بینی بلند، انعطاف پذیر و گوشتی برخی جانوران مانند فیل و مورچه خوار، اندام باریک و مکندۀ برخی حشرات و کرم ها، برای مثال مگس از آش او شود محروم / گر نهد پشّه ای در آن خرطوم (جامی۱ - ۳۵۸)، کنایه از بینی دراز، برای مثال گفت یزدان زآن کس مکتوم او / شلّه ای سازیم بر خرطوم او (مولوی - ۹۰۳)
بینی بلند، انعطاف پذیر و گوشتی برخی جانوران مانند فیل و مورچه خوار، اندام باریک و مکندۀ برخی حشرات و کِرم ها، برای مِثال مگس از آش او شود محروم / گر نهد پشّه ای در آن خرطوم (جامی۱ - ۳۵۸)، کنایه از بینی دراز، برای مِثال گفت یزدان زآن کُسِ مکتوم او / شُلّه ای سازیم بر خرطوم او (مولوی - ۹۰۳)
آیین ها. قواعد. قوانین. (فرهنگ فارسی معین). آیین. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). قانون ها. (از شعوری ج 2 ورق 24) : حدیث او معانی در معانی رسوم او فضایل در فضایل. منوچهری. هرگز پادشاه چون امیر عادل سبکتکین ندیدم در سیاست و بخشش و کدخدایی و دانش و همه رسوم ملک. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458). آن رسوم و آثار ستوده... هیچ جای نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 109). چنین مردی به زعامت پیلبانان دریغ باشد با کفایت و مناصحت و سخن نیکو که داند گفت و رسوم تمام که دریافته است خدمت پادشاهان را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286) .رسوم خدمت پادشاهان باشد که بر رای وی پوشیده مانده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). نندیشم از ملوک و سلاطینش دیگر کنم رسوم و قوانینش. ناصرخسرو. رسوم ستودۀ او را زنده گردانید. (کلیله و دمنه). وگر قیصر سگالد رای زردشت کنم زنده رسوم زند و استا. خاقانی. چو سال آمد به شش چون سرو می رست رسوم شش جهت را بازمی جست. نظامی. ز آیین مسلمانی بتان را عار می آید رسوم عشقبازی را بطور برهمن می کن. علی خراسانی (از آنندراج). - رسوم عرفیه، عادات. (ناظم الاطباء). - ، خراجی که ملاک می دهد. (از ناظم الاطباء). - رسوم و آداب، آیین ها و رسم ها. آنچه انجام دادن آن در میان افراد جامعه ای جایز شناخته شده و معمول گردیده است. (یادداشت مؤلف)، عادت ها. (غیاث اللغات). عادات. (از فرهنگ فارسی معین) (از شعوری ج 2 ورق 24). عادت. (ناظم الاطباء). ، دستورها. ترتیبات. (فرهنگ فارسی معین) : اگر رسولی آید رسوم بازمی نماید (بونصر) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286). او را و دیگران را مقرر است که بر معاملات و رسوم دواوین و اعمال به از اویم و بهتر از او راه برم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142). کلیله گفت چگونه قربت... جویی بنزدیک شیر که تو خدمت ملوک نکرده ای و رسوم آن ندانی. (کلیله و دمنه) .... رسوم لشکرکشی و آداب سپاهداری از نوعی تقدیم فرمود که روزنامۀسعادت به اسم وصیت او مورخ گشت. (کلیله و دمنه)، حصه ها و بهره ها. (فرهنگ فارسی معین). حصه و بهره. (ناظم الاطباء)، عوارض. باج و خراج. (فرهنگ فارسی معین). باج و خراج. (ناظم الاطباء). - رسوم سزاولی، وجهی که برای مخارج سزاول داده می شود. (ناظم الاطباء). وجوهی که از طرف مستوفیان دیوانی از عارضان و ارباب حقوق گرفته می شد. ج، رسومات. (فرهنگ فارسی معین). پول ناروا و غیرمعینی که ارباب قلم و مستوفیان دیوانی بطور رشوه از عارضین و ارباب حقوق می گیرند. (ناظم الاطباء). - رسوم مستوفیان، مالیات گونه ای که ارباب حاجات به مستوفیان پردازند. (یادداشت مؤلف). ، مقرری و پاداش و وظیفه ای که شاعران و دیوانیان را می دادند. (یادداشت مؤلف). وظیفه و مشاهره. (ناظم الاطباء) : آزادگی آموخته زو طریق راوی گرفته زو رسوم و سنن. فرخی. در اواخراین ضابطه مضبوط نبوده بلکه رسوم خود را