جدول جو
جدول جو

معنی رطآء - جستجوی لغت در جدول جو

رطآء
(رَطْ)
زن گول. ج، رطء. (منتهی الارب). حمقاء. (اقرب الموارد). زن گول و احمق، ج، رطاآت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فَ آ)
مؤنث افطاء. (منتهی الارب). ج، فطء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رطی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رطی و رطی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ طَءْ)
گولی و حماقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حمق. (اقرب الموارد). احمق شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رَآ)
نعجه رثآء، نعت است ازرث ء، به معنی سیاهی سپیدی آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَسْ سُ)
مراآه. کاری برای دیدار کسی کردن. (تاج المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَسْ سُ)
آرمیدن با زن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، ریخ زدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، لازم گردانیدن قوم را ناپسند، رطاء القوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واداشتن قوم را به چیزی که دوست ندارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُطْءْ)
جمع واژۀ رطآء. (منتهی الارب) رجوع به رطآء شود
لغت نامه دهخدا