جدول جو
جدول جو

معنی رغابی - جستجوی لغت در جدول جو

رغابی
(رِ با)
فزونی جگر و بزرگ شدن آن. (ناظم الاطباء). فزونی جگر. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به رغامی ̍ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رغایب
تصویر رغایب
رغیبه ها، امرهای خوب و پسندیده، چیزهای پسندیده و مرغوب، عطاها و بخشش های بسیار، جمع واژۀ رغیبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغابی
تصویر مرغابی
هر یک از پرندگان آبزی، با پاهای پرده دار و کوتاه، گردن دراز و نوک پهن، اردک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرابی
تصویر غرابی
نوعی خرما، نوعی نان شیرینی، غرابیّه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
منسوب به رباب. رباب نواز. عوّاد. (یادداشت مرحوم دهخدا). سازنده و نوازندۀ رباب. (ناظم الاطباء). آنکه با رباب سر و کار دارد خواه به ساختن و خواه به نواختن:
صبحگه آن نغمۀ چمچۀ حلیمی بر حلیم
بر بگوشم خوشتر از زخمۀربابی بر رباب.
حکیم سوری (تقی دانش)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مندودبن عبداﷲ. شخصی بوده که در معرفت فن رباب نوازی بدو مثل زنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به ابوبکر ربابی شود
لغت نامه دهخدا
(زُ با)
زغابه. (منتهی الارب). ریزه ترین موهای ریزۀ زرد. (ناظم الاطباء). اصغر الزغب. (اقرب الموارد). رجوع به زغابه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ بی ی)
منسوب به فرقۀ غرابیه. (انساب سمعانی). رجوع به غرابیه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ بی ی)
نوعی از خرما. (منتهی الارب) (قطر المحیط) ، نوعی نان شیرینی. غرابیه. غرابیا
لغت نامه دهخدا
(رُ ما)
فزونی جگر. (ناظم الاطباء). فزونی جگر. لغه فی المهمله. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رغابی ̍ شود، شعب قصبهالریه. (ناظم الاطباء). جگرگوشه. (دهار). رگهای شش که مجرای نفس است. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بینی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، گیاهی. (ناظم الاطباء). گیاهی است. لغه فی الرخامی. (از آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ بی ی)
دهی است از دهستان عباداللهی بخش هندیجان شهرستان خرمشهر، و در 5000 گزی جنوب باختری هندیجان و در 1000 گزی خاوری راه اتومبیل رو هندیجان به خلیج فارس واقع است. دشت و گرمسیر و مالاریائی است. سکنۀ آن 320 تن و مذهب مردم تشیع است و به زبان عربی و فارسی سخن می گویند. آب اهالی از رود خانه زهره تأمین می شود و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه در تابستان اتومبیل رو است و سکنۀ آن از طایفۀ شعبانی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
رغائب. چیزهای مرغوب. عطاهای نفیس و بسیار. (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ رغیبه. (ناظم الاطباء) : چندان مواهب و رغایب در سلک ملک او آورد که حصر آن در حوصلۀ وهم نگنجد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 460). ملک قدیم که شریفترین نفایس است و عزیزترین رغایب عرصۀ مهمات و وقایع ذات او گردید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 43). خاص و عام در فواید غنایم و رغایب آن حرایب متساوی شدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 352). لشکر اسلام با غنایم نامعدود و رغایب نامحدود به غزنه آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 353). اسباب آن نامدار با زین و سرافسار و دیگر انواع اعلاق و رغایب... (ترجمه تاریخ یمینی ص 238) و بسبب فیضان مواهب و کثرت رغایب او از جوانب متوجه آن شدند. (تاریخ جهانگشای جوینی). و چون از کار جشن و مواهب رغایب پرداخت. (تاریخ جهانگشای جوینی). رجوع به رغائب شود
لغت نامه دهخدا
(رِ بی ی)
زیت رکابی، روغن زیت که از شام آرند و انما قیل: رکابی لانه یحمل من الشام علی الابل. (منتهی الارب) (آنندراج). زیت که از دمشق آرند. روغن زیت که از شام آوردندی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
اسب جنیبت. کتل. (فرهنگ فارسی معین) (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (از برهان). اسب جنیبت را نامند. (فرهنگ جهانگیری) :
برسم رکابی روان کرد رخش
هم او رنگ پیرای و هم تاجبخش.
نظامی (از آنندراج).
چو با من رکابی که برداشتم
عنان جهان بر تو بگذاشتم.
نظامی.
