جدول جو
جدول جو

معنی رغاده - جستجوی لغت در جدول جو

رغاده
(تَ کَمْ مُهْ)
رغادت. مصدر به معنی رغد و رغد. (ناظم الاطباء). فراخ عیش شدن. (دهار) (یادداشت مؤلف) (از مصادر اللغۀ زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رغد و رغد شود
لغت نامه دهخدا
رغاده
فراوانی، خوشی
تصویری از رغاده
تصویر رغاده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفاده
تصویر رفاده
پارچه ای که روی زخم و جراحت می بستند، مرهم، کمپرس، بالش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رغادت
تصویر رغادت
فراخی و خوشی زندگی، فراوانی نعمت
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
سست خرد و فرومایه بودن. (اقرب الموارد) ، سخت ناکس شدن. (تاج المصادر بیهقی). وغادت
لغت نامه دهخدا
(رِ / رُ یَ)
سرشیر و کفک شیر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به رغاوه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
ناحیتی از نواحی قیروان. (یادداشت مؤلف). شهری است که در افریقیه و چهار میلی قیروان بوده و وسعت و آبادی و آب و هوای بسیار خوب و طراوت و صفای دل انگیز داشته، فعلاً خراب است. (از معجم البلدان ج 4). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 271 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
هر چیز خواسته و مطلوب. (ناظم الاطباء). خواسته و مطلوب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَعْعا دَ)
یا رعاد. ماهی الکتریسیته دار. (یادداشت مؤلف) : منهم (من الصابئین) من حرم علیه السمک خوفاً ان یکون رعاده. (آثار الباقیه).
- ماهی رعاده، ماهی رعّاده:
گرهی پنجه کرده چون سر شست
گرهی ماهی رعاده به دست.
سنایی.
رجوع به رعاد و بحر الجواهر و الجماهر ص 101 و رحلۀ ابن بطوطه و ذخیرۀ خوارزمشاهی و ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی و رعاده شود، پرگوی. (از اقرب الموارد)، غرنده. (یادداشت مؤلف). رجوع به رعاد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
نوعی از آش که با شیر و آرد ترتیب دهند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آرد و شیر و مسکه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رِ وَ)
یا رغاوه، سرشیر و کفک شیر. (ناظم الاطباء). کفک شیر و سر آن. (منتهی الارب) (آنندراج). رغایه. رغایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
یا رفادت. رفاده. بالشی که زیر زین ستور نهند تا برآید. (یادداشت مؤلف). قوم زین و پالان. (منتهی الارب) (آنندراج). آورم مانندی که در زیر زین و پالان نهند. (ناظم الاطباء). دعامۀ زین و پالان و جز آن. (از اقرب الموارد) ، خسته بند. (یادداشت مؤلف). رگ بند. پارچه ای که بدان جراحت یا رگ را بندند. (فرهنگ فارسی معین). پارچه ای چند تو بهم پیچیده که بر رگ فصدکرده و غیره بندند. جراحت بند. رگ بند. (منتهی الارب) (آنندراج). خرقه ای که بدان جراحت را بندند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رفیده ممال همین کلمه است. (ازآنندراج). رجوع به رفاده و رفیده شود، مالی که قریش در جاهلیت به جهت حاجیان بیرون آوردندی و بدان برای ایشان گندم و مویز خریدندی و کانت الرفاده و السقایه لبنی هاشم و السدانه و اللواء لبنی عبدالدار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نام یکی از مؤسسه های قریش در جاهلیت. (از انساب سمعانی). یکی از مناصب در قبیلۀ قریش و آن پذیرایی حاجیان بود. شغل طعام و نبید دادن به حاج در زمان جاهلیت، و رفادت و سقایت از بنی هاشم بوده است و سدانت را بنی عبدالدار داشته اند و گویند قصی بن کلاب آن را فرض کرده بود بر قریش که هر یک سهمی برحسب طاقت واستطاعت می پرداختند اطعام حاج را. (یادداشت مؤلف). رجوع به تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 ص 20 شود