از قرار تصدیق دفتری بازیافت می نمودند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 25). و چنانچه صاحبان مناصب رقم منصب خود را به جهت مدافعۀ رسوم مقرره بمهر مهرداران نمی داده اند تصدیق رسوم مقررۀ خود از سررشتۀ دفاتر توجیه دیوان مشخص و معین و... رسوم مستمری خود را اخذ می نموده اند و رسوم ’مهر شرف نفاذ’ بدین موجب است... (تذکرهالملوک ص 26). در ذکر مبلغ و مقدار مواجب و رسوم ارباب مناصب... و آن مشتمل است بر سه مقاله: مقالۀ اول درباب تفصیل مواجب و رسوم هر یک از امراء عظام... مقرر گشته. (از تذکرهالملوک ص 51 و 52). ایشیک آقاسی باشیان دیوان که حکومت ری با ایشان بوده و قشون مقرری نیز داشته اند و رسوم نیز بر این موجب دارند. (تذکرهالملوک ص 54)، حق الجعاله، حق نگارش و کتابت، کتابت و نگارش. (ناظم الاطباء)، نقوش. (غیاث اللغات). - رسوم العلوم و رقوم العلوم، این عبارت در اصطلاح صوفیان بدین معنی آمده است که چون مشاعر انسان رسوم اسماء الهی اند مانند علیم و سمیع و بصیر که ظاهر گردیده اند در مظاهری که انسان باشد و کسی که صفات و نفس خود را بشناسد و بداند که همه آنها آثار حق و صفات او و رسوم اسماء اویند حق را شناخته باشد و بالجمله رسوم علوم و رقوم علوم عبارت از مشاعر انسان است. (فرهنگ مصطلحات عرفانی تألیف سجادی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 590 و اصطلاحات صوفیه (خطی) ص 854 شود جمع واژۀ رسم. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (دهار) (از شعوری ج 2 ورق 24) (از اقرب الموارد). رجوع به رسم در همه معانی اسمی شود
آیین ها. قواعد. قوانین. (فرهنگ فارسی معین). آیین. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). قانون ها. (از شعوری ج 2 ورق 24) : حدیث او معانی در معانی رسوم او فضایل در فضایل. منوچهری. هرگز پادشاه چون امیر عادل سبکتکین ندیدم در سیاست و بخشش و کدخدایی و دانش و همه رسوم ملک. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458). آن رسوم و آثار ستوده... هیچ جای نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 109). چنین مردی به زعامت پیلبانان دریغ باشد با کفایت و مناصحت و سخن نیکو که داند گفت و رسوم تمام که دریافته است خدمت پادشاهان را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286) .رسوم خدمت پادشاهان باشد که بر رای وی پوشیده مانده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). نندیشم از ملوک و سلاطینش دیگر کنم رسوم و قوانینش. ناصرخسرو. رسوم ستودۀ او را زنده گردانید. (کلیله و دمنه). وگر قیصر سگالد رای زردشت کنم زنده رسوم زند و استا. خاقانی. چو سال آمد به شش چون سرو می رست رسوم شش جهت را بازمی جست. نظامی. ز آیین مسلمانی بتان را عار می آید رسوم عشقبازی را بطور برهمن می کن. علی خراسانی (از آنندراج). - رسوم عرفیه، عادات. (ناظم الاطباء). - ، خراجی که ملاک می دهد. (از ناظم الاطباء). - رسوم و آداب، آیین ها و رسم ها. آنچه انجام دادن آن در میان افراد جامعه ای جایز شناخته شده و معمول گردیده است. (یادداشت مؤلف)، عادت ها. (غیاث اللغات). عادات. (از فرهنگ فارسی معین) (از شعوری ج 2 ورق 24). عادت. (ناظم الاطباء). ، دستورها. ترتیبات. (فرهنگ فارسی معین) : اگر رسولی آید رسوم بازمی نماید (بونصر) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286). او را و دیگران را مقرر است که بر معاملات و رسوم دواوین و اعمال به از اویم و بهتر از او راه برم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142). کلیله گفت چگونه قربت... جویی بنزدیک شیر که تو خدمت ملوک نکرده ای و رسوم آن ندانی. (کلیله و دمنه) .... رسوم لشکرکشی و آداب سپاهداری از نوعی