شمس سپهر دین که ز افلاک و انجم است
جامیش را رکاب و رکابیش را عنان.
امامی هروی.
- یک رکابی،کنایه از اسب جنیبت. (آنندراج).
- ، مانند یکسوار و یکسواره به معنی پافشاری در جنگ. (گنجینۀ گنجوی) :
عنان یک رکابی زیر می زد
دودستی بر فلک شمشیر می زد.
نظامی.
عنان یک رکابی برانگیختند
دودستی به تیر اندر آویختند.
نظامی.
، آنکه رکاب سازد:
که راند اسب چه باید رکابی و سراج.
ادیب صابر.
- پارکابی، مقدار قلیل. (فرهنگ فارسی معین).
- ، کمک راننده. آنکه در رکاب اتومبیل می ایستد و در اتوبوسهای عمومی پول یا بلیط از مسافران می گیرد. (از یادداشت مؤلف). شاگرد رانندۀ اتومبیل که معمولاً در روی رکاب ایستد و مسافران را سواره و پیاده کند. (فرهنگ فارسی معین) ، هر که پیاده در رکاب رود مثل رکابدار و فراش و شماط. (انجمن آرا) (آنندراج). سپاهی پیاده. (فرهنگ فارسی معین) : یرلیغ را برخواند و شرایط آداب که در آن باب باشد برخلاف آنچه از امثال رکابی یا بیرونی توقع باشد. (جهانگشای جوینی).
سوی دولت بی حسابش کشید
رکابی شد و در رکابش کشید.
امیرخسرودهلوی (از آنندراج).
رجوع به سازمان اداری حکومت صفویه ذیل ص 59 شود، قاصد سواره. پیک سوار. قاصد. برید سواره. (یادداشت مؤلف) : و انفدها علی یدی رکابی قاصد... قل له استعجلت فی الاجابه عنها لئلا یتعوق الرکابی. (ابوعبید جوزجانی در ترجمه ابوعلی سینا) ، شمشیری که در سابق ایام بر پهلوی اسب می بسته اند و آن را زیررکابی نیز گویند. (انجمن آرا) (از برهان) (از آنندراج). شمشیری که بر پهلوی اسب بندند و آن را زیررکاب هم نامند. (لغت محلی شوشتر) (از فرهنگ جهانگیری) : والعاده بالهند ان یکون مع الانساب سیفان احدهما معلق و یسمی الرکابی والاخرفی الترکش فسقط سیفی الرکابی من غمده. (رحلۀ ابن بطوطه) :
ز فیضش کرده ذره آفتابی
ز خوان او مه نو یک رکابی.
سلیم (از آنندراج).
- زیررکابی، شمشیری که در سابق آن را پهلوی اسب می بسته اند. (از انجمن آرا) ، طبقچه. (انجمن آرا) (یادداشت مؤلف) (از برهان) (غیاث اللغات) (از فرهنگ جهانگیری) ، پیالۀ می، و آن پیاله ای است دراز پهلودار. (شرفنامۀ منیری). پیاله و نعلبکی و بشقاب. (یادداشت مؤلف). پیاله و نعلبکی است. پیالۀ شراب. (آنندراج) (از برهان) (غیاث اللغات). نعلبکی. (از فرهنگ جهانگیری). قمعل و قمعول، نوعی از رکابی. (منتهی الارب) :
حل کرد در رکابی صد مه طلای مهر
وصف ترا به هفت قلم آسمان نوشت.
تأثیر (از آنندراج).
، سفره دار. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح پزشکی) یکی از استخوانهای زیر گوش است که در گوش میانی بین زایدۀ عدسی استخوان سندانی و پنجرۀ بیضی قرار دارد و دارای سه قسمت سر و قاعده و شاخه های قدامی و خلفی می باشد. رکاب الاذن. عظم رکابی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رابیه. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (معجم متن اللغه). رجوع به رابیه شود.
