جدول جو
جدول جو

معنی رعلاء - جستجوی لغت در جدول جو

رعلاء
(رَ)
شاه رعلاء، گوسپندی که گوش آن را شکافته آونگان گذارند. و کذلک: ناقه رعلاء. ج، رعل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ)
گوسفند پایهاسفید. (مهذب الاسماء). میش سیاه پایها که سائر بدن آن سپید باشد. (منتهی الارب). میش سیاه پا که سایر قسمتهای تن وی سفید باشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، سنه رملاء،سال بی باران. (منتهی الارب). سال کم باران و اندک نفع. (از اقرب الموارد). سال کم باران. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن حضرمی بن ضمار بن سلمی بن اکبر. از صحابه و از مردم حضرموت یمن است. در صدر اسلام فتوحاتی کرد. و رسول اکرم او را ولایت بحرین داد. (از الاعلام زرکلی). در علم رجال و حدیث، صحابی جایگاه رفیعی دارد. هر فردی که پیامبر را درک کرده، مسلمان شده و در مسیر اسلام باقی مانده، به عنوان صحابی شناخته می شود. صحابه پل ارتباطی بین پیامبر و نسل های بعدی مسلمانان بودند.
ابن حسن بن علی. از جملۀوزرای بویهیان است که وزارت ایشان امتدادی نیافت و در ایام ایشان حادثی واقع نشد. (تجارب السلف ص 248)
ابن حارثه قریشی. یکی از پانزده تن حکام عرب به جاهلیت
ابن عاصم غسانی. قلیل الشعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یا سکهالعلاء. کوچه ای است در بخارا. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بزرگواری. (دستوراللغه). بزرگوار شدن در شرف و بلندی و بزرگواری. (دستورالاخوان) ، برتری. (دستور اللغه). رجوع به علا شود
لغت نامه دهخدا
(عَئُدْ دی)
موضعی است در مدینه. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
باریک سر و گردن از مردم و خرمابن و شترمرغ، خر مادۀ پشم ریخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤنث اشعل. استری که در دم آن سپیدی بود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأنیث اشعل. (یادداشت مؤلف) (اقرب الموارد). مؤنث اشعل، و اگر تمام دم سپید باشد آنرا اصبغ نامند. (از آنندراج). و رجوع به اشعل شود، رنگی از رنگهای چشم. (یادداشت مؤلف). کسی که به خلقت چشم وی به سرخی زند. (از اقرب الموارد).
- غره شعلاء، سفیدی که یکی از چشمها را میگیرد تا در آن داخل میشود. (از اقرب الموارد). و رجوع به اشعل شود
لغت نامه دهخدا
(رُ ذَ)
جمع واژۀ رذیل. (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به رذیل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث ارحل. (ناظم الاطباء). شاه رحلاء، گوسپند سیاه بدن سپیدپشت ویا برعکس. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). گوسفندی سیاه پشت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آبیست مر بنی سعید بن قرط را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سفیدپای. (دهار). مؤنث ارجل. (ناظم الاطباء). گوسپند سیاه پشت. (دهار) ، سنگستان هموار. (ناظم الاطباء). سنگستان هموار و زمین سنگ ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زمین سخت که در آن رفته شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زمین سخت. (مهذب الاسماء) ، گوسپند یک پای سپید. (ناظم الاطباء) (از دهار) (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) (آنندراج). گوسپند یک پای سپید. ج، رجل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن فربه بسیارگوشت و زن بزرگ ربلات. (ناظم الاطباء). زن بزرگ ربلات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ربله شود، زن باریک ران خردکس. (از ناظم الاطباء). و رجوع به ربله شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نوعی از انگور دراز
دانه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، گوسپندی که هر دو کرانۀ گوش وی کفانیده معلق مانده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شهری در شام. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از معجم البلدان) ، نام اسبی است. (ناظم الاطباء) ، نام جد لبید که مالک بن جعفر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شترمرغ شتاب رو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ماده شتر جنبان در شتاب رفتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتری که در راه رفتن بسبب سرعت و شتاب جنبان باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ماده شتری که پاره ای از گوش وی بریده آونگان گذاشته باشند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
لقب شهر بصره. (یادداشت مؤلف). نام بصره. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام بصره، سمیت به تشبیهاً برعن الجبل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رعنا. مؤنث ارعن، زن گول و سست. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (از دهار) (از منتهی الارب). رجوع به رعنا شود، نوعی از انگور. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن بدرفتار دامن کشان، زنی که جامه را نیکو نتواند کرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که نیکو نبود در جامه در حال رفتن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رُ سَ)
جمع واژۀ رسول. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رسول شود، جمع واژۀ رسیل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رسیل شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
غول یاساحرۀ جن. ج، سعالی. (آنندراج) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بدترین غولان. ج، سعالی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
تأنیث اثعل، زن دندان زائد یا دندان کج و راست. ج، ثعل. لثۀ ثعلاء، لثه ای که دندانهایش بریکدیگر برآمده باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ عِلْ لا)
جمع واژۀ علیل. (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به علیل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بلند کردن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از منتخب از غیاث اللغات). بلند گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلند کردن چیزی. (از اقرب الموارد) :
سلطان از جهت رفع درجت و اعلای مرتبت... (ترجمه تاریخ یمینی ص 396). خدایگان زمان و زمین مظفر دین
که قائم است بر اعلاء دین و اظهارش.
سعدی.
- اعلاء کلمه، بلندآوازه و آشکار ساختن آن: و آنگاه همت ملکانه را بر اعلاء کلمهالحق مقصور گردانید. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
(رِ)
یا رعا. جمع واژۀ راعی. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 50). رجوع به راعی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعلاء
تصویر اعلاء
((اِ))
بلند کردن، بالا بردن، برکشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاء
تصویر علاء
((عَ))
بزرگی، شرف، بلندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رعناء
تصویر رعناء
((رَ))
خودپسند، متکبر، در فارسی به معنای خوش قد و قامت
فرهنگ فارسی معین