- رفیق
- دوست، همدل، همراه
معنی رفیق - جستجوی لغت در جدول جو
- رفیق
- یار، همراه
- رفیق ((رَ))
- دوست، یار، همنشین، همدم، جمع رفقاء
رفیق نیمه راه: کنایه از کسی که به همراهی خود تا پایان ادامه ندهد
- رفیق
- یار، دوست، همراه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کم مایه
افراشته، برجسته، بلند، والا
خالص، پسندیده
می ناب، بوی خوش، نژاد ناب، مشک ناب، شیره گل خالص ناب بی غش، می خالص شراب بیغش باده ناب
مرد نیکو و باریک قد، خوش قد و قامت
باریک، نازک
درخشیدن و روشن گردیدن گونه کسی
خوش فراخزیست زندگی خوش
بلند قدر و مرتبه، شریف، عالی
هم آبخور برانداخته، خوی (عرق)، شکسته
جمع رفیق، همراهان همرایان دمسازان
شراب، باده
آواز آب، آوای باد، چرتی، دل تپان
انبوه، بی شرم شوخروی مرد، جامه سختباف
مهربان، دلسوز، رحیم، پرمهر
پر رو بی شرم، جامه سفت باف، پوست درشت پوست کلفت
فراخ عیش، فراخ زندگانی، تن آسا
خالص، بی غش، شراب بی غش، بادۀ ناب
باهوش، شاعری که سخن عجیب می آورد، مفلق
مقابل غلیظ، آبکی، کنایه از حساس مثلاً قلب رقیق، کنایه از نرم، لطیف مثلاً شعر رقیق، نازک، ظریف، جمع ارقّاء، مملوک، بنده، برده، غلام
بلند، مرتفع، کنایه از بلندپایه، بلندمرتبه، باارزش
خالص، صاف، صافی، پسندیده، مطلوب، خوشایند و نیکو، خوش رو
خوش قد و قامت، خوش اندام، زیبا و ظریف، لفظ یا خط زیبا و ظریف
گروهی از مردم
به هوش آرنده، هوشیار بهبود یابنده، بهوش آینده بیدار شونده: (ز خواب هوی گشت بیدار هر کس نخواهم شدن من ز خوابش مفیقا) (منوچهری. د. چا. 6: 2)
همدل همراه سازگار