تقدیم فرمود که روزنامۀسعادت به اسم وصیت او مورخ گشت. (کلیله و دمنه)، حصه ها و بهره ها. (فرهنگ فارسی معین). حصه و بهره. (ناظم الاطباء)، عوارض. باج و خراج. (فرهنگ فارسی معین). باج و خراج. (ناظم الاطباء). - رسوم سزاولی، وجهی که برای مخارج سزاول داده می شود. (ناظم الاطباء). وجوهی که از طرف مستوفیان دیوانی از عارضان و ارباب حقوق گرفته می شد. ج، رسومات. (فرهنگ فارسی معین). پول ناروا و غیرمعینی که ارباب قلم و مستوفیان دیوانی بطور رشوه از عارضین و ارباب حقوق می گیرند. (ناظم الاطباء). - رسوم مستوفیان، مالیات گونه ای که ارباب حاجات به مستوفیان پردازند. (یادداشت مؤلف). ، مقرری و پاداش و وظیفه ای که شاعران و دیوانیان را می دادند. (یادداشت مؤلف). وظیفه و مشاهره. (ناظم الاطباء) : آزادگی آموخته زو طریق راوی گرفته زو رسوم و سنن. فرخی. در اواخراین ضابطه مضبوط نبوده بلکه رسوم خود را از قرار تصدیق دفتری بازیافت می نمودند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 25). و چنانچه صاحبان مناصب رقم منصب خود را به جهت مدافعۀ رسوم مقرره بمهر مهرداران نمی داده اند تصدیق رسوم مقررۀ خود از سررشتۀ دفاتر توجیه دیوان مشخص و معین و... رسوم مستمری خود را اخذ می نموده اند و رسوم ’مهر شرف نفاذ’ بدین موجب است... (تذکرهالملوک ص 26). در ذکر مبلغ و مقدار مواجب و رسوم ارباب مناصب... و آن مشتمل است بر سه مقاله: مقالۀ اول درباب تفصیل مواجب و رسوم هر یک از امراء عظام... مقرر گشته. (از تذکرهالملوک ص 51 و 52). ایشیک آقاسی باشیان دیوان که حکومت ری با ایشان بوده و قشون مقرری نیز داشته اند و رسوم نیز بر این موجب دارند. (تذکرهالملوک ص 54)، حق الجعاله، حق نگارش و کتابت، کتابت و نگارش. (ناظم الاطباء)، نقوش. (غیاث اللغات). - رسوم العلوم و رقوم العلوم، این عبارت در اصطلاح صوفیان بدین معنی آمده است که چون مشاعر انسان رسوم اسماء الهی اند مانند علیم و سمیع و بصیر که ظاهر گردیده اند در مظاهری که انسان باشد و کسی که صفات و نفس خود را بشناسد و بداند که همه آنها آثار حق و صفات او و رسوم اسماء اویند حق را شناخته باشد و بالجمله رسوم علوم و رقوم علوم عبارت از مشاعر انسان است. (فرهنگ مصطلحات عرفانی تألیف سجادی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 590 و اصطلاحات صوفیه (خطی) ص 854 شود جَمعِ واژۀ رسم. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (دهار) (از شعوری ج 2 ورق 24) (از اقرب الموارد). رجوع به رسم در همه معانی اسمی شود
شتری که باقی ماند بر سیر یک شباروز. (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (منتهی الارب). آنکه یک شبانه روز بر سیر باقی نماند (؟). (از اقرب الموارد) ، ناقۀ رسوم، ماده شتری که نشان سپل او بر زمین ماند از سختی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از منتهی الارب). ناقه ای که نشان سم او از شدت راه رفتن بر زمین ماند. (از اقرب الموارد)
شتری که باقی ماند بر سیر یک شباروز. (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (منتهی الارب). آنکه یک شبانه روز بر سیر باقی نماند (؟). (از اقرب الموارد) ، ناقۀ رسوم، ماده شتری که نشان سپل او بر زمین ماند از سختی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از منتهی الارب). ناقه ای که نشان سم او از شدت راه رفتن بر زمین ماند. (از اقرب الموارد)
رزام. مصدر به معنی رزام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر زمین ماندن شتر از لاغری: رزم البعیر رزوماً و رزاماً، بر زمین ماند شتر از لاغری. (آنندراج) (منتهی الارب). برنخاستن شتر از لاغری. (از اقرب الموارد). بناجنبیدن شتر از نزاری. (مصادر اللغۀ زوزنی چ بینش ص 254) ، گرد آوردن چیزی را در جامه. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به رزام شود
