- رق
- در بندگی باقی ماندن و بمعنی هر چیز رقیق و نازک
معنی رق - جستجوی لغت در جدول جو
- رق
- بندگی، بردگی، بنده، برده، هر چیز رقیق و نازک، پوست نازک که روی آن چیزی بنویسند، پوست آهو، برگ درخت
- رق ((رِ قّ))
- بندگی، بنده شدن
- رق
- هر چیز نازک، پوست نازک که بر آن چیزی نویسند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کم مایه
هماورد، همرزم
پایکوبی، فرخه
پیکار ورزشی
چشم و هم چشمی
دعا، افسون
نامه نبشته، شهروا (پول رائج)
نخستین نوشته، تختگاه خدا، وات ا
رقیمه (از تازی رقیم) : پارسا زن، نبشته نوشته نبشته، مراسله مرقومه جمع رقیمجات. یا رقیمه اول عرش، حرف الف
جمع رقیمه:) رقیمجات مفضل مصحوب ذوالفقار بیک رسیده بود (قائم مقام)
نوشته شده، مرقوم
آشامیدنیهای آبکی، مایعات رقیقه
دو سوراخ بینی، دو خایه، دو رگ پشت
نازک نوکان
شل کردن
شل شدن
مهربان
نازکدل نازکدل دل نازک نرم دل: ومردم ایشان رقیق القلب اند
نازک اندیش نازک اندیشه نازک اندیش
نرمخوی نرم خوی: اما طبیب باید که رقیق الخلق حکیم النفس جید الحدس باشد
کمدار
باریک بینی نرم بینی کشیده دماغ
باریک، نازک
آنکه پینه دوزد، کسی که می نویسد
شاخه خوابانده
بندگی غلامی عبودیت. توضیح: در عربی بدین معنی رق آمده
راز پاسان زبانزد سوفیانه
پیشسپاه
نگهبان، حارس، حافظ، پاسبان
افسون کردن، چاپلوسی