جدول جو
جدول جو

معنی رقاحه - جستجوی لغت در جدول جو

رقاحه
(تَ عُ)
بازرگانی. (مهذب الاسماء). ورزیدن و بازرگانی. (آنندراج). ورزیدن و بازرگانی. و قولهم: جئناک للنضاحه و لم نات للرقاحه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بازرگانی و کسب کردن. (تاج المصادر بیهقی). بازرگانی کردن. (دهار). کسب و تجارت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رقاحه
بازرگانی
تصویری از رقاحه
تصویر رقاحه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رقاصه
تصویر رقاصه
مؤنث واژۀ رقاص، آنکه شغلش رقصیدن است، پاندول ساعت
فرهنگ فارسی عمید
(قِ حَ)
کاسب. (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ نَ / نِ)
یک خانه از چهار خانه کاغذ نویسندگان و رقانۀ اول را صدر و آخر را بارز و میانه را وسط گویند. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ قَ)
یکی رقاق. (منتهی الارب) (آنندراج). نان تنک. ج، رقاق. (منتهی الارب). یک نان تنک. یک لواش. ج، رقاق. (یادداشت مؤلف). یکی رقاق به معنی نان نازک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
تنکی و نازکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ حَ)
نیزه گری. (دهار) (منتهی الارب). حرفۀ رمّاح (نیزه گر). (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ حَ)
آبی است در رمل در جوار ’اجاء’ برای قریط. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَمْ ما حَ)
کمان سخت. (منتهی الارب). قوس رماحه، الشدیدهالدفع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ)
سرور که به حدوث یقین حاصل شود و یافتن آن سرور را. (از معجم متن اللغه). سرور و خوشحالی که به یقین چیزی حاصل شود. (ناظم الاطباء). رواح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رویحه. (معجم متن اللغه). رجوع به رواح و رویحه شود
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قا بَ)
آنکه نگهبانی رخت و بار کاروان کند در غیبت ایشان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بنه پا. بنه پای. (یادداشت مؤلف) ، مرد ناکس و فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذُقْ قا حَ)
متهم کننده کسی را بگناهی که نکرده است
لغت نامه دهخدا
(رُجْ جا حَ)
بانوج. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بانوج، و آن ریسمانی است که از جای بلندی یا شاخ و در درختی آویزند و زنان و دختران بر آن نشسته در هوا آیند و روند. (آنندراج) (از اقرب الموارد). تاب. و رجوع به تاب و ارجوحه و رجاحه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ حَ)
رجّاحه. ریسمانی که می آویزند و اطفال بر آن سوار میشوند. (از اقرب الموارد). تاب. رجوع به رجّاحه و تاب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ)
رجاحت. رجوع به رجاحت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَمْ می)
ریاحه. بالا برآمدن و شادمان گردیدن. (منتهی الارب). مصدر به معنی رواح. (از ناظم الاطباء). رجوع به رواح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ریاحه. مصدر به معنی رواح. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به رواح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لاظظ)
مصدر به معانی رقبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انتظارکردن و چشم داشتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نگهبانی کردن چیزی را. (ناظم الاطباء). رجوع به رقبه شود، رسن در گردن کسی انداختن. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
ناحیتی از نواحی قیروان. (یادداشت مؤلف). شهری است که در افریقیه و چهار میلی قیروان بوده و وسعت و آبادی و آب و هوای بسیار خوب و طراوت و صفای دل انگیز داشته، فعلاً خراب است. (از معجم البلدان ج 4). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 271 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ حی ی)
یقال: فلان رقاحی مال، یعنی تیماردار شتران است. (منتهی الارب). تاجر، منسوب است به رقاحه. (هو رقاحی مال) ، ای کاسبه و مصلحه و ازلؤه. (از اقرب الموارد). بازرگان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قا صَ / صِ)
یا رقاصه. مؤنث رقاص. (اقرب الموارد). مؤنث رقاص، زن بازیگر و پای کوب. (یادداشت مؤلف). زن رقص کننده. زن پای کوب. (فرهنگ فارسی معین) ، پاندول ساعت و جز آن. (یادداشت مؤلف) ، بازیی است مر عربان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازیی است مخصوص اعراب. (از اقرب الموارد) ، زمینی که هیچ نرویاند با آنکه باران به آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). زمینی که چیزی نرویاند اگر چه باران بدان برسد. (از اقرب الموارد)
رقّاصه. رجوع به رقاصه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
رقاعت. گول ابله و احمق شدن و کم عقل گشتن. (یادداشت مؤلف). کالیو شدن. (المصادر زوزنی چ بینش ص 405). احمق شدن. شارح مقامات حریری گفته: رقاعه به معنی گولی و احمقی یا پررویی یا کمی شرم است. (از اقرب الموارد) ، اشتیاق جنگ و جدال داشتن، نقطه گذاشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
یا رقاعت. گولی. (منتهی الارب) (آنندراج) ناظم الاطباء). حمق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ حَ)
پنجۀ دست. (منتهی الارب). کف دست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ریم و زردآب فراهم آمدن در ریش.
لغت نامه دهخدا
تصویری از رقاصه
تصویر رقاصه
زن رقص کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاحه
تصویر رجاحه
فزونی، برتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماحه
تصویر رماحه
نیزه زن نیزه گر، نیزه ساز نیزه گری 4 کمان سخت، گزنده: از ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاعه
تصویر رقاعه
گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقاحه
تصویر وقاحه
وقاحت در فارسی سمسول بی شرمی، شوخ گرفتن سم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقابه
تصویر رقابه
در فارسی: همچشمی همالش در تازی: نگهبانی پاسداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواحه
تصویر رواحه
شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقاحه
تصویر شقاحه
زشتی زشت گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاصه
تصویر رقاصه
((رَ ص))
مؤنث رقاص. زنی که کارش رقصیدن باشد
فرهنگ فارسی معین