جدول جو
جدول جو

معنی رعو - جستجوی لغت در جدول جو

رعو
(رِعْوْ)
رعو. رعو. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به رعو شود
لغت نامه دهخدا
رعو
(رُعْوْ)
رعو. رعو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به رعو شود
لغت نامه دهخدا
رعو
(تَ)
رعوه. رعوه. بازایستادن مرد از کارخود. (ناظم الاطباء). رجوع به رعوه شود، رعو یا رعو. پرداختن از جهل و بدی و بازایستادن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به رعوه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رعد
تصویر رعد
(پسرانه)
صدای حاصل از برخورد دو قطعه ابر، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رئو
تصویر رئو
(پسرانه)
مهربان، عاطفه، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
(رَ)
سخت و درشت از هر چیزی، بسیار جنبان، تاریکی شب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بددل. سست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رعد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رعد در معنی مصدری شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رعد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (دهار). رجوع به رعد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کسی که سرش از غلبۀ خواب بجنبد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ماده شتری که سرش از نشاط لرزان باشد. (منتهی الارب) ، ماده شتر شتاب رو که دستها را زودزود بردارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کسی که سرش از پیری لرزان باشد، نیزۀ نرم و جنبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بارانهای سبک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گوسپند لاغرکه از بینی آن آب رود. (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سیاهی دوات، سخت لاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خویشتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روح و جان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
زن نازک اندام. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ماده شتر سرلرزان از کلانسالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رعن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رعن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ ءَ)
رعو. رعوه. بازایستادن مرد از کار خود. (ناظم الاطباء). باز ایستادن. (دهار). رجوع به رعو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
رعوه. رعوه. (منتهی الارب). رجوع به رعو و رعوه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رعوه. بازداشت از کارها. گویند: فلان حسن الرعوه و کذا حسن الرعوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ وَ)
رعوه. رعوه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رعو و رعوه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ وَ)
رعوه. رجوع به رعو و رعوه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَمْ مُ)
رعوه. مصدر است از رعو و رعوه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به رعو و رعوه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ وا)
رعوی ̍. پرداخت از جهل و بدی و بازایستادن از آن. (ازاقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به رعوه و رعو شود، حفاظت و نگاهداری. (ناظم الاطباء) ، نگاهداشت. اسم است از رعی و رعایه، به معنی نگاه داشتن حق کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ وا)
رعوی ̍. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رعوی ̍ و رعوه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رعوه. رعو. (ناظم الاطباء). رجوع به رعو و رعوه شود، پرداختن از جهل و بدی و باز ایستادن از آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کسی که به جهت اعمال زشت بدنام گردد بی حرمت بی عزت بی آبرو بد نام مفتضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعن
تصویر رعن
گولی، سستی بینی کوه، کوه دراز، آفتاب زدگی
فرهنگ لغت هوشیار
چریدن، چرانیدن، نگهبانی، سبزه و گیاه مرغ چرانیدن بچرا بردن (گوسفند و مانند آنرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخو
تصویر رخو
نرم و سست از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعم
تصویر رعم
پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجو
تصویر رجو
امید داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحو
تصویر رحو
آسیا ساختن، گرداندن آسیا، گردشدن مار چنبر زدن مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربو
تصویر ربو
پشته و بلندی، نفس بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعب
تصویر رعب
ترس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رعد
تصویر رعد
تندر، آذرخش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ربو
تصویر ربو
آسم
فرهنگ واژه فارسی سره