جدول جو
جدول جو

معنی رعث - جستجوی لغت در جدول جو

رعث(رُ عُ)
رعث. جمع واژۀ رعثه. (ناظم الاطباء). رجوع به رعثه و رعث شود
لغت نامه دهخدا
رعث(تَ کَ کُ)
اندک گرفتن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) ، سپید گشتن نرمۀ گوشت بز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رعث(تَ کَفْ فُ)
یا رعث. سپید گشتن نرمۀ گوشت بز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رعث در معنی مصدری شود
لغت نامه دهخدا
رعث(رَ)
رعث. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رعث به معنی اسمی شود
لغت نامه دهخدا
رعث(رَ عَ)
سپیدی اطراف دوپارۀ گوشت که زیر نرمۀ گوش بز آویزان باشد. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پشم رنگین که به هودج آویزان کنند. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). پشم رنگین. (مهذب الاسماء). گویند: ’زین الهوادج بالرعث الواصف’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رعث(رُ)
جمع واژۀ ارعث ورعثاء. (ناظم الاطباء). رجوع به ارعث و رعثاء شود
لغت نامه دهخدا
رعث(رُ عَ)
رعث. ج رعثه. (ناظم الاطباء). رجوع به رعثه یا رعث شود
لغت نامه دهخدا
رعث
پشم رنگین، گلنار بیابانی
تصویری از رعث
تصویر رعث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رعد
تصویر رعد
(پسرانه)
صدای حاصل از برخورد دو قطعه ابر، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
(دَ عَ)
کلانسال تن دار. (منتهی الارب). شتر سالخورده و سنگین وزن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ)
رعثه. گوشوار. قرط. (یادداشت مؤلف). گوشواره. (از ناظم الاطباء) (دهار). گوشواره. ج، رعاث. (منتهی الارب) (آنندراج). زیر گوشی. (مهذب الاسماء). گوشواره، و در اصل هر چیزی که آویزان و جنبان باشداعم از گوشواره و گردن بند. (از اقرب الموارد) ، غبغب خروس. (ناظم الاطباء). غبغب خروس و موهای زیر زنخ آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ریش خروس. جمع واژۀ رعثات. رعاث. (مهذب الاسماء) ، تاج خروس و موهای زیر زنخ آن. ج، رعاث و رعثات و رعث و رعث. (ناظم الاطباء). تاج خروس. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آوندی که از غلاف طلع خشک سازند و بدان آب خورند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَعْ عَ)
نام شاعری. (منتهی الارب). لقب بشار بن برد فارسی شعوبی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَعْ عَ)
دیک مرعث، خروس دارای رعثه و ریش، صبی مرعث، کودک قرط وگوشواره دار. (از اقرب الموارد) (از ناظم االاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
فراهم آمدگی. اسم است تقرعث را که به معنی تجمع است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گوشواردرکردن. (تاج المصادر بیهقی). گوشوار در گوش کردن. (زوزنی) (آنندراج). باگوشواره شدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد). تقرط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
که گوشوار دارد، خداوند عیش خوش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، ستور را بر سر خود بچرا گذاشتن. (منتهی الأرب). چاروا بچراگاه گذاشتن، خداوند عیش خوش کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(بُ عُ)
حلقۀ دبر. ج، براعث. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ ثَ)
رعثه. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رعثه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ ثَ)
پشم رنگین که از هودج آویزان سازند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رعث شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رعم
تصویر رعم
پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعج
تصویر رعج
دارا گشتن، پر فرزندی، نا آرامی رمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعد
تصویر رعد
بانگ کردن آسمان و غریدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعس
تصویر رعس
لرزیدن، نشاندن، آهسته رفتن: از ماندگی و پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعش
تصویر رعش
لرزه گرفتن، لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعف
تصویر رعف
رفتن، روان شدن، خوندماغ شدن، از در درآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعل
تصویر رعل
کبت نر (زنبور عسل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعن
تصویر رعن
گولی، سستی بینی کوه، کوه دراز، آفتاب زدگی
فرهنگ لغت هوشیار
چریدن، چرانیدن، نگهبانی، سبزه و گیاه مرغ چرانیدن بچرا بردن (گوسفند و مانند آنرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعث
تصویر دعث
کینه دشمنی، مانده آب ، خواست، آغاز بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعث
تصویر بعث
فرستادن کسی را بتنهائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعثه
تصویر رعثه
گوشواره، نوک زیبا در پرندگان، تاج خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعب
تصویر رعب
ترس و بیم، فزع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعب
تصویر رعب
ترس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رعد
تصویر رعد
تندر، آذرخش
فرهنگ واژه فارسی سره