یکی رقاق. (منتهی الارب) (آنندراج). نان تنک. ج، رقاق. (منتهی الارب). یک نان تنک. یک لواش. ج، رقاق. (یادداشت مؤلف). یکی رقاق به معنی نان نازک. (از اقرب الموارد)
یکی رُقاق. (منتهی الارب) (آنندراج). نان تنک. ج، رقاق. (منتهی الارب). یک نان تنک. یک لواش. ج، رُقاق. (یادداشت مؤلف). یکی رقاق به معنی نان نازک. (از اقرب الموارد)
رقاعت. گول ابله و احمق شدن و کم عقل گشتن. (یادداشت مؤلف). کالیو شدن. (المصادر زوزنی چ بینش ص 405). احمق شدن. شارح مقامات حریری گفته: رقاعه به معنی گولی و احمقی یا پررویی یا کمی شرم است. (از اقرب الموارد) ، اشتیاق جنگ و جدال داشتن، نقطه گذاشتن. (ناظم الاطباء)
رقاعت. گول ابله و احمق شدن و کم عقل گشتن. (یادداشت مؤلف). کالیو شدن. (المصادر زوزنی چ بینش ص 405). احمق شدن. شارح مقامات حریری گفته: رقاعه به معنی گولی و احمقی یا پررویی یا کمی شرم است. (از اقرب الموارد) ، اشتیاق جنگ و جدال داشتن، نقطه گذاشتن. (ناظم الاطباء)
یا رقاصه. مؤنث رقاص. (اقرب الموارد). مؤنث رقاص، زن بازیگر و پای کوب. (یادداشت مؤلف). زن رقص کننده. زن پای کوب. (فرهنگ فارسی معین) ، پاندول ساعت و جز آن. (یادداشت مؤلف) ، بازیی است مر عربان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازیی است مخصوص اعراب. (از اقرب الموارد) ، زمینی که هیچ نرویاند با آنکه باران به آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). زمینی که چیزی نرویاند اگر چه باران بدان برسد. (از اقرب الموارد) رقّاصه. رجوع به رقاصه شود
یا رقاصه. مؤنث رقاص. (اقرب الموارد). مؤنث رقاص، زن بازیگر و پای کوب. (یادداشت مؤلف). زن رقص کننده. زن پای کوب. (فرهنگ فارسی معین) ، پاندول ساعت و جز آن. (یادداشت مؤلف) ، بازیی است مر عربان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازیی است مخصوص اعراب. (از اقرب الموارد) ، زمینی که هیچ نرویاند با آنکه باران به آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). زمینی که چیزی نرویاند اگر چه باران بدان برسد. (از اقرب الموارد) رَقّاصَه. رجوع به رقاصه شود
ناحیتی از نواحی قیروان. (یادداشت مؤلف). شهری است که در افریقیه و چهار میلی قیروان بوده و وسعت و آبادی و آب و هوای بسیار خوب و طراوت و صفای دل انگیز داشته، فعلاً خراب است. (از معجم البلدان ج 4). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 271 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
ناحیتی از نواحی قیروان. (یادداشت مؤلف). شهری است که در افریقیه و چهار میلی قیروان بوده و وسعت و آبادی و آب و هوای بسیار خوب و طراوت و صفای دل انگیز داشته، فعلاً خراب است. (از معجم البلدان ج 4). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 271 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
بازرگانی. (مهذب الاسماء). ورزیدن و بازرگانی. (آنندراج). ورزیدن و بازرگانی. و قولهم: جئناک للنضاحه و لم نات للرقاحه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بازرگانی و کسب کردن. (تاج المصادر بیهقی). بازرگانی کردن. (دهار). کسب و تجارت. (از اقرب الموارد)
بازرگانی. (مهذب الاسماء). ورزیدن و بازرگانی. (آنندراج). ورزیدن و بازرگانی. و قولهم: جئناک للنضاحه و لم نات للرقاحه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بازرگانی و کسب کردن. (تاج المصادر بیهقی). بازرگانی کردن. (دهار). کسب و تجارت. (از اقرب الموارد)
مصدر به معانی رقبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انتظارکردن و چشم داشتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نگهبانی کردن چیزی را. (ناظم الاطباء). رجوع به رقبه شود، رسن در گردن کسی انداختن. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
مصدر به معانی رِقبَه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انتظارکردن و چشم داشتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نگهبانی کردن چیزی را. (ناظم الاطباء). رجوع به رقبه شود، رسن در گردن کسی انداختن. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
ریختن آب را: رقرق الماء و غیره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریختن آب و غیر آن را. (آنندراج). ریختن چنانکه آب را. (یادداشت مؤلف). آب راندن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، برگشتن آب در چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پاشیدن عطر در جامه. (از اقرب الموارد) ، تنک گردانیدن اشکنه را به روغن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تنک گردانیدن و گشاد کردن چنانکه اشکنه را به روغن. (یادداشت مؤلف) ، جنبانیدن کوزۀ آب. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آمیختن شراب را. (از اقرب الموارد)
ریختن آب را: رقرق الماء و غیره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریختن آب و غیر آن را. (آنندراج). ریختن چنانکه آب را. (یادداشت مؤلف). آب راندن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، برگشتن آب در چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پاشیدن عطر در جامه. (از اقرب الموارد) ، تنک گردانیدن اشکنه را به روغن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تنک گردانیدن و گشاد کردن چنانکه اشکنه را به روغن. (یادداشت مؤلف) ، جنبانیدن کوزۀ آب. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آمیختن شراب را. (از اقرب الموارد)