جدول جو
جدول جو

معنی رفیقی - جستجوی لغت در جدول جو

رفیقی
(رَ)
رفاقت و مؤانست و همدمی و مصاحبت و دوستی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رفیقی
(رَ)
آملی. از گویندگان ایرانی الاصل فارسی زبان دربار اکبرشاه و از مردم آمل بود. وی به هندوستان سفر کرد و در اکبرآباد اقامت گزید. بیت زیر ازوست:
زخم شمشیر جفای تو به مرهم بستم
تا ازو چاشنی درد تو بیرون نرود.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
رجوع به صبح گلشن ص 184 و فرهنگ سخنوران شود
شاعری است متوفی بسال 939 هجری قمری او راست دیوانی به ترکی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفیق
تصویر رفیق
یار، دوست، همراه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
پسر کمال الدین محمود رفیقی از شاعران خوشنویس معاصر سلطان حسین بایقرابود. وی به مجنون چپ نویس شهرت داشت و خطی اختراع کرده و آن را توأمان نام نهاده بود. از قصاید اوست:
فیروزۀ سپهر در انگشترین تست
روی زمین تمام به زیر نگین تست
و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 362 و تحفۀ سامی ص 74 و 75 و ترجمه مجالس النفایس چ حکمت ص 74 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ قیِ تَ)
از گویندگان قرن دهم هجری قمری بود در تبریز به مطربی اوقات صرف می کرد و در آن کار نقشها و صورتها تصنیف کرده بود. بیت زیر ازوست:
عمری است که من عاشق رخسار بتانم
سودازدۀ زلف بتان از دل و جانم.
(از دانشمندان آذربایجان ص 160 از تحفۀ سامی). رجوع به فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(رَ قیِ تَ رِ)
میرزامحمد علی از گویندگان قرن سیزدهم هجری قمری و از سادات طباطبایی از محال قم بود و سالها در اصفهان تحصیل نمود و در علوم ریاضی مهارتی داشت. گاهی شعر می گفت که از آن جمله است:
در طرف چمن مرغ دل آرام نگیرد
پیداست که غیر از هوس دام ندارد.
#
شب آدینه و من مست و صراحی دردست
وای بر من اگر از ره عسسی برخیزد.
#
کند دیوانه را زنجیر عاقل می ندانستم
که از زنجیر زلف آن پری دیوانه خواهم شد.
#
رفت از کار دلم دوش به بانگ جرسی
غالباً همره این غافله بوده ست کسی.
(از مجمع الفصحا ج 2 ص 143).
رجوع به نگارستان دارا نگار خانه 4 و انجمن خاقان انجمن 4 و تذکرۀ دلگشا نسخۀ خطی کتاب خانه ملک، بوستان 2 و سفینه المحمود مجلس 3 مرتبۀ1 ص 151 و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(رَ قیِ یَ)
شاگرد ملا حیرتی از گویندگان قرن دهم هجری قمری مردی بی قید و بی ادب و لاابالی و قمارباز و در عین حال صاحب ذوق بود. صادقی کتابدار داستانی درباره رفتار وی نسبت به دیوان و شعر امیرخسرو دهلوی یاد می کند و گوید شب در خواب امیرخسرو را دید و فردا این مطلع را گفت:
نه زخم تیغ بود بر جبین رفیقی را
نشان بندگی یار بر جبین دارد.
(از مجمع الخواص ترجمه دکتر خیامپور).
رجوع به روز روشن ص 255 و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مولانا رفقی، کسی خوش طبع ظریف است و شعر او لطیف است و این مطلع از اوست:
نمی دانم چه سان گویم به شمع خویش سوز دل
که گر دم می زنم سوی رقیبان می شود مایل.
(مجالس النفائس ص 403).
رجوع به فرهنگ سخنوارن شود
شیخ محمد رفقی افندی. از گویندگان بنام قرن سیزده و از مشایخ نقشبندی بود. در زبان فارسی یدی طولی داشت و آن زبان را تدریس می کرد. اشعار عرفانی فراوانی از او بجای مانده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یا رفیق رزق سلوم. رفیق بن موسی رزق سلوم، متولدبسال 1308 هجری قمری و مقتول بسال 1334 هجری قمری از ادبا و گویندگان و حقوقدانان و از آزادیخواهان عرب در عصر ترک بود. در حمص به دنیا آمد و پس از کسب دانش مدتی به رهبانیت گروید ولی بعد، از آن روگردان شد و به نوشتن مقالات در روزنامه ها و مجلات پرداخت. تألیفاتی نیز دارد که از آن جمله است: ’حیوه البلاد فی علم الاقتصاد’ - ’حقوق الدّول’ او بزبانهای روسی و انگلیسی و ترکی و فرانسه آشنایی کامل داشت. رفیق قصائد و شعرهای بلندی در استقلال طلبی و میهن خواهی دارد. وی را در بیروت اعدام کردند. (از اعلام زرکلی چ جدید ص 3)
لغت نامه دهخدا
(لِ شُ دَ)
نارفاقتی. شرط رفاقت ودوستی را رعایت نکردن. با رفیق خود یکرنگی نکردن
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از جملۀ شعرای قرن نهم هجری و منسوب به دربار سلطان یعقوب است. وی مردی فاضل و کامل بود و در مباحثه مجادله مینمود. بیت زیر از اوست:
دلم زآن رشتۀ جان را به تیر یار بربسته
که نتواند ز جا پرواز کردن مرغ پربسته.
(از مجالس النفائس ص 306)
ابوالحسن محمد بن علی بن ابراهیم شفیقی منقری. وی در رحبۀشام به سال 415 هجری قمری حدیث گفت و ابونصر همزۀ بنی محمد همدانی از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب به رقیق به معنی بنده که برده فروشی را افاده می کند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یکی از گویندگان نامی ترک و از پیروان فرقۀ حروفیه و شاگرد نسیمی شاعر است که بسبب داشتن عقیدۀ حروفیه وی را (نسیمی را) بسال 820 هجری قمری در شهر حلب پوست کندند. رفیعی مؤلف کتاب بشارت نامه می باشد. (از تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون ج 3 ص 507 و 399). رجوع به تاریخ شعر عثمانی ج 1 ص 338 و 336 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب است به رشیق که نام مردی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
احمد بن عیسی جمال رزیقی مروزی. از اصحاب ابن المبارک است. وی از فضل بن موسی و یحیی بن واضح و جز او روایت دارد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب است به رزیق که محله ای است در مرو. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفیق
تصویر رفیق
یار، همراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارفیقی کردن
تصویر نارفیقی کردن
شرایط رفاقت و دوستی را بجای نیاوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارفیقی
تصویر نارفیقی
نارفاقتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیقه
تصویر رفیقه
((رَ قِ))
مؤنث رفیق، دختر یا زنی که با مردی که همسرش نیست، رابطه عاشقانه داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفیق
تصویر رفیق
((رَ))
دوست، یار، همنشین، همدم، جمع رفقاء
رفیق نیمه راه: کنایه از کسی که به همراهی خود تا پایان ادامه ندهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفیق
تصویر رفیق
دوست، همدل، همراه
فرهنگ واژه فارسی سره
فاسق، معشوقه، نشمه
متضاد: رفیق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انیس، حبیب، خلیل، دمخور، دوست، دوستدار، مصاحب، همدم، همراه، همنشین، هم نفس، یار، فاسق
متضاد: دشمن
فرهنگ واژه مترادف متضاد