جدول جو
جدول جو

معنی رعشاء - جستجوی لغت در جدول جو

رعشاء
(رَ)
شترمرغ شتاب رو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ماده شتر جنبان در شتاب رفتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتری که در راه رفتن بسبب سرعت و شتاب جنبان باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رعشاء
(رَ)
شهری در شام. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از معجم البلدان) ، نام اسبی است. (ناظم الاطباء) ، نام جد لبید که مالک بن جعفر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ)
مؤنث اربش. (ناظم الاطباء). زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب) (آنندراج).
- ارض ربشاء و برشاء، سرزمین پرگیاه رنگارنگ.
- سنه ربشاء و رمشاء و برشاء، سال پرگیاه رنگارنگ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جماع کردن. (منتهی الارب). جماع کردن زن را. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بچه دادن آهوماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قوی شدن بچه آهو و راه رفتن آن با مادرش. (از اقرب الموارد). و رجوع به رش ء شود
مصدر به معنی مراشاه. (از ناظم الاطباء). رشوه دادن. مقابل ارتشاء. (یادداشت مؤلف). رجوع به مراشاه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ریسمان و رسن. (ناظم الاطباء). رجوع به رشا و رشاء شود
لغت نامه دهخدا
(رَ شَءْ)
رشا. آهوبره که قوی گردد و با مادر به رفتار آید. ج، ارشاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بچۀ آهو. (غیاث اللغات). آهوبره. (مهذب الاسماء) ، درختی مقدار قد مردم. (ناظم الاطباء) (آنندراج). درختی که برتر از قامت برآید، گیاهی است مانند درخت عود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رشا. یکی از منازل قمر و آن چند ستارۀ خرد است در برج حوت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). نام دومین ستارۀ نورانی در صورت مراءهالمسلسله و نام منزل بیست وهشتم از منازل قمر و آن را بطن الحوت نیز گویند. (مفاتیح العلوم). منزل بیست وهشتم از منازل قمر و از رباطات ششم است و آن از آخر فرع مؤخر است تا آخر برج حوت و نزد احکامیان منزلی سعد است. (یادداشت مؤلف). ستارگان کوچک بیشماری است که بر صورت سمکه قرار دارند. (از اقرب الموارد). و رجوع به رشا شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ریسمان و ریسمان دول. (ناظم الاطباء). رسن دلو، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) .رسن دلو. (دهار). ریسمان، و گویند ریسمان دلو. ج، ارشیه. (از اقرب الموارد)، طناب خور: الحقو... رشاؤها خمسون قامه. (یادداشت مؤلف از معجم البلدان)، رشته مانندی مر درخت کدو و خیار و مانند آنها را که بدان بر درختی و جز آن برآید. ج، ارشیه) . (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
طعام شبانگاهی. (منتهی الارب). طعام شبانگاه. (دهار). شام، و غذا که به شب خورند. (یادداشت مؤلف). طعام شب، در مقابل غداء. (از اقرب الموارد). ج، أعشیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
اول تاریکی شبانگاه که مابین مغرب و عتمه باشد. و یا از زوال آفتاب تا طلوع فجر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شبانگاه. (ترجمان القرآن جرجانی). وقت نماز خفتن، و از نماز شام تا نماز خفتن. (دهار).
- صلاتاالعشاء، نماز مغرب و نماز عتمه. (از منتهی الارب).
- صلاهالعشاء، نماز خفتن: و من بعد صلاهالعشاء ثلاث عورات لکم... (قرآن 58/24) ، و پس از نماز خفتن سه عورت است مر شما را.
- عشاء آخر (آخره) ، وقت نماز خفتن. (از مهذب الاسماء) (ازدهار).
- عشاء اول (اولی ̍) ، وقت نماز شام. (از مهذب الاسماء) (از دهار).
- نماز عشاء، نماز بعد از نماز مغرب، و آن چهار رکعت است. (یادداشت مرحوم دهخدا). در شرع، یکی از نمازهای روزانه است، و آن نمازی است واجب با چهار رکعت که وقت ادای آن پس از نماز مغرب است تا نصف شب شرعی. (فرهنگ فارسی معین). صلاهالعشاء. نماز خفتن
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین خشک بی نبات. (منتهی الارب) (آنندراج). این لغت از اضداد است. (از منتهی الارب) ، سالی که در آن گیاه فراوان باشد. (از ذیل اقرب الموارد) ، مؤنث ارمش. زن خوش خلق. ج، رمش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نوعی از انگور دراز
دانه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، گوسپندی که هر دو کرانۀ گوش وی کفانیده معلق مانده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شاه رعلاء، گوسپندی که گوش آن را شکافته آونگان گذارند. و کذلک: ناقه رعلاء. ج، رعل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
لقب شهر بصره. (یادداشت مؤلف). نام بصره. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام بصره، سمیت به تشبیهاً برعن الجبل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رعنا. مؤنث ارعن، زن گول و سست. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (از دهار) (از منتهی الارب). رجوع به رعنا شود، نوعی از انگور. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث ارفش، یعنی کلان گوش. ج، رفش. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ناقۀ بلند برداشته سر. (منتهی الارب). الرافعه رأسها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ مو نِ تَ)
عشاء خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شام خورانیدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(رِ)
یا رعا. جمع واژۀ راعی. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 50). رجوع به راعی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رشاء
تصویر رشاء
((رِ))
ریسمان، جمع ارشیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رعناء
تصویر رعناء
((رَ))
خودپسند، متکبر، در فارسی به معنای خوش قد و قامت
فرهنگ فارسی معین