جدول جو
جدول جو

معنی رفهان - جستجوی لغت در جدول جو

رفهان
(رَ)
فراخ عیش تن آسا. (ناظم الاطباء). فراخ عیش تن آسان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رفهان
آسوده فراخزیست بسیار دار
تصویری از رفهان
تصویر رفهان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرهان
تصویر فرهان
(پسرانه)
نام مکانی در نزدیکی همدان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهان
تصویر رهان
(پسرانه)
نام یکی از سرداران پارسی در جنگهای باختر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهان
تصویر رهان
گرو بستن، شرط بستن، شرط بندی در اسب دوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفان
تصویر رفان
ورفان، آنکه درخواست بخشش جرم و گناه کسی را بکند، شفیع، شفاعت کننده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
گرو بستن به تاختن اسب. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). مصدر به معنی مراهنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با کسی گرو بستن. (مصادر اللغۀ زوزنی). شرط بستن. (فرهنگ فارسی معین). نذربندی و شرط:
نوبت زنگی است رومی شد نهان
این شبست و آفتاب اندر رهان.
مولوی.
صد هزاران زین رهان اندر قران
بردریده پرده های منکران.
مولوی.
- هم رهان، هم گرو. هم نذر. دو تن که باهم گرو بندند:
با کوکبۀ مظفرالدین
این همره و هم رهان ببینم.
خاقانی.
، برد و باخت و گروبندی به هرنحو که باشد. مراهنه. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به مراهنه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
باران سست قطره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ قُلْ مَ زِ)
قصبه ای است جزء دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات، واقع در چهارهزارگزی شمال خمین و دوهزارگزی خاوری راه خمین به اراک. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 1900 تن سکنه. از قنات مشروب می شود. محصولاتش غلات، بنشن، چغندر قند، پنبه، انگور، بادام، و صیفی است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند و از صنایع دستی آنها قالیچه بافی است. یک باب دبستان دارد. راه فرعی ماشین رو به خمین دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نمکزاری است ازتوابع همدان و در واقع دریاچه ای است که فاضلاب روستاها در آن گرد آید و بر گردش نمکزاری تشکیل شود که نمک آن را به بلاد دیگر حمل کنند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی رفل. (ناظم الاطباء). خرامیدن و دامن کشان رفتن یا به اهتزاز رفتن یعنی برداشتن دست را باری و فروکردن آن را بار دیگر. (منتهی الارب). رجوع به رفل در معنی مصدری شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَیْ یُ)
نزدیک گردانیدن چیزی به چیزی: رفعت الامر الی السلطان، ای قربته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه قولهم: رفعته الی السلطان رفعاناً، ای قربته وقوله تعالی: فرش مرفوعه (قرآن 34/56) ، یعنی نزدیک گردانیده شده برای ایشان یا بعض آن فوق بعضی یا مرادزنان مکرمات است. (منتهی الارب). رجوع به رفع شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ایام الرهان، روز اسب دوانی یعنی روزی که در تاختن اسبها باهم گرو می بندند. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خیل الرهان، اسبی که در مسابقۀ اسب دوانی بر سبقت گرفتن آن بر سر پول و غیره گرو می بندند وصاحب اسب سبقت گیرنده برنده می شود. و در مثل است: ’هما کفرسی رهان’، در موردی گویند که دو تن در فضل و جز آن برابر و نزدیک اند. و نیز برای دو مسابقه دهنده در دویدن. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ رهن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی) (اقرب الموارد) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به رهن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زعفران و کرکم. (ناظم الاطباء). زعفران. (از شعوری ج 2 ورق 20)، شفیع و میانجی. (ناظم الاطباء). در نسخۀ وفایی به تشدید ’فاء’ به معنی شافع و میانجی آمده است. (از شعوری ج 2 ورق 12). شفیع و شفاعت کننده باشد. (برهان). در برهان گفته شفیع وشفاعت کننده است و این سهو است صحیح (ورفان) است و در ’واو’ بیاید. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به ورفان و ذیل آن در برهان چ معین و ورقان و ورفشان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفان
تصویر رفان
زعفران، و بمعنی شفیع و شفاعت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهان
تصویر رهان
((رِ))
شرط بستن، هر نوع برد و باخت و گروبندی، مراهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهان
تصویر رهان
جمع رهن، گرو
فرهنگ فارسی معین