جدول جو
جدول جو

معنی رعشنه - جستجوی لغت در جدول جو

رعشنه(رَ شَ نَ)
مؤنث رعشن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رعشن شود
لغت نامه دهخدا
رعشنه(رَ شَ نَ)
آبی است مر بنی عمرو بن قریظ را از بنی بکر بن کلاب سمیت برعشن ملک لحمیر کان به ارتعاش. (منتهی الارب). نام دوچاه متعلق به بنی عمرو بن قریظ. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رعشه
تصویر رعشه
لرزش غیرارادی اندام ها ناشی از بیماری های عصبی، عجله، شتاب، لرزش، لرزه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
رعن. (منتهی الارب). کالیو شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) بی خرد شدن. (دهار) (از اقرب الموارد). حمق. (بحر الجواهر). کمی فکر. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح صوفیه) ثابت ماندن با حظوظ نفس و مقتضی طباع آن. (از تعریفات جرجانی). رجوع به رعن و رعونت شود
لغت نامه دهخدا
گویا نام محلی است در این شعر فرخی:
از درون رشنه تا که پایه های کژروان
سبزه از سبزه نبرد لاله زار از لاله زار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ / شِ)
یا رعشه. لرزشی که در اندام آدمی از پیری و کلانسالی و یا از بیماری پدید آید. (ناظم الاطباء). لرزیدن و لرزه و با لفظ افتادن و افکندن و انداختن و کشیدن و برچیدن و گرفتن مستعمل. (آنندراج). علتی است که از آن دست آدمی بی اراده می لرزد. (غیاث اللغات از منتخب اللغات). لرزیدن دست و پای و سر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). لرز. لرزه. لرزیدن. لرزش. ارتعاش. رعده. لخشه. علتی است که دست وپای و دیگر اعضاء بلرزد. (یادداشت مؤلف). به معنی لرزه در اصل رعش و رعش است ولی استعمال آن در نظم فارسی شیوع دارد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 5) (از فرهنگ فارسی معین) :
از رگ و ریشه غمم بکشد
رعشه در جان غم دراندازد.
عرفی شیرازی.
به کوشش نیست ممکن رعشه از سیماب برچیدن
شکیبا کی تواند کرد ناصح ناشکیبا را.
ظهوری (از آنندراج).
پیمانه ام ز رعشۀ پیری به خاک ریخت
بعدهزار دور که نوبت به ما رسید.
کلیم کاشی
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ)
عجله. (اقرب الموارد) ، رعشه، علتی که از آن دست آدمی بی اراده می لرزد. (غیاث اللغات ازبحر الجواهر). رجوع به رعشه یا رعشه شود، (اصطلاح پزشکی) لرزشهای منظم متساوی البعد غیرارادی در یکی از اعضا (سر، دست یا پا). ارتعاش. لقوه. (فرهنگ فارسی معین)
رعشه. رعشه. لرزه. (ناظم الاطباء) (دهار). عجوز. (منتهی الارب). رجوع به رعشه شود، نوع لرزیدن و هیأت آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ)
مرد به اهتزازرونده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). مرتعش. (اقرب الموارد) ، مرد بددل. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). مرد ترسو. (از اقرب الموارد) ، شتر و شترمرغ شتاب و اهتزازرونده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ)
لقب پادشاهی از حمیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نام اسبی. (ناظم الاطباء). نام اسب مراد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رعونه
تصویر رعونه
خود آراییدن، گولی، سستی نرمی، خود گیری خود خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
لرزشی که در اندام آدمی از پیری و کهنسالی و یا از بیماری پدید می آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعشن
تصویر رعشن
لرزان، ترسو، شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعشه
تصویر رعشه
((رَ ش ِ))
لرزیدن، ارزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رعشه
تصویر رعشه
لرزه، لزره
فرهنگ واژه فارسی سره
ارتعاش، تشنج، لرز، لرزش، لرزه، لقوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد