جدول جو
جدول جو

معنی رقاده - جستجوی لغت در جدول جو

رقاده
(رَ دَ)
ناحیتی از نواحی قیروان. (یادداشت مؤلف). شهری است که در افریقیه و چهار میلی قیروان بوده و وسعت و آبادی و آب و هوای بسیار خوب و طراوت و صفای دل انگیز داشته، فعلاً خراب است. (از معجم البلدان ج 4). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 271 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفاده
تصویر رفاده
پارچه ای که روی زخم و جراحت می بستند، مرهم، کمپرس، بالش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقاصه
تصویر رقاصه
مؤنث واژۀ رقاص، آنکه شغلش رقصیدن است، پاندول ساعت
فرهنگ فارسی عمید
(رَقْ قا بَ)
آنکه نگهبانی رخت و بار کاروان کند در غیبت ایشان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بنه پا. بنه پای. (یادداشت مؤلف) ، مرد ناکس و فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
یا رقاعت. گولی. (منتهی الارب) (آنندراج) ناظم الاطباء). حمق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
رقاعت. گول ابله و احمق شدن و کم عقل گشتن. (یادداشت مؤلف). کالیو شدن. (المصادر زوزنی چ بینش ص 405). احمق شدن. شارح مقامات حریری گفته: رقاعه به معنی گولی و احمقی یا پررویی یا کمی شرم است. (از اقرب الموارد) ، اشتیاق جنگ و جدال داشتن، نقطه گذاشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قا صَ / صِ)
یا رقاصه. مؤنث رقاص. (اقرب الموارد). مؤنث رقاص، زن بازیگر و پای کوب. (یادداشت مؤلف). زن رقص کننده. زن پای کوب. (فرهنگ فارسی معین) ، پاندول ساعت و جز آن. (یادداشت مؤلف) ، بازیی است مر عربان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازیی است مخصوص اعراب. (از اقرب الموارد) ، زمینی که هیچ نرویاند با آنکه باران به آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). زمینی که چیزی نرویاند اگر چه باران بدان برسد. (از اقرب الموارد)
رقّاصه. رجوع به رقاصه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عُ)
بازرگانی. (مهذب الاسماء). ورزیدن و بازرگانی. (آنندراج). ورزیدن و بازرگانی. و قولهم: جئناک للنضاحه و لم نات للرقاحه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بازرگانی و کسب کردن. (تاج المصادر بیهقی). بازرگانی کردن. (دهار). کسب و تجارت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لاظظ)
مصدر به معانی رقبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انتظارکردن و چشم داشتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نگهبانی کردن چیزی را. (ناظم الاطباء). رجوع به رقبه شود، رسن در گردن کسی انداختن. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
یا رفادت. رفاده. بالشی که زیر زین ستور نهند تا برآید. (یادداشت مؤلف). قوم زین و پالان. (منتهی الارب) (آنندراج). آورم مانندی که در زیر زین و پالان نهند. (ناظم الاطباء). دعامۀ زین و پالان و جز آن. (از اقرب الموارد) ، خسته بند. (یادداشت مؤلف). رگ بند. پارچه ای که بدان جراحت یا رگ را بندند. (فرهنگ فارسی معین). پارچه ای چند تو بهم پیچیده که بر رگ فصدکرده و غیره بندند. جراحت بند. رگ بند. (منتهی الارب) (آنندراج). خرقه ای که بدان جراحت را بندند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رفیده ممال همین کلمه است. (ازآنندراج). رجوع به رفاده و رفیده شود، مالی که قریش در جاهلیت به جهت حاجیان بیرون آوردندی و بدان برای ایشان گندم و مویز خریدندی و کانت الرفاده و السقایه لبنی هاشم و السدانه و اللواء لبنی عبدالدار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نام یکی از مؤسسه های قریش در جاهلیت. (از انساب سمعانی). یکی از مناصب در قبیلۀ قریش و آن پذیرایی حاجیان بود. شغل طعام و نبید دادن به حاج در زمان جاهلیت، و رفادت و سقایت از بنی هاشم بوده است و سدانت را بنی عبدالدار داشته اند و گویند قصی بن کلاب آن را فرض کرده بود بر قریش که هر یک سهمی برحسب طاقت واستطاعت می پرداختند اطعام حاج را. (یادداشت مؤلف). رجوع به تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 ص 20 شود
رفاده. پارچه ای که بدان جراحت را بندند. رگ بند. خسته بند. حقیبه. (یادداشت مؤلف). خسته بند. هر چیز که بدان زخم را بندند. مریشم. (ناظم الاطباء) : آنچه حاضر بود از این داروها بر جراحت ذرور کنند... و خرقۀ کتان به سپیدۀ خایۀ تخم مرغ تر کنند و بر ذرور نهند و رفاده به شراب انگوری قابض تر کرده بر زبر آن نهند و ببندند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رفادۀ کتان است به سرکه و گلاب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زردۀ خایۀ مرغ و روغن گل بنفشه پاکیزه بردارد و بر پشت چشم رفاده بر زبر پنبه نهد و به عصابه ببندد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رفاده را به شراب و روغن زیت تر کنند و برنهند و ببندند تا دیگر روز. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مرهم. (ناظم الاطباء) ، زین (اسب و غیره). (فرهنگ فارسی معین). زین. (یادداشت مؤلف). رجوع به رفاده شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَمْ مُهْ)
رغادت. مصدر به معنی رغد و رغد. (ناظم الاطباء). فراخ عیش شدن. (دهار) (یادداشت مؤلف) (از مصادر اللغۀ زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رغد و رغد شود
لغت نامه دهخدا
(رَعْعا دَ)
یا رعاد. ماهی الکتریسیته دار. (یادداشت مؤلف) : منهم (من الصابئین) من حرم علیه السمک خوفاً ان یکون رعاده. (آثار الباقیه).