رُزام. مصدر به معنی رُزام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر زمین ماندن شتر از لاغری: رزم البعیر رزوماً و رزاماً، بر زمین ماند شتر از لاغری. (آنندراج) (منتهی الارب). برنخاستن شتر از لاغری. (از اقرب الموارد). بناجنبیدن شتر از نزاری. (مصادر اللغۀ زوزنی چ بینش ص 254) ، گرد آوردن چیزی را در جامه. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به رُزام شود
نام یکی از سواحل سودان بشرق افریقاست. این شهر در پانزده درجه و سی وهفت دقیقه و ده ثانیۀ عرض شمالی و سی درجه و شانزده دقیقه و چهل وپنج ثانیۀ طول شرقی قرار دارد و ارتفاع آن 385 متر از سطح دریا می باشد. جمعیت خرطوم مرکب از عرب و زنجی و ترک و قبطی است و همگی آنان مسلمانند. خرطوم از طریق دریا با سایر کشورها تجارت دارد و آب وهوایش گرم و بحری است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
نام یکی از سواحل سودان بشرق افریقاست. این شهر در پانزده درجه و سی وهفت دقیقه و ده ثانیۀ عرض شمالی و سی درجه و شانزده دقیقه و چهل وپنج ثانیۀ طول شرقی قرار دارد و ارتفاع آن 385 متر از سطح دریا می باشد. جمعیت خرطوم مرکب از عرب و زنجی و ترک و قبطی است و همگی آنان مسلمانند. خرطوم از طریق دریا با سایر کشورها تجارت دارد و آب وهوایش گرم و بحری است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
بینی. بینی کلان. (از منتهی الارب) (ترجمان) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطیم: سنسمه علی الخرطوم. (قرآن 16/68). بحجت بخرطومش اندر کشم علی رغم او من مهار علی. ناصرخسرو. گفت یزدان زآن کس مکتوم او شله ای سازیم بر خرطوم او. مولوی (مثنوی). ، پیش بینی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطم، فراهم آمدنگاه دو حنک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطیم، می زودنشئه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطیم، نخست آبی که از انگور برآید قبل از مالیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ازتاج العروس) (از لسان العرب) (از ناظم الاطباء). ج، خراطیم، بینی فیل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : در جهان دیده ای از این جلبی کده ای برمثال خرطومی. معروفی. بخستند خرطوم پیلان به تیر ز خون شد در و دشت چون آبگیر. فردوسی. خدنگی که پیکانش یازد به خون سه چوبه بخرطوم پیل اندرون. فردوسی. زروزن گذشته تن شوم اوی بمانده بدان خانه خرطوم اوی. فردوسی. یکی تخت پیروز همرنگ نیل ز دو سوی تخت ایستاده دو پیل تن پیل یاقوت رخشان چو مور زبرجدش خرطوم و دندان بلور. اسدی. بثقل وطاءه و فضل قوت در زیر پای پست می کرد و بخرطوم از پشت اسب می انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی). همان فیل برابر چشم او شخصی را بخرطوم از پشت زین درربود. (ترجمه تاریخ یمینی). آتش و دود آید از خرطوم او الحذر زآن کودک مرحوم او. مولوی (مثنوی). در آنندراج آمده: از تشبیهات خرطوم، کوچه است: پیچد ز ناز بینی خود خواجه در حرام این فیل بین که راه بخرطوم می رود. رایج. ، بینی مگس و پشه و آن لوله ای است که بدان بگزد و خون مکد. (از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف). سنسور. (ناظم الاطباء) ، بینی کوزه که آن لولۀ کوزه است. (یادداشت بخط مؤلف) : و کوزه های بی دسته و خرطوم. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 449). اکواب جمعکوب باشد و آن کوزه باشد که آنرا دسته و خرطوم نباشد. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 516). ، کنایه از آله تناسل. (آنندراج) : چو سر نهاد به بالین ز نفخ نان و پلاو فتاد باد بخرطوم او بسان چنار. حکیم شفائی (در هجو فکری، از آنندراج). - ذوالخرطوم، شمشیریست. (منتهی الارب)
