جدول جو
جدول جو

معنی رغن - جستجوی لغت در جدول جو

رغن(رَ غَنْ نَ)
لغتی است در لعل ّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رغن(تَ کَوْ وُ)
گوش دادن به کسی و قبول کردن آن را. (ناظم الاطباء). گوش دادن و قبول کردن سخن. (منتهی الارب) ، خوردن و نوشیدن در ناز و نعمت، طمع کردن در چیزی، گویند: رغن الی الصلح، یعنی میل کرد بدان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رغن
گوش کردن، پذیرفتن، آزمندی، گراییدن، شاد زیستی
تصویری از رغن
تصویر رغن
فرهنگ لغت هوشیار
رغن
اسهالی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربن
تصویر ربن
(پسرانه)
یکدست. یک اندازه (نگارش کردی: رهبهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارغن
تصویر ارغن
ارگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، ارغنون، ارغنن، ارغون
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدون، که در8هزارگزی جنوب داران و 6هزارگزی جنوب راه داران به آخوره قرار دارد. محل آن دامنۀ کوه و هوای آن سردسیر است و سکنۀ آن 1348 تن است که مسیحی ارمنی هستند. آب آن از رود خانه محلی و قنات تأمین می شود و محصول آنجا غلات، حبوبات، تریاک، سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی قالی، گلیم و جاجیم بافی است. راه ماشین رو و دبستان دارد. و دارای معادن زغال سنگ و پنبۀ نسوز است که بطور غیر مکانیزه استخراج می شود و معدن آهن نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رَ غَنْ نی)
یا رغنّنی، یعنی لعلی و شاید من. (ناظم الاطباء). رجوع به لعل و لعلی و رغننی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
یا ارض رغنه، زمین سهل و نرم. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ غَ)
بانگ جانوران درنده. (ناظم الاطباء). بانگ جانوران درنده عموماً و آواز پارس خصوصاً. (از شعوری ج 2 ورق 5) :
کرد رو به یوزواری یک رغند
خویشتن را شد بدر بیرون فکند.
رودکی (از شعوری).
اما کلمه مصحف زغند است و در شعر رودکی نیز. رجوع به زغند شود
لغت نامه دهخدا
(اَ غِ)
در گناباد خراسان گردن را گویند، خونبار:
چون غراب است این جهان بر من از آن زلف غراب
ارغوان بار است چشمم زان لب چون ارغوان.
مظفری
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ / اُ غُ)
ارغنون. نام سازی است که آنرا افلاطون وضع کرده و بیشتر نصرانیان و رومیان نوازند و ارغنون همان است. (برهان قاطع) (جهانگیری). ارغون. (جهانگیری). ارغنن که وی خالی باشد بچرم اندر کشیده و بر آن رودها بندند و آن چه اکنون بهم میرسد مربع باشد مشابه صندوق. (غیاث). مزامیر. (مؤید الفضلاء از زفان گویا). سازی است که هزار آدمی از مرد و زن و پیر و جوان مزامیر مختلفه و آوازهای متنوعه یکبارگی ساز کنند و بنوازند. (مؤید الفضلاء). ساز و آواز هفتاد دختر خواننده و سازنده که بیکباره برکشند. (مؤید الفضلاء از دستور) :
همه ساله دو چشمت سوی معشوق
همه روزه دو گوشت سوی ارغن.
منوچهری.
اگر ناهید در عشرتگه چرخ
سراید شعر من بر ساز ارغن.
خاقانی.
از چنگ غم خلاص تمنا کنم زدهر
کافغان به نای و حلق چو ارغن برآورم.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
(غَ غَ)
پوستی باشد غیر کیمخت و ساغری، و از آن هم کفش دوزند، به کسر ثالث هم آمده است. و با زای نقطه دار هم گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج). غرغند. غزغن. غزغند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(سَ غَ)
بخورالبربر. رجوع به تاسرغنت و دزی ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رغد
تصویر رغد
زندگانی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغب
تصویر رغب
خواسته شده خواهشیدن، آزیدن آز کردن، شکمبارگی، رویگردانی، زارزدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعن
تصویر رعن
گولی، سستی بینی کوه، کوه دراز، آفتاب زدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشن
تصویر رشن
دادگر و به معنی مهمانی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکن
تصویر رکن
جز اعظم هر شیی، کرانه هر چیزی، امر بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای چرب از کره یا دنبه یا پیه گاو و گوسفند و یا از دانه های نباتی و امثال آن بگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغل
تصویر رغل
سلمه از گیاهان سرمک آکندگی خوشه پردانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزن
تصویر رزن
پشته آبگیر، سبک سنگین کردن، رخت افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ریم چرک، زنگ انگلیسی شاهی، چیرگی، گردش فرمانروایی چرک ریم، زنگ، (تصوف) حجابی است به دل که کشف آن جز بایمان نبود و آن حجاب کفر و ضلالت است (کشف المحجوب 506)، غالب شدن گناه بر دل
فرهنگ لغت هوشیار
دسترس، فراوانی، گوالیدگی بچه دان پرده ای که به هنگام زای همراه با بچه بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رون
تصویر رون
سختی سبب جهت علت. یا به رون به سبب بجهت. امتحان آزمایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغم
تصویر رغم
کراهت داشتن چیزی را، به خاک آلوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردن
تصویر ردن
رشته، خز، پوسته زهدان تریز بن آستین بن آستین و تریز جمع اردان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته رسن ریسمان بند پال ریسمان بند طناب، زمام افسار جمع ارسان ارسن
فرهنگ لغت هوشیار
پنچه گرگ از گیاهان به پایان رساندن، رسا کردن، دشنام دادن، داغ کردن: ستور پنجه گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربن
تصویر ربن
نیاز مجتهد یهود مفتنی یهودان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ران
تصویر ران
راننده و دفع کننده، رد کننده و نفی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی شده ارغنون زیونانیان ارغنون زن بسی که بردند هوش ازخنیا سازهایی ذوات اوتار و سازهایی که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را با واسطه داخل آن لوله ها دمند، سازیست که یونانیان و رومیان مینواختند ارگ، سازیست که خالی باشد بچرم کشیده و بر آن رودها بندند و آن سابقا مربع بوده مشابه صندوق ارغنن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمن
تصویر رمن
جمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رکن
تصویر رکن
پایه، ستون
فرهنگ واژه فارسی سره
به زور خوراندن
فرهنگ گویش مازندرانی