- ماهی رعاده، ماهی رعّاده:
گرهی پنجه کرده چون سر شست
گرهی ماهی رعاده به دست.
سنایی.
رجوع به رعاد و بحر الجواهر و الجماهر ص 101 و رحلۀ ابن بطوطه و ذخیرۀ خوارزمشاهی و ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی و رعاده شود، پرگوی. (از اقرب الموارد)، غرنده. (یادداشت مؤلف). رجوع به رعاد شود
لغت نامه دهخدا
(رِ نَ / نِ)
یک خانه از چهار خانه کاغذ نویسندگان و رقانۀ اول را صدر و آخر را بارز و میانه را وسط گویند. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ قَ)
یکی رقاق. (منتهی الارب) (آنندراج). نان تنک. ج، رقاق. (منتهی الارب). یک نان تنک. یک لواش. ج، رقاق. (یادداشت مؤلف). یکی رقاق به معنی نان نازک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
تنکی و نازکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
شهری است زیبا بین برقه و اسکندریه در نزدیکی دریا دارای باره و مسجد جامع و باغها. (از معجم البلدان)
نام شهری بوددر فلسطین در حوالی رمله. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). هلاک. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). و منه: عام الرماده.
- عام الرماده، سالی که هلاک شود در آن مال و مردمان. (مهذب الاسماء). سال هلاکی ستور و مردم و آن نام چندین سال خشکسالی متوالی است در ایام خلافت عمر که مردمان و اموال از بین رفتند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَوْ وُ)
مصدر به معنی رفد. (ناظم الاطباء). رجوع به رفد در معنی مصدر شود
لغت نامه دهخدا
(خَطْوْ)
بهم بستن. (ناظم الاطباء) ، گره زدن، بافتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
سنگ بزرگ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). صخره. (اقرب الموارد) ، سنگی که پر کند کف دست را. ج، رشاد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
قصاص کردن. (تاج المصادر بیهقی). کشنده را باز کشتن و کشتن فرمودن کشنده را.
لغت نامه دهخدا
(چَ دِ)
دهی است از دهستان جوشقان بخش میمۀ شهرستان کاشان که در 22 هزارگزی خاور میمه واقع است. کوهستانی و سردسیر است. و 250 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، لبنیات و مختصرمیوه جات. شغل اهالی زراعت و بافتن کرباس و چادرشب وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
زن که در خانه های همسایگان بسیار آمد و رفت نماید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زنی که در یک جای آرام نگیردو در خانه های همسایگان بسیار آمد و شد کند. راده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رواد. (از معجم متن اللغه). رجوع به راده و رواد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رغاده
تصویر رغاده
فراوانی، خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاده
تصویر رهاده
نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاده
تصویر رفاده
پارچه ای که روی زخم بندند، مرهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقابه
تصویر رقابه
در فارسی: همچشمی همالش در تازی: نگهبانی پاسداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاحه
تصویر رقاحه
بازرگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاصه
تصویر رقاصه
زن رقص کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاعه
تصویر رقاعه
گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماده
تصویر رماده
توده خاکستر، میرش (هلاک) مردم میری ستور میری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیده
تصویر رقیده
شاخه خوابانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاده
تصویر رشاده
سنگ بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاده
تصویر رفاده
((رِ دَ یا دِ))
زخم بند، زین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقاصه
تصویر رقاصه
((رَ ص))
مؤنث رقاص. زنی که کارش رقصیدن باشد
فرهنگ فارسی معین