک ص 9)، امضاء نقاش ذیل تصویر اختصاصاً: این تصویر رقم علیرضای عباسی دارد، یعنی: امضاء او را بعلامت نقاش تصویر بودن دارد، نقاشی. صورتگری. (از یادداشت مؤلف) :
به خوبان گفت کآن صورت بیارید
که کرده ست این رقم پنهان مدارید.
نظامی.
، نوشته و مکتوب امضأشده و علامت گذاشته شده، فرمان پادشاه. (ناظم الاطباء). فرامین سلاطین را نیز گویند چه در آن نشان وزراء و مستوفیان همه می باید. (لغت محلی شوشتر). در تداول عامه، امر. فرمان. حکم. دستخط. فرمان شاه. مثل: رقم رمق می خواهد (یعنی فرمان قوت ضرور دارد) . (یادداشت مؤلف) :
وین رمقی کز رقمش مانده هست
از ظل خورشید سپهرآستان.
خاقانی.
اگر رقم بالمشافهه صادر نشده باشد و ریش سفیدان هر طبقه عرض نموده باشند مادام که تعلیقۀ وزیراعظم نرسد رقم خدمت ملازمت داده نمی شود و اگر رقمی به رسالۀ احدی از مقربان نوشته شود مادام که ضمن رقم به مهر وزیر اعظم نرسد به مهرمهرآثار مزین نمی گردد. (تذکره الملوک ص 8) ..... به رقم وزیر دیوان اعلی رسیده باشد شفقت و رقم اشرف صادر می گردد. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 9) .... اگر عالیجاه وزیر اعظم ممضی دارد رقم صادر می گردد. (تذکرهالملوک ص 8). چنانچه صاحبان مناصب رقم منصب خود را بجهت مدافعۀ رسوم مقرره به مهرداران نمی داده اند... رسوم مستمران خود را اخذ نمی نموده اند. (تذکرهالملوک ص 26). بی رقم قوشچی باشی است. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 486)، حکم و فرمان شاهزادگان، وجه و مرتبه، بیان و وصف، طریق و روش و طرز و رسم و قاعده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رقم
(رَ قَ)
موضعی در مدینۀ طیبه. و منه: سهام الرقمیات. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رقم
(رَ)
نوعی از نگار خطدار یا نوعی از دیبا یا از چادرها. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). قسمی مخطط از وشی یا خز یا برد. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). جنسی است از جامه. (مهذب الاسماء). ج، ارقام. رقوم. (اقرب الموارد) ، بلا و سختی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کنایه از سختی و بلا. (آنندراج) ، کتابت. (منتهی الارب) ، جاء بالرقم، یعنی بسیار آورد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کثیر. (اقرب الموارد).
- یوم الرقم، از روزهای تازیان است. (ناظم الاطباء). از روزهای جنگ های تازیان است. (از اقرب الموارد).
، در نزد حسابگران برنشانه های اعداد از یک تا نه اطلاق شود و شامل صفر می شود و آنها را ارقام هندی گویند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به رقم شود
لغت نامه دهخدا
رقم
(تَ لَبْ بُ)
نوشتن. (از اقرب الموارد). نبشتن. (منتهی الارب) (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، و منه قولهم: هو یرقم الماء، یعنی حاذق و قادر بر تصرف هرامر است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، نقطه نهادن و واضح نمودن کتاب را. (از اقرب الموارد). نقطه نهادن کتاب را و واضح و بیان نمودن و مهر کردن بر آن: رقم الکتاب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). مهر کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) ، کتابت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خطدار بافتن جامه را. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نبشتگی بر جامه. (دهار) ، داغ کردن شتر را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رقم
خط، نوشته، عدد، نشان
تصویری از رقم
تصویر رقم
فرهنگ لغت هوشیار
رقم
((رَ قَ))
نشان، علامت، خط، نوشته، عدد، نشانه اعداد، جمع ارقام
تصویری از رقم
تصویر رقم
فرهنگ فارسی معین
رقم