رفاده. پارچه ای که بدان جراحت را بندند. رگ بند. خسته بند. حقیبه. (یادداشت مؤلف). خسته بند. هر چیز که بدان زخم را بندند. مریشم. (ناظم الاطباء) : آنچه حاضر بود از این داروها بر جراحت ذرور کنند... و خرقۀ کتان به سپیدۀ خایۀ تخم مرغ تر کنند و بر ذرور نهند و رفاده به شراب انگوری قابض تر کرده بر زبر آن نهند و ببندند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رفادۀ کتان است به سرکه و گلاب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زردۀ خایۀ مرغ و روغن گل بنفشه پاکیزه بردارد و بر پشت چشم رفاده بر زبر پنبه نهد و به عصابه ببندد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رفاده را به شراب و روغن زیت تر کنند و برنهند و ببندند تا دیگر روز. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مرهم. (ناظم الاطباء) ، زین (اسب و غیره). (فرهنگ فارسی معین). زین. (یادداشت مؤلف). رجوع به رفاده شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
شهری است زیبا بین برقه و اسکندریه در نزدیکی دریا دارای باره و مسجد جامع و باغها. (از معجم البلدان)
نام شهری بوددر فلسطین در حوالی رمله. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). هلاک. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). و منه: عام الرماده.
- عام الرماده، سالی که هلاک شود در آن مال و مردمان. (مهذب الاسماء). سال هلاکی ستور و مردم و آن نام چندین سال خشکسالی متوالی است در ایام خلافت عمر که مردمان و اموال از بین رفتند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
زن که در خانه های همسایگان بسیار آمد و رفت نماید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زنی که در یک جای آرام نگیردو در خانه های همسایگان بسیار آمد و شد کند. راده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رواد. (از معجم متن اللغه). رجوع به راده و رواد شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
موضعی است و آن را روادتان هم گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
نازکی. (منتهی الارب) (آنندراج). نازکی و نرمی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
دهی از بخش شوش شهرستان دزفول. سکنۀ آن 400 تن. آب آن از رود خانه کرخه. محصول عمده آنجا غلات و برنج و کنجد. راه آن اتومبیل رو و ساکنانش از طایفۀ عشایر لر می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صُ دِ)
دهی از دهستان و بخش خفر شهرستان جهرم. 3000 گزی جنوب باب انار، 2000 گزی شوسۀ شیراز به خفر و جهرم. جلگه، گرمسیر و مالاریائی و سکنۀ آن 231 تن است. آب آن از قنات و رود خانه قره آغاج و محصول آن بادام، مرکبات، انار، تریاک و جزئی غلات و شغل اهالی باغبانی و زراعت است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَوْ وُ)
مصدر به معنی رفد. (ناظم الاطباء). رجوع به رفد در معنی مصدر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ)
صنفی از سماروغ. (منتهی الارب). نوعی قارچ. شمالو. (از فرهنگ نظام ذیل شمالو). ضرب من الکماءه. غراد. غرد. غرده. غرد. غرده. غرد. ج، غرده، غراد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
سنگ بزرگ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). صخره. (اقرب الموارد) ، سنگی که پر کند کف دست را. ج، رشاد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از توابع کهکیلویۀ فارس’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 250)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام رودخانه ایست. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غراده
تصویر غراده
سماروغ سماروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاده
تصویر رهاده
نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاده
تصویر رفاده
پارچه ای که روی زخم بندند، مرهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماده
تصویر رماده
توده خاکستر، میرش (هلاک) مردم میری ستور میری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاده
تصویر رشاده
سنگ بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغادت
تصویر رغادت
فراوانی نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغامه
تصویر رغامه
دلخواه خواسته، نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغیده
تصویر رغیده
فرنی از خوردنی ها، سر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرغاده
تصویر آرغاده
نام رودخانه ایست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغادت
تصویر رغادت
((رَ دَ))
فراوانی، خوشی و آسایش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفاده
تصویر رفاده
((رِ دَ یا دِ))
زخم بند، زین
فرهنگ فارسی معین