بینی. بینی کلان. (از منتهی الارب) (ترجمان) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خَراطیم: سنسمه علی الخرطوم. (قرآن 16/68). بحجت بخرطومش اندر کشم علی رغم او من مهار علی. ناصرخسرو. گفت یزدان زآن کس مکتوم او شله ای سازیم بر خرطوم او. مولوی (مثنوی). ، پیش بینی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطم، فراهم آمدنگاه دو حنک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطیم، می زودنشئه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطیم، نخست آبی که از انگور برآید قبل از مالیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ازتاج العروس) (از لسان العرب) (از ناظم الاطباء). ج، خراطیم، بینی فیل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : در جهان دیده ای از این جلبی کده ای برمثال خرطومی. معروفی. بخستند خرطوم پیلان به تیر ز خون شد در و دشت چون آبگیر. فردوسی. خدنگی که پیکانْش یازد به خون سه چوبه بخرطوم پیل اندرون. فردوسی. زروزن گذشته تن شوم اوی بمانده بدان خانه خرطوم اوی. فردوسی. یکی تخت پیروز همرنگ نیل ز دو سوی تخت ایستاده دو پیل تن پیل یاقوت رخشان چو مور زبرجدْش خرطوم و دندان بلور. اسدی. بثقل وطاءه و فضل قوت در زیر پای پست می کرد و بخرطوم از پشت اسب می انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی). همان فیل برابر چشم او شخصی را بخرطوم از پشت زین درربود. (ترجمه تاریخ یمینی). آتش و دود آید از خرطوم او الحذر زآن کودک مرحوم او. مولوی (مثنوی). در آنندراج آمده: از تشبیهات خرطوم، کوچه است: پیچد ز ناز بینی خود خواجه در حرام این فیل بین که راه بخرطوم می رود. رایج. ، بینی مگس و پشه و آن لوله ای است که بدان بگزد و خون مکد. (از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف). سنسور. (ناظم الاطباء) ، بینی کوزه که آن لولۀ کوزه است. (یادداشت بخط مؤلف) : و کوزه های بی دسته و خرطوم. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 449). اکواب جمعکوب باشد و آن کوزه باشد که آنرا دسته و خرطوم نباشد. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 516). ، کنایه از آله تناسل. (آنندراج) : چو سر نهاد به بالین ز نفخ نان و پلاو فتاد باد بخرطوم او بسان چنار. حکیم شفائی (در هجو فکری، از آنندراج). - ذوالخرطوم، شمشیریست. (منتهی الارب)
رحماء. (از ناظم الاطباء). راحم. (از اقرب الموارد). شتر ماده یا زنی که بعد وضع حمل بیمار رحم گردد و بمیرد، یا علتی است که در زهدان عارض شود و مانع قبول آب منی گردد، یا آنکه بزاید و سلای آن برنیاید. (منتهی الارب) (از آنندراج). آن زن که رحمش درد کند و ناقه را نیز گویند. (منتهی الارب) ، مشفق. (قاموس کتاب مقدس) (از متن اللغه)
رَحْماء. (از ناظم الاطباء). راحم. (از اقرب الموارد). شتر ماده یا زنی که بعد وضع حمل بیمار رحم گردد و بمیرد، یا علتی است که در زهدان عارض شود و مانع قبول آب منی گردد، یا آنکه بزاید و سلای آن برنیاید. (منتهی الارب) (از آنندراج). آن زن که رحمش درد کند و ناقه را نیز گویند. (منتهی الارب) ، مشفق. (قاموس کتاب مقدس) (از متن اللغه)
قاضی که نامه ای به ارتخشتای پادشاه نوشت که کار تعمیر دیوارها و هیکل اورشلیم را در تأخیر اندازد. (قاموس کتاب مقدس) یکی از کسانی که با زروبابل مراجعت نمودند. (قاموس کتاب مقدس)
قاضی که نامه ای به ارتخشتای پادشاه نوشت که کار تعمیر دیوارها و هیکل اورشلیم را در تأخیر اندازد. (قاموس کتاب مقدس) یکی از کسانی که با زروبابل مراجعت نمودند. (قاموس کتاب مقدس)