جدول جو
جدول جو

معنی رفونی - جستجوی لغت در جدول جو

رفونی
(رُ)
منسوب است به رفون و آن دهی است از دههای سمرقند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
رفونی
(رُ)
نصر بن محمد رفونی، مکنی به ابواللیث، از محمد بن بحیر بن خازم البحیری پدر عمر روایت دارد و ابوالحسن محمد بن عبدالله بن محمد بن جعفر کاغذی سمرقندی از او روایت کرده است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفونی
تصویر عفونی
دارای چرک و عفونت
فرهنگ فارسی عمید
(رَ فَ نی ی / رَ فَ)
منسوب به رفنیه که شهرکی باشد نزدیک طرابلس در ساحل شام. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زعفران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دیهی است از دیه های سمرقند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ابوعبدالله محمد بن احمد بن محمد بن یوسف، معروف به رهونی از دانشمندان قرن سیزده. او راست:1- اوضح المسالک و اسهل المراقی الی سبک ابریز الشیخ عبدالباقی، و آن حاشیه ای است بر شرح عبدالباقی زرقانی بر مختصر شیخ خلیل. 2- التحصن و المنعه ممن ان السنه بدعه (در فقه مالکی). (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
گذشتنی. (ناظم الاطباء). خلاف ماندنی. مقابل ماندنی و ماندگار. کسی که رفتنش لازم باشد. (یادداشت مولف). هر چیزی که می رود و در می گذرد. (ناظم الاطباء). گذشتنی. (فرهنگ فارسی معین) :
ورا کرد پدرود و با او بگفت
که من رفتنی گشتم ای نیک جفت.
فردوسی.
که من رفتنی ام سوی کارزار
ترا جز نیایش مباد ایچ کار.
فردوسی.
، کاری که باید روی دهد. پیش آمدنیها:
همه رفتنی ها بدو بازگفت
همه رازها برگشاد از نهفت.
فردوسی.
، معدوم شونده و فناپذیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). درگذشتنی. (ناظم الاطباء). مردنی. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) :
ترا بود باید همی پیش رو
که من رفتنی ام تو سالار نو.
فردوسی.
جهان یادگار است و ما رفتنی
ز مردم نماند جز از گفتنی.
فردوسی.
وگر زین جهان آن جوان رفتنی است
به گیتی نگه کن که جاوید کیست.
فردوسی.
آن کس که بود آمدنی آمده بهتر
وآن کس که بود رفتنی او رفته شده به.
منوچهری.
رنجور عشق به نشود جز به بوی یار
ور رفتنی است جان ندهد جز به نام دوست.
سعدی.
- امثال:
رفتنی میرود و آمدنی می آید
شدنی می شود و غصه به ما می ماند.
(امثال و حکم دهخداج 2 ص 870)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
منسوب به عفونه و عفونت. دارای عفونت: قانون علاج تبهای عفونی... بکار باید داشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به عفونت و عفونه و تب عفونی شود.
- ضدعفونی، آنکه عفونتش زایل شده است. (فرهنگ فارسی معین).
- ضدعفونی شده، در اصطلاح پزشکی، پاک شده از پلیدی و ناپاکی و میکرب. (فرهنگ فارسی معین).
- ضدعفونی کردن، در اصطلاح پزشکی، از ناپاکی و عفونت زدودن. محل یا موضعی را که قبلاً آلودگی داشته و یا مشکوک به ناپاکی بوده است از میکرب و مواد آلوده کننده پاک کردن. گندزدایی. پلشت بری. (فرهنگ فارسی معین).
- ضدعفونی کننده، در اصطلاح پزشکی، موادی که برای ضد عفونی کردن بکار روند. وسایل و داروها و اجسام و عناصری که آلودگیها را پاک کنند و میکربها را از بین ببرند. گندزدا. پلشت بر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
عبدالسلام بن راونی حاکم شهر راون مردی فقیه و دانشمند بود. او از ابوسعد بن طهیری روایت کرد، وابوسعد سمعانی ازو روایت دارد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب است به راون که شهری است از طخارستان در بلخ. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رونی
تصویر رونی
منسوب به رونه از مردم رونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفونی
تصویر عفونی
پلشت چرکن گنده منسوب به عفونت مقابل ضد عفونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتنی
تصویر رفتنی
گذشتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتنی
تصویر رفتنی
((رَ تَ))
حرکت کردنی، درگذشتنی، فناپذیر، مردنی
فرهنگ فارسی معین
((اِ تِ رُ فُ))
سیستم ضبط یا پخش صوت که در آن از چند کانال صوتی استفاده شود و صدای آن به وسیله دو یا چند بلندگو قابل پخش باشد، چندآوا، چندآوایی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
عازم، مسافر، محتضر، مردنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکه ای است سازی مربوط به سرنا، این قطعه هنگام حرکت عروس
فرهنگ گویش مازندرانی