ویژگی حیوانی حلال گوشت مانند گاو، گوسفند و شتر که در راه خدا ذبح شده و گوشت آن صدقه داده می شود، برای مثال فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود / برای عید بود گوسفند قربانی (سعدی۲ - ۵۹۷)، آنکه در اثر شرایط بسیار بد به طور ناخواسته کشته یا دچار وضعیت بدی شود مثلاً قربانی زلزله، قربانی جامعۀ نابسامان
ویژگی حیوانی حلال گوشت مانندِ گاو، گوسفند و شتر که در راه خدا ذبح شده و گوشت آن صدقه داده می شود، برای مِثال فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود / برای عید بُوَد گوسفند قربانی (سعدی۲ - ۵۹۷)، آنکه در اثر شرایط بسیار بد به طور ناخواسته کُشته یا دچار وضعیت بدی شود مثلاً قربانی زلزله، قربانی جامعۀ نابسامان
مخفف ربّانی ّ منسوب به رب. (از متن اللغه) (از منتهی الارب). خدایی. یزدانی. ایزدی: ترا گفتند ازین بازار بگذر خاک بیزی کن که اینجاریزها ریزند صرافان ربانی. خاقانی. اما بی تأیید آسمانی و عنایت ربانی بحیلت بشری، سعادت مقصود جمال نمینماید. (سندبادنامه ص 55). رحمت ربانی بر روان امیر ماضی تبرد ضریحه و تقدس روحه و ریحه. (ترجمه تاریخ یمینی). و حکم ربانی و تقدیر آسمانی در تغییر احوال و تبدیل ابدال غالب آمد. (ترجمه تاریخ یمینی). ز خلوتگاه ربانی وثاقی در سرای دل که تا قصر دماغ ایمن بود زآواز بیگانه. سعدی. ، دانشمند راسخ در علم و دین. دانشمند باعمل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راسخ در علم و دین. ج، ربّانیّون. (متن اللغه). صاحب معالم گفته که: ربانی فقیه را گویند و برخی فقیه آموزگار را نامند. عالم تعلیم یافتۀ عامل، و اگر مرتکب حرام شود ربانی نیست. (از متن اللغه). ابن اثیر گفته این کلمه بمعنی عالمی است که در علم دین راسخ باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). خدای شناس. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). مرد خدایی متعبد عارف باﷲ، منسوب به رب. ج، ربانیون. (ناظم الاطباء). مرد خدایی متعبد عارف باﷲ عزوجل، منسوب به رب با افزودن الف و نون برای مبالغه. (از منتهی الارب) (از مجمل اللغه). خداشناس. (السامی فی الاسامی) (دهار). ربی. (السامی فی الاسامی). برخی گفته اند سریانی الاصل است ولی این قول به صحت نرسیده و در زبان سریانی یافت نشده، و برخی گفته اند منسوب به ’ربان’ است، و پاره ای دیگر گویند منسوب به رب که عبارت از ایجاد چیزی است حالاًفحالا تا بحد تمامیت رسد. و رب بجز بر خدای تعالی اطلاق نشود پس الف و نونی که به رب افزوده شده برای مبالغه باشد... و جمعی دیگر گفته اند عالم عامل را ربانی نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، آنکه بعلم خود خدای طلبد. ج، ربانیون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). - عارف ربانی، دانشمند راسخ در علم و دین. (ناظم الاطباء) : عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند مرداگر هست بجز عارف ربانی نیست. سعدی