شمار، عدد، شماره، عده، قلم، نمره، قسم، نوع، خط، دستخط، فرمان، علامت، نشان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رقم
دیدن عدد به خواب، یکی نیکو بود. اگر به خواب بیند که یک درم داشت یا یک دینار یا غیره، دلیل است بر نیکی، زیرا که اصل شمارها یکی است. ابراهیم کرمانی گوید: عدد یکی نیک بود، اما دو، دلیل غم بود. اگر به خواب عدد سه بیند، دلیل است ازکاری که کند برخورداری نیابد. یا لفظ سه دلالت بر فرقت کند. زیرا که لفظ سه طلاق است. اگر عدد چهار بیند، نیکو بود. وقتی که چیزی دیگر با آن نباشد و نپیوندد. اگر عدد پنج بیند، نیکو بود، وقتی که نمازها برپا دارد. اگر در خواب عدد شش بیند، دلیل که به غایت نیکو بود و مراد یابد. اگر هفت یا هشت بیند، بد بود. اگر نه بیند، دلیل زحمت و فساد بود. اگر عدد ده بیند، دلیل که مراد دین و دنیای او حاصل گردد. اگر عدد یازده بیند، دلیل شغل او به روز کار تمام گردد. اگر عدد دوازده بیند، نیکو بود. اگر در خواب عدد سیزده بیند، دلیل است کارش بسته گردد. اگر عدد چهارده بیند نیکو بود. اگر عدد پانزده بیند، دلیل است که پراکنده گردد. اگر شانزده بیند، دلیل که کارش نیکو گردد. اگر عدد هفده بیند، دلیل که چیزها تباه گردد و بازگردد. اگر عدد هجده بیند، دلیل که کارش برنیاید. اگر نوزده بیند، دلیل است او را بی زحمت کار افتد. اگر در خواب عدد بیست بیند، دلیل که مال حاصل کند و بر دشمن ظفر یابد. اگر عدد سی بیند، دلیل که او را با کسی رو افتد و مراد یابد. اگر عدد را چهل بیند، دلیل است کارش بسته گردد. اگر عدد پنجاه بیند، دلیل است بر رنج و شغل بی فائده. اگر در خواب عدد شصت بیند، دلیل است سوگندی درگردنش افتد، چنانکه دو ماه پیاپی او را روزه داشتن یا شصت درویش را طعام دادن، برگردن افتد. اگر عدد را هفتاد بیند دلیل است کارش به تاخیر برآید. اگر عدد هشتاد بیند، دلیل است او را به تهمت زنا بگیرند و هشتاد چوبین بزنند. اگر در خواب عدد نود بیند، دلیل که زنی بزرگزاده و مالدار بخواهد. اگر عدد صد بیند، دلیل که ظفر یابد. اگر سلطان درخواب بیند که با خود صد سوار داشت، دلیل است بر دشمن ظفر یابد. اگر در خواب بیند که او را صد دانه گندم دادند، دلیل بر خیر و برکت بود و عیش بر وی فراخ گردد. اگر عدد دویست بیند، دلیل است دشمن بر وی ظفر یابد. اگر عدد سیصد بیند، دلیل است مرادش دیر برآید. اگر چهارصد بیند، بر دشمن ظفر یابد. چنانکه رسول (ص) فرمود: چهارهزار، سوار است و بهترین خوابها، چهارصد است. اگر در خواب پانصد بیند، دلیل که کارش موقوف نماید. اگر ششصد بیند، دلیل است به مقصود برسد. اگر هفتصد بیند، دلیل است از کار سخت برهد. اگر هشتصد بیند، دلیل است بر دشمن ظفر یابد. اگر هزار بیند، دلیل است دشمن را قهر کند. اگر سه هزار بیند قوت باشد و فیروزی یابد. عدد چهارهزار، دلیل مضرت بود. اگر عدد پنج هزار بیند، مبارک و فرخنده بود. ابراهیم کرمانی گوید: اگر در خواب عدد شش هزار بیند، دلیل فتح و نصرت بود و هفت هزار، گشایش کارها است و هشت هزار، دلیل است که دلیل که کارش به نظام شود. اگرنه هزار بیند بد است. اگر ده هزار بیند مضرت است. اگر بیست هزار بیند، دلیل است که بر دشمن غلبه کند. اگر سی هزار بیند ظفر است. اگر چهل هزار بیند، نصرت است. اگر پنجاه هزار بیند، دلیل است که در رنج بماند. اگر عدد شصت هزار بیند، دلیل شادی است. اگر هفتاد هزار بیند، دلیل که دشمن بر وی ظفر یابد. اگر عدد هشتاد هزار بیند یا نود هزار، دلیل است که بر خصم غالب شود. اگر در خواب صد هزار بیند، دلیل است که به مرادها برسد - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رقم زدن
تصویر رقم زدن
نوشتن، نقاشی کردن
کنایه از مقدّر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقم زن
تصویر رقم زن
رقم زننده،، نویسنده، نقاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارقم
تصویر ارقم
مار سیاه و سفید کشنده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ قَ)
حیّی است از تغلب. (منتهی الأرب) ، ساکن شدن ورم زخم و نزدیک بهی رسیدن. (آنندراج). نزدیک به بهی رسیدن و خوابیدن ورم ریش یا خستگی: ارک الجرح. (منتهی الأرب) ، اقامت کردن در جایی. مقیم بودن بجائی، درنگ کردن در کار: ارک فی الأمر. (منتهی الأرب) ، گذاشتن شتران را در اراک. (آنندراج). گذاشتن اشتران بخوردن اراک، لازم گردانیدن کار بر کسی. کاری را بگردن کسی گذاشتن: ارک الامر فی عنقه، لازم گردانید کار را بر وی. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
ارقش. مارپیسه. (منتهی الأرب). مار سیاه و سپید. (مهذب الاسماء) (مؤید الفضلاء). مار ابلق سپید و سیاه. ماری که در پوست آن نقش سیاه و سپید باشد، چنانکه گوئی نوشته اند. مار سیاه که نقطه های سفید بر پشت دارد. (غیاث). نوعی از مار که زهری سخت کشنده دارد و گویند او بدترین مارها باشد. مار نابکار. ماری که خطهای سرخ و سیاه و خاکی رنگ دارد.
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
نام جائی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
پشم. صوف احمر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ مَ)
گیاهی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
سناءالدّین ارقم، فارسی) (امیر) برادر اتابک دکله که ممالک فارس در تحت تصرف و فرمان او بود و از حدّ مکران تا ساحل عمان در ضبط و امکان او. او را ابیات است از آن جمله:
روی تو بطعنه بر قمر می خندد
لعلت بکرشمه بر گهر می خندد
از شیرینی که هست گوئی لب تو
پیوسته چو پسته بر شکر میخندد.
(لباب الالباب ج 1 ص 59)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رقم زدن
تصویر رقم زدن
نگاشتن، تحریر کردن، نقش کردن نقاش، نویسنده و محرر
فرهنگ لغت هوشیار
پیکر نویس هماردار (حسابدار)، خوشنویس نویسنده کاتب، محاسب حسابدار، حکاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقم زن
تصویر رقم زن
نگارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقمزن
تصویر رقمزن
نویسنده کاتب محرر، نقاش رسام
فرهنگ لغت هوشیار
نگار آموز (معلم نقاشی)، پیکر آموز (معلم سیاق معلم حساب)، نویس آموز (معلم خط) آنکه نوشتن آموزد، آنکه نقاشی تعلیم دهد، آنکه حساب آموزد آنکه سیاق تعلیم دهد رقوم آموز. آنکه نوشتن آموزد، آنکه نقاشی تعلیم دهد، آنکه حساب آموزد آنکه سیاق تعلیم دهد رقوم آموز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقمزده
تصویر رقمزده
نوشته مکتوب تحریر شده، نقاشی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقمزنی
تصویر رقمزنی
نویسندگی کتابت، نقاشی رسامی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که پیشه اش رقم زدن و نشان کردن حروف و علامت است، نویسنده کاتب، محاسب، حکاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقمکاری
تصویر رقمکاری
علامتگذاری حروف، نویسندگی کتابت، محاسبه، حکاکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقم
تصویر ارقم
مارهایی که زهر کشنده دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقمه
تصویر رقمه
نان کلاغ از گیاهان، سبزه زار، رود کنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقم
تصویر ارقم
((اَ قَ))
مار سیاه و سفید، مار ابلق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقمکار
تصویر رقمکار
کسی که پیشه اش رقم زدن و نشان کردن حروف و علامت است، حکاک، محاسب، نویسنده، کاتب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقم نویس
تصویر رقم نویس
((~. نِ))
نویسنده، محاسب، حکاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقم زده
تصویر رقم زده
((~. زَ دِ))
نوشته شده، نقاشی شده
فرهنگ فارسی معین