جدول جو
جدول جو

معنی رفعت - جستجوی لغت در جدول جو

رفعت
(دخترانه و پسرانه)
بلندقدری، بلندی
تصویری از رفعت
تصویر رفعت
فرهنگ نامهای ایرانی
رفعت
افراشتگی
تصویری از رفعت
تصویر رفعت
فرهنگ واژه فارسی سره
رفعت
بلندی، ارتفاع، افراشتگی، علا، ترقی، برتری و سرافرازی، والاقدری، شرف
فرهنگ لغت هوشیار
رفعت
بلندقدر شدن، بلندمرتبه شدن، بلندی، افراخته بودن
تصویری از رفعت
تصویر رفعت
فرهنگ فارسی عمید
رفعت
((رَ عَ))
بلندمرتبه شدن، والایی، بزرگواری
تصویری از رفعت
تصویر رفعت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دفعت
تصویر دفعت
دفعه، باره، نوبت، مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجعت
تصویر رجعت
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رجعت
تصویر رجعت
بازگشت، بازگشتن بسوی دنیا، عودت
فرهنگ لغت هوشیار
شکسته از هم ریخته ریزه ریزه، ریزه گیاه، کهنه حطام، از هم پاشیده شده ریزه ریزه شده، پوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکعت
تصویر رکعت
هر قیامی از نماز که رکوعی در آن داخل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقعت
تصویر رقعت
نامه، مکتوب، نوشته، نامه موجز و کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفعه
تصویر رفعه
فر والایش بلند گاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روعت
تصویر روعت
ترسناکی، شگفت انگیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفات
تصویر رفات
شکسته شده، از هم ریخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفیعت
تصویر رفیعت
عریضه ای که به حاکم تقدیم شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجعت
تصویر رجعت
عودت، بازگشت، بازگشت به سوی دنیا، در فقه بازگشت مرد طلاق دهنده به سوی زن مطلقۀ خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکعت
تصویر رکعت
هر قیام از نماز که رکوع هم در آن باشد، یک بار رکوع در نماز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکعت
تصویر رکعت
((رَ عَ))
مجموع حالت نمازگزار از قیام (ایستادن)، رکوع (پشت خم کردن)، سجده (پیشانی بر زمین نهادن)، توأم با قرائت (در دو رکعت اول) یا تسبیح (در رکعت سوم به بعد) و اذکار مربوط، هر قیام از نماز که در آن رکوع باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفات
تصویر رفات
((رُ))
پوسیده، شکسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجعت
تصویر رجعت
((رَ عَ))
بازگشت، بازگشت مرد به سوی زن طلاق داده خود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفع
تصویر رفع
برداشتن و بلند کردن چیزی بر خلاف وضع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفت
تصویر رفت
مقابل آمدن، ذهاب، عمل رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفت
تصویر رفت
مقابل آمد، رفتن، برای مثال هر رفتی آمدی دارد، بلیت رفت وبرگشت، مقابل برگشت، در ورزش دور نخست مسابقات دومرحله ای، (بن ماضی رفتن) رفتن
رفت و آمد: رفتن و آمدن، کنایه از معاشرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفع
تصویر رفع
برطرف کردن، از بین بردن، در علوم ادبی در دستور زبان عربی، مرفوع ساختن کلمه، ضمه دادن آخر کلمه، در علوم ادبی در علم عروض حذف «مس» از مستفعلن که تفعلن باقی بماند و نقل به فاعلن شود یا حذف «مف» از مفعولات که عولات باقی بماند و به جای آن مفعول بگذارند، بلند کردن، بالا بردن، برداشتن، برکشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفت
تصویر رفت
رفتن، جاروب کردن و پاک کردن جایی از گرد و خاک، پاک کردن، روبیدن، روفتن
رفت و روب: جاروب کردن و پاک کردن جایی از گرد و خاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفع
تصویر رفع
((رَ))
بالا بردن، برکشیدن، ترقی دادن، برطرف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذی رفعت
تصویر ذی رفعت
دارای بلند مقام (دار عنوان بزرگان نویسند: خدمت ذی رفعت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذورفعت
تصویر ذورفعت
دارای بلند مقام (دار عنوان بزرگان نویسند: خدمت ذی رفعت)
فرهنگ لغت هوشیار
بلندی او بر افزون باد، (پس از ذکر نام بزرگان در نامه ها و غیره آید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلک رفعت
تصویر فلک رفعت
بلند پایه والا مقام
فرهنگ لغت هوشیار