مخفف رَبّانی ّ منسوب به رب. (از متن اللغه) (از منتهی الارب). خدایی. یزدانی. ایزدی: ترا گفتند ازین بازار بگذر خاک بیزی کن که اینجاریزها ریزند صرافان ربانی. خاقانی. اما بی تأیید آسمانی و عنایت ربانی بحیلت بشری، سعادت مقصود جمال نمینماید. (سندبادنامه ص 55). رحمت ربانی بر روان امیر ماضی تبرد ضریحه و تقدس روحه و ریحه. (ترجمه تاریخ یمینی). و حکم ربانی و تقدیر آسمانی در تغییر احوال و تبدیل ابدال غالب آمد. (ترجمه تاریخ یمینی). ز خلوتگاه ربانی وثاقی در سرای دل که تا قصر دماغ ایمن بود زآواز بیگانه. سعدی. ، دانشمند راسخ در علم و دین. دانشمند باعمل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راسخ در علم و دین. ج، رَبّانیّون. (متن اللغه). صاحب معالم گفته که: ربانی فقیه را گویند و برخی فقیه آموزگار را نامند. عالم تعلیم یافتۀ عامل، و اگر مرتکب حرام شود ربانی نیست. (از متن اللغه). ابن اثیر گفته این کلمه بمعنی عالمی است که در علم دین راسخ باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). خدای شناس. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). مرد خدایی متعبد عارف باﷲ، منسوب به رب. ج، ربانیون. (ناظم الاطباء). مرد خدایی متعبد عارف باﷲ عزوجل، منسوب به رب با افزودن الف و نون برای مبالغه. (از منتهی الارب) (از مجمل اللغه). خداشناس. (السامی فی الاسامی) (دهار). ربی. (السامی فی الاسامی). برخی گفته اند سریانی الاصل است ولی این قول به صحت نرسیده و در زبان سریانی یافت نشده، و برخی گفته اند منسوب به ’ربان’ است، و پاره ای دیگر گویند منسوب به رب که عبارت از ایجاد چیزی است حالاًفحالا تا بحد تمامیت رسد. و رب بجز بر خدای تعالی اطلاق نشود پس الف و نونی که به رب افزوده شده برای مبالغه باشد... و جمعی دیگر گفته اند عالم عامل را ربانی نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، آنکه بعلم خود خدای طلبد. ج، ربانیون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). - عارف ربانی، دانشمند راسخ در علم و دین. (ناظم الاطباء) : عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند مرداگر هست بجز عارف ربانی نیست. سعدی
مصدر به معانی رقبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مصدر به معنی رقابه. (ناظم الاطباء). چشم داشتن. (المصادر زوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). انتظار کردن. (آنندراج). راه نگاه داشتن. (المصادر زوزنی). رجوع به رقابه و رقبه در معنی مصدری شود، نگهبانی کردن چیزی را، رسن در گردن کسی انداختن. (آنندراج)
مصدر به معانی رِقبَه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مصدر به معنی رَقابَه. (ناظم الاطباء). چشم داشتن. (المصادر زوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). انتظار کردن. (آنندراج). راه نگاه داشتن. (المصادر زوزنی). رجوع به رقابه و رقبه در معنی مصدری شود، نگهبانی کردن چیزی را، رسن در گردن کسی انداختن. (آنندراج)
720-811 ه. ق.) سعید بن محمد تجیبی تلمسانی عقبانی. قاضی و فقیه مالکی و از اهالی تلمسان بود و مدتی عهده دار قضاء در بجایه و مراکش بوده است. او راست: شرح جمل خونجی. العقیده البرهانیه. شرح الحوفیه. (از الاعلام زرکلی)
720-811 هَ. ق.) سعید بن محمد تجیبی تلمسانی عقبانی. قاضی و فقیه مالکی و از اهالی تلمسان بود و مدتی عهده دار قضاء در بجایه و مراکش بوده است. او راست: شرح جمل خونجی. العقیده البرهانیه. شرح الحوفیه. (از الاعلام زرکلی)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم واقع در 75000 گزی جنوب خاوری راین کنار شوسۀبم به جیرفت. موقع جغرافیایی آن کوهستانی سردسیر است. سکنۀ آن 100 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم واقع در 75000 گزی جنوب خاوری راین کنار شوسۀبم به جیرفت. موقع جغرافیایی آن کوهستانی سردسیر است. سکنۀ آن 100 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)