- روابی بنی تمیم، از نواحی رقّه است. (معجم البلدان). رجوع به رقه شود
لغت نامه دهخدا
(شَغْ غا)
رجوع به شعّابی شود
لغت نامه دهخدا
در انساب سمعانی آرد: والمشهور بهذه النسبه محمد بن عبداﷲ الغابی روی عن جعفر بن احمد بن علی بن بیان المصری عنه عن مالک، قال ابن ماکولا و لم اجدهم یرضون جعفر او روی عن جعفر عمر بن العباس القاضی بغره - انتهی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قبیلۀمنسوب به تیم الرباب را گویند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ حَ)
غفلت ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغافل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مرغ آبی. بط. (ناظم الاطباء) (آنندراج). اسم فارسی اوزّ است. (مخزن الادویه) اوز. اوزه. وز. وزین. اردک. حصانه. (دهار). نوعی از طیور از راستۀ پرده داران از ردۀ کاریناتها، که بیشتر در آب رودخانه ها و استخرها بسر میبرد و گاهی در خانه های شمال ایران نگهداری می شود. در مازندران اقسام بسیار مرغابی وجود دارد از میان آنها مرغابی گوش دراز و مرغابی شانه بسر زمستان را در اطراف بحر خزر به سر میبرند این دو قسم حیوان بواسطۀ رنگ زیبای نقره ای خود امتیاز دارند. (جغرافیای کیهان) :
تو گفتی هر یکی ز ایشان یکی کشتی شدی زان پس
خله ش دوپای و بیلش دست و مرغابیش کشتیبان.
عسجدی.
در شود بی زخم و زجر و در شودبی ترس و بیم
همچو آذرشب به آتش همچو مرغابی بجوی.
منوچهری.
یا چنان زرد یکی جامۀ عتابی
پرز برخاسته زو چون سر مرغابی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 198).
تفکر کن در این معنی تو در شاهین و مرغابی
گریزان است این از آن و آن بر این ظفر دارد.
ناصرخسرو.
مرغابی بسیار سخت بزرگ و اسفید به تابستان آنجا رود و به زمستان به طبرستان آید. (مجمل التواریخ و القصص).
ای که من بازم و تو فرفوزی
من چو شاهینم و تو مرغابی.
معزی.
سبق برده زوهم فیلسوفان
چو مرغابی نترسد ز آب طوفان.
نظامی.
در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی
کشتی رود اکنون که سر جسر بریده است.
سعدی.
سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی
کمترین موج آسیا سنگ از کنارش در ربودی.
سعدی.
مرغابییم و عالم آب است جای ما
در مجلسی که باده نباشد سراب ماست.
صائب (از آنندراج).
دبه، آوندی است از آبگینه به شکل مرغابی. (از منتهی الارب). نحام، مرغابی سرخ. (منتهی الارب).
- مرغابی بچه، بچۀ مرغابی. جوجۀ مرغابی: مثال پادشاه زادگان مثال مرغابی بود، مرغابی بچه را شناه نباید آموخت. (قابوسنامه).
- مرغابی سرخاب، نوعی مرغابی سرخ رنگ:
مرغابی سرخاب که در خاک نشیند
گوید که خدائی و سزائی تو جهان را.
سنائی (دیوان ص 8)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رغیب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رغیب شود
لغت نامه دهخدا
افزوده کلاغی نوک کلاغی در استخوان دوش، کلاغ زاغی زاغگون، خرمای سیاه خرمای زاغی، نان بادامی نوعی خرما، نوعی نان شیرینی غرابیه غرابیا، زایده ایست در کنار فوقانی و مجاور بریدگی به همین نام در استخوان کتف به شکل منقار کلاغ در راس این زایده عضلات سینه یی کوچک و غرابی بازویی و سر کوتاه عضله دو سر بازویی می چسبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغابی
تصویر تغابی
فرو گذاشت فرناسیدن (فرناس غافل)
فرهنگ لغت هوشیار
پالاد (اسپ جنیبت)، زیر جام، آبدار، سرباز پیاده، جناغ گوش، پتنی (طبقچه) اسب جنیبت کتل، شمشیری که به پهلوی اسب بندند زیر رکابی، پیاله نعلبکی، طبقچه، سپاهی پیاده، سفره دار، یکی از استخوانهای زیر گوش که در گوش میانی بین زایده عدسی استخوان سندانی و پنجره بیضی قرار دارد و دارای سه قسمت سر و قاعده و شاخه های قدامی و خلفی میباشد رکاب الاذن عظم رکابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغامی
تصویر رغامی
بینی، رگ شش، ستبری جگر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رغیبه. چیزهای مرغوب وپسندیده، عطاها دهشها، شب جمعه اول هر ماه رجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغاب
تصویر رغاب
جمع رغبت. خواهشها، آرزوها
فرهنگ لغت هوشیار
اسم عام پرندگان آبی (دریایی)، نوعی از طیوراز راسته پرده دارانت از رده کاریناتها که بیشتر در آب رودخانه ها واستخرها بسر میبرد و گاهی در خانه های شمال ایران نگهداری میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغاوی
تصویر رغاوی
سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکابی
تصویر رکابی
((رِ))
اسب یدک، کتل، شمشیری که پهلوی اسب بندند، زیر رکابی، پیاله، نعلبکی، طبقچه، سپاهی پیاده، سفره دار، ویژگی لباسی (اعم از پیراهن، زیرپیراهن، شلوار و مانند آن) که با نوارهایی جلو و عقب آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرابی
تصویر غرابی
((غُ))
نوعی خرما، نوعی نان شیرینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رغایب
تصویر رغایب
جمع رغیبه، چیزهای مرغوب و پسندیده، عطاها، دهش ها، شب جمعه اول ماه رجب، لیله رغایب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرغابی
تصویر مرغابی
((مَ))
تیره ای از پرندگان راسته غازسانان، پرنده مهاجر از همین تیره که گونه های متفاوت دارد، اردک
فرهنگ فارسی معین
بط، اردک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند مرغان آبی داشت، دلیل مال است و به کام دل برسد. اگر بیند مرغ ابی را بگرفت، دلیل بزرگی بود و پر و استخوان او را در خواب دیدن همین است. جابر مغربی
دیدن مرغ آبی غم واندوه باشد - یوسف نبی (ع)
خواب مرغابی: ناکامی برای مخالفان و رقیبانتان
مرغابیهای وحشی به شما حمله می کنند: گرفتاریهای بزرگ در کارها
مرغابیها در حال پرواز: ازدواج – و یک زندگی خوش
شکارمرغابی: موفقیت بزرگ
یک مرغابی را می کشید: در سفری که می کنید مصیبت بزرگی در انتظار شماست.
گوشت مرغابی می خورید: پول و احترام
مرغابی می گیرید: شانس و موفقیت
یک مرغابی مرده: دوستانتان را فراموش نکنید
مرغابیها در حال شنا: خطر بزرگی شما را تهدید می کند.
دیگران گوشت مرغابی می خورند: شادی بزرگ - کتاب سرزمین رویاها
مرغ آبی در خواب دیدن خبری است غم انگیز که کانون خبر در دوردست قراردارد. اگر ببینیم یک مرغ آبی بر بام خانه نشسته خبری به ما می رسد که می تواند از یک مسافر باشد. مرغ آبی سفید خبری است خوش و مرغ آبی سیاه خبری است نامطلوب و بد. اما مرغابی نعمت است و روزی. اگر ببینیم مرغابی در خانه داریم مالی به ما می رسد. اگر ببینیم مرغابی از خانه ما پرواز کرد و رفت زیان می کنیم و مالی را از دست می دهیم. اگر ببینیم مرغابیان در آسمان یا روی زمین صدا می کنند حادثه ای اتفاق می افتد برای ساکنان جائی که مرغابیان دیده می شوند که بهتر است در خانه بیننده خواب نباشد. اگر دیدید با مرغابی حرف می زنید از زنی ثروتمند سود می برید. منوچهر مطیعی تهرانی
۱ـ اگر خواب ببینید مرغابی های وحشی بر رودخانه ای آرام نشسته اند، علامت آن است که از راه دریا به مسافرتی خواهید رفت.
۲ـ اگر مرغابیهای سفید را در خواب کنار مزرعه ای ببینید، علامت آن است که محصول خوبی خواهید داشت.
۳ـ اگر خواب ببینید مرغابی شکار می کنید، نشانه آن است که برای اجرای نقشه ای شغل خود را تغییر می دهید.
۴ـ اگر خواب ببینید مرغابیها هدف تیر قرار گرفته اند، نشانه آن است که دشمنان در امور خصوصی شما دخالت می کنند. ۵ـ اگر در خواب مرغابیها را در حال پرواز ببینید، نشانه آن است که ازدواج خواهید کرد و صاحب فرزندانی خواهید شد و همچنین خانه ای جدید خواهید خرید .
دیدن مرغ آبی در خواب بر چهاروجه است. اول:مال. دوم: بزرگی. سوم: ریاست. چهارم: فرمانروائی یافتن. مرغابى سفید در خواب، مال یا زن ثروتمند است. مرغابى سیاه در خواب، کنیز و خدمتکاراست. اگر ببیند مرغابى را کشت و از گوشت آن خورد، اموال زن به او ارث مى رسد و اوخرج مى کند.
اگر بیند مرغ با او سخن گفت، دلیل که کارش بلند شود. اگر بیند مرغ پاره ای گوشت از اندام او در ربود، دلیل که مال از وی به زور بستاند .
فرهنگ جامع تعبیر خواب